این روزها شاهد بازگشت قوی خونآشامها به عرصه فیلم و سریال هستیم و این برای دوستداران داستانهای گوتیک خبری عالی به حساب میآید. از سریالهایی مثل «مصاحبه با خونآشام» و «آنچه در تاریکی انجام میدهیم» گرفته تا فیلم «ابیگیل» و یک اقتباس جدید از «سیلمز لات» (Salem’s Lot). «سیلمز لات» دومین کتاب استیون کینگ و یکی از آثار محبوب اوست که قبلاً نیز فیلم و سریالهایی براساس آن ساخته شده است.
این بار گری دابرمن، نویسندهی آثار معروفی چون «آنابل» و «آن» (It)، با شور و شوق دوباره به سراغ «سیلمز لات» آمده تا نسخهای جدید از دراکولای کینگ را ارائه دهد. اگرچه این کار در نگاه اول ممکن است بیفایده به نظر برسد، دابرمن با ذوق و سلیقهاش در اقتباس از کتاب کینگ، کار را برای ما در پذیرش یا رد آن دشوار کرده است. در نقد «سیلمز لات» به این موضوع میپردازم که چرا علیرغم خلاقیت بصری، فیلم به کلیشهها گرفتار شده و در رقابت با زمان، محکوم به شکست است.
هشدار؛ در نقد فیلم «سیلمز لات» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد فیلم «سیلمز لات»؛ شکارچیان خونآشام بسیج میشوند
«سیلمز لات» اثر دابرمن به سرعت به اصل موضوع میپردازد. گویی میخواهد بگوید که همه شما با داستان «سیلمز لات» آشنا هستید و نیازی به حاشیهپردازی نیست؛ ما قرار است یک فیلم خونآشامی ببینیم! داستان با استریکر (پیلو اسبک) آغاز میشود که یک مغازه آنتیکفروشی در شهر سیلمز لات خریداری کرده است.
او به یک راننده کامیون پول میدهد تا محمولهای قدیمی و حساس را به خانه مارستن ببرد و در زیرزمین آن قرار دهد. مشخص نیست چرا این مأموریت باید در نیمه شب انجام شود، اما در گفتگویی بین راننده کامیون و دوست وحشتزدهاش درمییابیم که ماجراهای زیادی پشت این عمارت وجود دارد؛ به طوری که مارستن سالها پیش همسرش را در این خانه کشته و این عمارت چهل سال دستنخورده باقی مانده است. پس از این که کارگران محموله را به سلامت در زیرزمین میگذارند، نشانهای از بارلو (ویلیام سدلر)، هیولای سیلمز لات، نمایان میشود که به نظر میرسد قدرت فریب آدمها را دارد.
اما کاراکتر اصلی داستان نه استریکر و نه هیولا، بلکه بن میرز (لوئیس پولمن) است؛ نویسندهای که برای الهام گرفتن به شهر دوران کودکیاش بازگشته است. در اولین تعاملاتش با ساکنان شهر، او با سوزان (مکنزی لی) آشنا میشود که در حال خواندن یکی از کتابهای بن است. شخصیت بعدی که با او آشنا میشویم، مارک (جردن پرستون کارتر) است، تازهواردی که در مدرسه با یک قلدر درگیر میشود.
اما بر خلاف بسیاری از قهرمانها که در پایان داستان جرأت پیدا میکنند حق خود را بگیرند، مارک در همین مواجهه اولیه نشان میدهد که حاضر نیست زیر بار زور برود و به خوبی حق قلدر را میزند. شخصیت دیگر، معلمی به نام مت برک (بیل کمپ) است که با اینکه مارک آخرین ضربه را به قلدر میزند، اما در عوض به نفع او صحبت میکند.
بن و سوزان برای تماشای فیلم به یک سینمای روباز (درایو-این) میروند و سوزان احساساتش را با بن در میان میگذارد و از بیماری و مرگ پدرش میگوید و اینکه به زودی میخواهد از سیلمز لات به بوستون برود. بن نیز در پاسخ از آرزویش برای شناخت بهتر خودش و خانوادهاش صحبت میکند و اینکه در حال تحقیق برای کتاب بعدیاش درباره داستانهای سیلمز لات است. او میفهمد که پس از چهل سال متروکه بودن عمارت مارستن، اکنون یک اروپایی آمده و آن را خریداری کرده و مغازه آنتیکفروشی با نام «استریکر و بارلو» در شهر افتتاح کرده است.
استریکر از همان ابتدا نشان میدهد که به دنبال رالف (کید وودوارد) است؛ پسربچهای که با مارک دوست شده و از او یک ساز دهنی هدیه گرفته است. استریکر رالف و برادرش دنی (نیکلاس کروتی) را تعقیب کرده و رالف را به عمارت مارستن میبرد و به خاطر اربابش، بارلو، قربانی میکند. بارلوی تشنهکام هم خون رالف کوچولو را میمکد. از آن روز به بعد هیچ خبری از رالف نمیشود تا اینکه به صورت یک موجود خونخوار از حیاط خانهاش سر درمیآورد و برادرش را نیز به کام مرگ میکشاند.
قربانی بعدی، مایک گورکن (اسپنسر تریت کلارک) است که برای مت مشکلساز میشود. رالف برای کشتن مارک هم به سراغ او میآید و حتی موفق میشود او را تحت کنترل خود درآورد، اما مارک با استفاده از صلیب درخشانش، خونآشام را از اتاقش میرانَد. مت نیز دوستانش، شامل بن، سوزان و دکتر کودی (الفری وودارد) را خبر کرده و از حمله مایک خونآشام اطلاع میدهد. مارک و مت در حین تحقیق درباره استریکر و بارلو به دام خونآشامها میافتند. دکتر کودی نیز در دست مادر مردهی دنی گرفتار میشود که گاز محکمی از گردن او میگیرد، اما او زنده میماند.
مارک به تنهایی از پس استریکر برمیآید و از عمارت مارستن فرار میکند؛ اما مت شانس نمیآورد و زمانی که گروه با پدر کالاهان دائمالخمر (جان بنجامین هیکی) به عمارت میروند، ناچار میشوند با فروکردن چوبی به قلب او، مت را نجات دهند. وقتی گروه برای هشدار دادن به مردم به شهر برمیگردند، سوزان متوجه میشود که با مرگ استریکر، مادرش حالا به پیشکار بارلو تبدیل شده است. از سوی دیگر، مارک و کشیش در تلاشند تا والدین مارک را متقاعد کنند که خونآشامها وجود دارند، اما کشیش نیازی به صحبت ندارد، زیرا خود بارلو از راه میرسد و والدین مارک و کشیش را به قتل میرساند.
با این اتفاق، کل شهر به خونآشام تبدیل میشود و حتی سوزان نیز با چشمان زردش در کلیسا به بن حمله میکند. به جز دکتر کودی و بن، مارک که به خود قول داده بارلو را بکشد، به جستجوی او ادامه میدهد و در این حین دنی را هم به قتل میرساند. آنها تمام خونآشامها و البته خادم تازه بارلو را در سینمای روباز پیدا میکنند. مادر سوزان پیش از آنکه دکتر فرصتی برای فروکردن چوب به قلب سوزان پیدا کند، با شلیک گلولهای به قلب دکتر او را نیز میکشد. در نهایت، فقط بن و مارک باقی میمانند.
با پایین رفتن خورشید، زمانی که خونآشامها بیرون میآیند، مارک با تیزهوشی خود، همه هیولاها را از بین میبرد. بن نیز مجبور میشود سوزان را به قتل برساند. بارلو نیز در این میان سر میرسد و بن بلافاصله او را هم از پا درمیآورد. در نهایت، مارک و بن از سیلمز لات فرار میکنند.
«سیلمز لات» از نظر بصری از اقتباسهای دیگر پیشی میگیرد
اگر نسخهی ۱۹۷۹ «سیلمز لات» را دیدهاید، طبیعی است که انتظارات بالایی از این اقتباس جدید داشته باشید. در آن فیلم، بازی با نور و سایه، موسیقی پسزمینهای عالی که به درستی تنش صحنهها را افزایش و کاهش میدهد، و طراحی دکور با جزئیات فراوان، همگی وجود دارند. اما نگران نباشید؛ گری دابرمن نیز در «سیلمز لات» خود سنگ تمام گذاشته و جلوهای بصری تازه و خلاقانه را ارائه میدهد. برخلاف بسیاری از فیلمهای مدرن که برای تأکید بر کاراکترها، پسزمینهای خالی پشت آنها قرار میدهند، در این نسخه با طراحی دکوری دقیق، نورپردازی مناسب و قاببندیهای حسابشده روبرو هستیم.
بهطور کلی، پشت قابهای «سیلمز لات» تفکر و کار زیادی صورت گرفته است و به نظر میرسد که فیلم استوریبرد دقیقی داشته باشد. همچنین یک تم بصری اصلی در سراسر فیلم وجود دارد: تضاد رنگهای قرمز و آبی که یادآور رنگهای روی جلد کتابهای دهه هشتادی استیون کینگ است. علاوه بر این، ترانزیشنهای خلاقانهای نیز در فیلم دیده میشود، مانند ترانزیشن از انجیل پدر کالاهان به ساندویچ کره بادامزمینی و مربای مایک.
با این حال، یک ایراد عمده تصویر «سیلمز لات» را از بینقصی دور میکند؛ ایرادی که بسیاری از فیلمهای امروزی به آن دچار میشوند. در داستانی که در دهه هفتاد میلادی اتفاق میافتد، از رنگ زرد به شدت استفاده میشود تا حس عکسها و تصاویر آن دوران را منتقل کند. هرچند این کار کلیشهای به نظر میرسد، اما در استفاده از نور زرد در «سیلمز لات» گاهی اوقات زیادهروی میشود و زیبایی تصویر تحت تأثیر قرار میگیرد. بهعنوان مثال، تصحیح رنگ مغازه آنتیکفروشی استریکر در صحنه ابتدایی فیلم عجیب است. نور زرد بهقدری بر همه چیز حاکم شده که نه تنها حس قدیمی بودن را القا نمیکند، بلکه منطقی پشت آن نیست که احساس خفگی و تهوع ایجاد کند و بیشتر به چشم آسیب میزند.
این اصلاح رنگ میتواند دلیلی دیگر نیز داشته باشد، بهویژه در دقایق اولیه که با شهر آشنا میشویم. فیلم در این لحظات سعی دارد نشان دهد که مردم در آرامش و صلح زندگی میکنند؛ کسی بطریهای شیر تحویل میدهد، دختری بر روی دوچرخه روزنامه میآورد، و دیگری سگش را برای پیادهروی میآورد و در کل، به نظر نمیرسد چیزی بتواند آرامش این شهر کوچک مین را تهدید کند. تأکید بر رنگهای گرم ممکن است به این حس کمک کند، اما باز هم افراط در این تکنیک اشتباه بوده است. خوشبختانه، فیلم در قابهای دیگر به خوبی جبران میکند و یاد آن فریمهای ابتدایی را از خاطر شما میبرد.
فیلم «سیلمز لات» برای تعریف داستانش عجله دارد
«سیلمز لات» فیلمی است که با وجود اینکه بهعنوان یک فیلم خونآشامی خوب به حساب میآید و دارای تصاویری زیبا و داستانی از استیون کینگ است که نمیتوان به آن ایرادی گرفت، ارزش دیدن دارد. مشکل اصلی اینجاست که در حالی که داستان کینگ بینقص است، فیلمنامهی «سیلمز لات» دچار ایرادات زیادی است. کتاب استیون کینگ، اثری غنی و پربار با جزئیات و توضیحات فراوان است؛ بهگونهای که تا پایان داستان احساس میکنید خودتان به زادگاه قدیمیتان بازگشتهاید و در خیابانهای سیلمز لات قدم زدهاید.
تمام شخصیتهای داستان کینگ، چه کوچک و چه بزرگ، دارای پسزمینههای عمیق و غنی هستند. وقتی چنین منبعی را برای اقتباس انتخاب میکنید، انتظار میرود که کار نوشتن داستان فیلم آسانتر شود. اما دابرمن با چالش بزرگی روبرو بوده است: او مجبور بوده «سیلمز لات» را با تمام پیشزمینهها و شخصیتپردازیهایش به یک فیلم حدود دو ساعته خلاصه کند و در این کار موفق نبوده است.
«سیلمز لات» یک اقتباس بینقص است که بهصورت یک مینیسریال دوقسمتی در سال ۱۹۷۹ منتشر شد. این اقتباس در طول سه ساعت بهطور کامل داستان کینگ را روایت میکند و از نظر بصری نیز در سطح عالی قرار دارد، یا حداقل با استانداردهای زمان خود قابل مقایسه است.
با این حال، «سیلمز لات» جدید، هرچقدر هم که از نظر ظاهری زیبا باشد، با مشکلاتی در فیلمنامه مواجه است. دابرمن ناچار شده تا برای اینکه «سیلمز لات» سرانجام به مرحله انتشار برسد، با قیچی و تیغ به سراغ فیلم برود و همه چیز را در مدت دو ساعت جا دهد. به همین دلیل، داستان به سرعت پیش میرود و هیچ خط داستانی فرصتی برای تنفس پیدا نمیکند. شخصیتهای متعددی بهسرعت معرفی میشوند و به همان سرعت نیز به خونآشام تبدیل شده و توسط قهرمانان کشته میشوند!
هر یک از این قهرمانها و خونآشامها در کتاب کینگ دارای عمق و شخصیت هستند، اما در «سیلمز لات» به کاراکترهایی بینام و نشان تبدیل شدهاند که بهزحمت در ذهن شما باقی میمانند. این مسئله شامل شخصیتهای استریکر و بارلو نیز میشود که بهعنوان دو تا از جذابترین کاراکترهای کتاب شناخته میشوند، اما نحوهی نمایش آنها در فیلم نادرست است. بهویژه تصمیم دابرمن برای معرفی آنها در دقایق ابتدایی فیلم باعث میشود تا هرگونه تأثیرگذاری این معرفی از بین برود.
فیلم با استریکر شروع میشود که دربارهی محمولهای بسیار قدیمی و ارزشمند صحبت میکند. حتی اگر «سیلمز لات» را نخوانده باشید، صرفاً با حداقل آشنایی با داستان «دراکولا»، میتوانید سرنخهای داستان را حدس بزنید. اما فیلم در همان ده دقیقهی اول ناچار است نگاهی به بارلوی هیولاگونه بیندازد که به سطح یک هیولای توخالی تنزل یافته است. بارلو در کتاب بیشتر به دراکولا شباهت دارد و نه حتی به هیولایی که در اقتباس ۱۹۷۹ نشان داده شده است.
بنابراین، «سیلمز لات» بیشتر به بازسازی مینیسریال دهه هفتادی شباهت دارد تا اقتباسی جدید از کتاب. اگر قرار باشد فیلم دابرمن را بازسازی بدانیم، ارزش آن از چیزی که هست نیز کمتر خواهد شد. استریکر در فیلم دابرمن از بارلوی او نیز بیخاصیتتر است و بهسرعت از بین میرود؛ بهطوریکه یک پسربچهی یازدهساله بهراحتی بر او غلبه میکند. هم در کتاب و هم در نسخهی ۱۹۷۹، استریکر دارای توسعهی شخصیتی و دیالوگهای جذابی است که در فیلم ۲۰۲۴ خبری از آنها نیست.
یک نکتهای که نمیتوانم بهراحتی از آن بگذرم، تصمیم دابرمن برای نمایش بارلو در دقایق ابتدایی فیلم است. چطور میشود که قبل از گذشت ده دقیقه از آغاز فیلم، هم میدانیم که استریکری وجود دارد که نقش رنفیلد را برای دراکولا بازی میکند و هم خود بارلو را میبینیم، در حالی که او قرار است نقطهی اوج داستان باشد؟ این کار باعث میشود حس تعلیق و انتظار برای ظهور بارلو از بین برود، زیرا از همان ابتدا همه چیز را مشاهده کردهایم.
درست است که بسیاری از ما با داستان «سیلمز لات» آشنا هستیم، اما دیدن چهرهی بارلو برای نخستین بار باید جایزهای برای من بیننده میبود که دو ساعت پای این فیلم ترسناک نشستهام تا دراکولای کینگ را ببینم. این یکی از تغییرات اساسی «سیلمز لات» نسبت به اقتباس قدیمی است که حداقل یک ساعت ابتدایی را به مقدمهچینی و معرفی شخصیتها اختصاص میدهد.
در کتاب هم زمان زیادی صرف میشود تا مردم متوجه شوند که دلیل ناپدید شدنها و مرگهای عجیب، وجود خونآشامی به نام بارلو است. اما فیلم ۲۰۲۴ از همان دقایق اولیه پایان خود را لو میدهد و فرصت هرگونه توسعهی شخصیتی را از بین میبرد.
این عجله در معرفی و مرگ سایر شخصیتها نیز مشهود است. بهعنوان مثال، فیلم زمان کوتاهی را به دوستی بین رالفی، برادرش دنی و مارک اختصاص میدهد تا ارتباط عاطفی میان بیننده و این شخصیتها ایجاد شود، اما این صحنهها به حدی کوتاهاند که مرگ این دو بچه تأثیر چندانی ندارد. اگر شما هم یکی دو داستان استیون کینگ را خوانده باشید، به راحتی به آزار و مرگ بچهها عادت کردهاید.
مادر این بچهها نیز در نقطهای از داستان میمیرد، اما حتی یک بار هم اشاره نمیشود که مادر رالفی و دنی فوت کرده است تا اینکه دکتر کودی بهطور ناگهانی اعلام میکند که میتوانند برای بررسی وضعیت مادر بچهها، به سر جنازهاش بروند. همچنین، پدر و مادر مارک حتی یکبار قبل از صحنهای که بارلو آنها را میکشد، نمایش داده نمیشوند. شخصیت سوزان نیز تلاش شده تا با گروه ارتباط بیشتری برقرار کند و نقش بیشتری در ماجرای بن ایفا کند. اما در طول همین سه صحنهای که سوزان در آنها حضور دارد، رابطهی عاطفی عمیق بین او و بن بهگونهای شکل میگیرد که بن، با وجود علم به خونآمیز بودن سوزان، حاضر به کشتن او نیست؛ در حالی که او هیچگونه تعللی در کشتن مت برک ندارد.
کاراکتر دیگر، پدر کالاهان است که در داستان یکی از جذابترین مواجههها با بارلو را دارد. اما فیلم دابرمن تنها بر وابستگی او به الکل تمرکز میکند. اجرای هیکی در نقش پدر کالاهان هم بهطرزی غیرواقعی و با تیکهای عصبی همراه است که به این کاراکتر جنبهای کمیکگونه داده است. مرگ او نیز نشان داده نمیشود و تنها صورت لهولوردهاش را پس از حملهی بارلو مشاهده میکنیم.
پایانبندی فیلم نیز تحت تأثیر همین عجله قرار دارد و دیگر خبری از زیرلایههای عمیقتری که در داستان وجود داشت نیست. جایی، پلیس شهر پیش از فرار به دکتر کودی میگوید: «این شهر خیلی وقت است مرده، این کشور!» این جمله حاوی ابهامات زیادی است؛ منظور او از مرگ سیلمز لات چیست؟ چرا نمیتوان ایستاد و جنگید و آن را نجات داد؟ این پرسشها در کتاب پاسخ داده میشوند، اما در فیلم کمتر از دو ساعت دابرمن، نه جایی برای مطرح کردن آنها باقی میماند و نه فرصتی برای پاسخ به آنها.
فیلم در دقایق ابتدایی تخم سکانس پایانی خود را میکارد و سینما درایو-این شهر را به تصویر میکشد؛ جایی که مبارزهی نهایی بین بن و خونآشامها رخ میدهد. بهوضوح برای آسانتر کردن کار و حذف نیاز به جستوجوی خانه به خانه برای کشتن خونآشامها، دابرمن این مبارزهی نهایی را در یک سینمای روباز قرار داده است، جایی که تمام خونآشامها و ماشینهایشان (که حالا به تابوتهایشان تبدیل شدهاند) حضور دارند. اما دلایل و چگونگی این موضوع مشخص نیست.
چطور ممکن است خونآشامهایی که نمیتوانند بهدرستی راه بروند، بتوانند رانندگی کنند و ماشینهایشان را به سینما بیاورند؟ اگر بارلو توانایی کنترل ذهن این تعداد خونآشام را دارد، پس او آنقدر قدرتمند است که مقابله با او غیرممکن خواهد بود! اما از آنجا که فیلم زمان پاسخ دادن به این سوالات را ندارد، باید قبول کنید که حتی مارک یازدهساله نیز به تنهایی قادر به کشتن تعداد زیادی از خونآشامها است.
این مسئله به کمبود زمان در فیلم برمیگردد که باعث میشود خونآشامها به حد زامبیهای ارتش تقلیل پیدا کنند؛ گویی هیچکدام از آنها روزگاری ساکنان این شهر بودهاند. به دلیل اینکه داستان نمیتواند به هر یک از این زامبیها بپردازد، وقتی مارک یا بن آنها را میکشند، هیچ احساسی ایجاد نمیشود. بارلو که بهتنهایی توانسته یک شهر را تحت تسخیر خود درآورد، به سادگی به دست بن میمیرد.
پایانبندی کتاب بیان میکند که سیلمز لات نجاتدادنی نیست؛ مهم نیست چند خونآشام را از بین ببرید، نمیتوانید از شر همهی آنها خلاص شوید. بنابراین، مارک و بن بدون اینکه شهر را از خونآشامها پاکسازی کنند، فرار میکنند؛ اما فیلم «سیلمز لات» یک پایان خوشایندتر برای خود رقم میزند؛ مارک و بن همهی خونآشامها را میکشند و از شهری خالی از سکنه میروند.
از ایرادات فیلم بهقدر کافی صحبت کردهام، اما نمیخواهم تمام مسئولیتها را به گردن دابرمن بیندازم، که علاوه بر کارگردانی، نوشتن فیلمنامهی «سیلمز لات» را نیز بر عهده داشته است. او با وجود محدودیتها و فشارهایی که با آنها مواجه بوده، تلاش کرده است تا «سیلمز لات» را به سرانجام برساند و به گفتهها، حدود یک ساعت از نسخهی اولیهی فیلم را حذف کرده تا امکان پخش آن فراهم شود.
بنابراین، میخواهم بر روی نقطهقوت کار دابرمن تأکید کنم؛ بهخصوص در ایجاد حس و حال دهه هفتاد میلادی که داستان «سیلمز لات» در آن میگذرد. اگر نگاهی به آثار دابرمن بیندازید، متوجه علاقهی خاص او به دهه هفتاد میلادی خواهید شد. داستان «سیلمز لات» نیز در همین دوره (مشخصاً سال ۱۹۷۵) روایت میشود و دابرمن در ایجاد حس و حال آن زمان کار خوبی انجام داده است؛ چه از نظر بصری، چه از لحاظ انتخاب موسیقی و چه با داستان و فریمبندی فیلمنامه که ناخودآگاه بیننده را به یاد آن دهه میاندازد.
با نسخهی دابرمن، بینندهای که هیچ آشنایی با کتاب کینگ یا اقتباسهای قبلی ندارد، میتواند به راحتی داستان را درک کند. بهعنوان مثال، جملات پراکندهای که شخصیتهای فرعی در جاهای مختلف برای پیشبرد روایت میگویند، بهطور نامناسبی به چشم نمیآید. با اینکه بخش عمدهای از پسزمینهی کاراکترها و حتی خانهی مارستن از فیلم حذف شده است، اما این اطلاعات به درک شخصیت بن میرز، چگونگی تبدیل او به نویسنده و علت انتخاب این خانه توسط بارلو کمک میکند. بنابراین، به اکسپوزیشنهایی نیاز است تا بینندهای که کتاب را نخوانده، با ماجراهای این خانهی مرموز آشنا شود.
در ابتدای فیلم، باربرانی را داریم که دربارهی خانهی مارستن توضیح میدهند و سپس لری کراکت، رئیس سوزان، اطلاعات بیشتری ارائه میدهد. او در پاسخ به سوال بن دربارهی خانهی مارستن میگوید که بهنظر میرسد این خانه چهل سال خالی بوده و اخیراً یک اروپایی آن را خریداری کرده است. این سوال ساده، دلیلی مناسب برای اکسپوزیشن بیشتر فراهم میکند. اما بهتر بود فیلم به همین چند نکته اکتفا کند؛ نه اینکه کتابدار هم باید بدون مقدمه اطلاعات اضافی دربارهی داستان اصلی کینگ ارائه دهد، مثلاً اینکه بن میرز والدین خود را در سانحهی رانندگی از دست داده است.
تا اینجای کار میتوان از بیسلیقگی فیلمنامه چشمپوشی کرد؛ اما اینکه مارک به سرعت و با خواندن کمیکهایش تمام اطلاعات لازم برای مبارزه با خونآشامها را یاد میگیرد، کملطفی محسوب میشود. میدانم که این ایراد ناشی از فشار استودیو به دابرمن برای جمع و جور کردن داستان در مدت دو ساعت است. متأسفانه، هر چه بیشتر بخواهم فیلم را دوست داشته باشم، این نوع بخشها من را به تردید میاندازند و باعث میشوند فیلم از نظر من مضحک به نظر برسد.
مثلاً، اینکه خونآشامها در کمیکهای مارک طبق یک قانون خاص عمل میکنند یا وقتی مارک در اتاق خوابش با دنی مواجه میشود، دنی از بارلو، اربابش، صحبت میکند و به مارک میگوید که دوست دارد او را ببیند. این اطلاعات به مارک کمک میکند تا به سرعت به این نتیجه برسد که مغز متفکر پشت ناپدید شدنها کیست.
در جایی دیگر، مطابق با قوانین معمول خونآشامها، مت به چهرهاش در آینه نگاه میکند و چیز غیرعادی نمیبیند؛ اما وقتی رویش را برمیگرداند، مایک خونآشام درست پشت سرش ایستاده است. این کافی است تا مت تا انتهای ماجرا را بفهمد و دقیقاً بداند از چه ابزاری برای مبارزه با خونآشامها استفاده کند!
یکی از رایجترین روشها برای فراری دادن خونآشامها، استفاده از صلیب است. اما به خاطر نمادگرایی دینی در فیلمهای خونآشامی، این ایده به کلیشه تبدیل شده است. دابرمن برای فرار از این کلیشه، قانونی جدید معرفی کرده که طبق آن، صلیبها در حضور یک خونآشام روشن میشوند. جالب است که در کتاب کینگ چنین ایدهای وجود ندارد. هرچند این ایده در صحنهای که مارک صلیب را به صورت رالفی میزند، جالب از آب درآمده است و به نظر میرسد صلیب به مارک کمک میکند تا بر هیولا غلبه کند، اما وقتی این صلیب درخشان را در دستان مردی بزرگ مثل مت میبینید، دیگر به شدت مضحک میشود.
بهویژه در صحنهای که در یکسوم پایانی فیلم در خانهی مارک اتفاق میافتد و بارلو به خانوادهاش حمله میکند، قرار است یک صحنهی تأثیرگذار باشد، اما به خاطر همین صلیبهای درخشان به طرز عجیبی کمیکگونه میشود.
این صحنه در نسخهی اصلی به ایمان کشیش مربوط میشود. استریکر به کشیش میگوید که اگر ایمان قوی دارد، به چه نیاز به صلیب است؟ در نبرد ایمان در برابر ایمان، کشیش با از دست دادن صلیب طعمهی بارلو میشود. اما در فیلم «سیلمز لات» کنونی، نه تنها خبری از استریکر نیست که بهعنوان زبان اربابش عمل کند، بلکه صلیبی که در دست کالاهان مانند یک چراغ روشن میشود، شما را از فضای ترسناک فیلم خارج میکند و چهرهی بارلو در کنار این صلیب درخشان به طرز غیرقابلباوری کمیکگونه به نظر میرسد. این موضوع زحمات تیم گریم و جلوههای ویژه را نیز به هدر میدهد، چرا که آنها واقعاً هیولای ترسناکی خلق کردهاند.
البته دربارهی گریم در «سیلمز لات» به جز شخصیت بارلو، حرف زیادی برای گفتن وجود ندارد؛ زیرا سایر خونآشامها به سرعت ظهور و ناپدید میشوند و تنها تغییراتشان به سفیدی پوست و زردی چشمها محدود میشود. مانند هر فیلم خونآشامی دیگری، دندانهایشان هم تیز شده است. طراحی چشمهای زرد و دندانهای نیش در نسخهی اصلی واقعاً ترسناک به نظر میرسید. اما در «سیلمز لات» جدید، دندانها به نیشهایی کمی تیزتر از حد معمول تقلیل یافتهاند و آن جلوهی وحشیانهای که در فیلم اول وجود داشت، دیگر دیده نمیشود؛ که این تغییر نیز به تأثیرات اقتباسهای مدرن خونآشامها برمیگردد. البته جلوههای ویژهی فیلم بد نیستند، اگرچه بیشتر در تصحیح رنگ فیلم نمایان میشوند.
به جز صحنهی مقابلهی بارلو با کشیش، یکی از صحنههای ماندگار و به یادماندنی در هر دو نسخهی «سیلمز لات»، صحنهای است که رالف از پشت پنجرهی اتاق خواب مارک سر درمیآورد و میخواهد وارد اتاق شود. در این صحنه، جلوههای ویژه به همراه مه غلیظی که اتاق را دربرگرفته، فضایی ترسناک ایجاد کرده است. اگر این صحنه را در نسخهی ۱۹۷۹ تماشا کنید، با وجود شناور بودن رالف که با هنرمندی انجام شده و گریم بچه با چشمان زرد و دندانهای نیش تیز، واقعاً کیفیت بالایی دارد، احتمالاً همانقدر شما را میترساند که صحنهای از فیلم «جنگیر».
فیلم «سیلمز لات» ۲۰۲۴ به نظر نمیرسد تأثیر ماندگاری بر تاریخ اقتباسهای سینمایی یا ذهن طرفداران داستان بگذارد. با این حال، یک فیلم خوب برای هالووین است و حتی اگر نسخهی ۱۹۷۹ را دیده باشید، باز هم ارزش تماشا دارد. نمیدانم چرا شرکت برادران وارنر اینقدر برای انتشار این فیلم معطل کرد.
در واقع، این شرکت سالها از انتشار آن خودداری میکرد. ساخت فیلم در سال ۲۰۱۹ اعلام شد و قرار بود در سال ۲۰۲۱ به سینماها بیاید، اما به دلیل پاندمی کرونا تا ۲۰۲۲ تأخیر خورد و حتی در سال ۲۰۲۳ نیز از تقویم انتشار خارج شد تا در نهایت امسال به صورت آنلاین منتشر شود. با وجود این تعللهای برادران وارنر، «سیلمز لات» فیلمی معقول است و احتمالا دلایل دیگری به جز فرار مالیاتی باعث شده تا آن را در هزار پستو پنهان کنند.
«سیلمز لات» نهتنها فیلمی شرمآور نیست، بلکه با تصاویری زیبا به میراث کینگ و اقتباسهای قبلی ادای احترام میکند و از نظر بصری نیز حرفهای تازهای برای گفتن دارد که آن را از تمام اقتباسهای پیشین متمایز میکند. درست است که همه با داستان آن آشنا هستند و نمیتواند ما را غافلگیر کند یا به وجد بیاورد، اما فیلمی هم نیست که بخواهید از چشم دنیا پنهانش کنید. حداقل کاری که «سیلمز لات» ۲۰۲۴ میتواند انجام دهد این است که بینندگان را ترغیب کند تا دوباره به نسخههای قدیمی آن مراجعه کنند. به ویژه با توجه به چالشهایی که این فیلم برای انتشارش داشته، «سیلمز لات» شایستهی حداقل یک بار تماشا شدن است.
شناسنامه فیلم «سیلمز لات» (Salem’s Lot)
کارگردان: گری دابرمن
نویسنده: گری دابرمن براساس کتاب «سیلمز لات» نوشتهی استیون کینگ
بازیگران: لوئیس پولمن، مکنزی لی، بیل کمپ، پیلو اسبک، الفری وودارد، دبرا کریستوفرسون
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ٪۴۷
خلاصه داستان: بن میرز نویسندهای است که پس از سالها برای یافتن ایدههای تازه به شهر قدیمی خود، سیلمز لات در مین، بازگشته است. اما به سرعت پی میبرد آن شهری که در نگاه اول پویا و زنده به نظر میرسد، به محل سکونت یک خونآشام به نام بارلو و پیشکارش استریکر تبدیل شده است که منشأ ناپدیدشدنهای اخیر هستند. بن با همراهی دوستان تازهاش سعی در پیدا کردن معمای این ناپدیدشدنها و در نهایت از بین بردن بارلو دارند؛ اما این خونآشام تنها کسی نیست که باید برای نجات شهر با او دست و پنجه نرم کنند…
منبع : imdb
نظرات کاربران