پیوند خاصی بین جانکارلو اسپوزیتو و درامهای جنایی وجود دارد که میتواند شما را سر جایتان میخکوب کند. با اینکه او اغلب در نقشهایی ظاهر میشود که جنبوجوش زیادی ندارند، اما نیازی به آن نیست، چون میتوانید از چشمهایش افکار و احساساتش را بخوانید.
درست است که در وهلهی اول با شنیدن نام جانکارلو اسپوزیتو، گاس فرینگ از «بریکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری» به ذهنتان میآید، اما حقیقت این است که اسپوزیتو جدای از این دو مجموعه، در بیش از سه دههی گذشته یکی از کاریزماتیکترین بازیگران سینما و تلویزیون بوده است. او حالا در نقش اول یک درام جنایی پر از اکشن برای شبکه AMC بازگشته است. «پریش» (Parish) یک سریال درام جنایی است که نسخهای کاملاً آمریکایی از یکی از سریالهای پرطرفدار بریتانیایی به نام «راننده» (The Driver) ارائه میدهد.
سریال «پریش»
دنی بروکلهرست، یکی از سازندگان سریال «پریش»، خالق اصلی سریال «راننده» نیز بوده است. او حالا با «پریش» داستان و ایدهی مجموعهی سه قسمتی محصول بیبیسی در سال ۲۰۱۴ میلادی را جان تازهای بخشیده و به پسزمینهی ایالات متحده آورده است. در حالی که داستان «راننده» در منچستر انگلستان اتفاق میافتاد و کاراکتر اصلی آن، وینس مککی، که نقش آن را دیوید موریسی بازی میکرد، مردی جاهطلب بود که انگیزههای مالی او را به کار خلاف میکشاند، سریال «پریش» از نیواورلئان سر در میآورد و داستان مردی به همین نام را دنبال میکند.
هشدار: در نقد سریال «پریش» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
گارسیان (گری) پریش، مردی با گذشتهای تاریک است که زندگی آرام خود به عنوان یک مرد خانواده را به هر چیزی ترجیح میدهد. اما زندگی به پریش امان نمیدهد؛ ابتدا در کسبوکار تاکسی به مشکل میخورد و بدهی زیادی به بار میآورد، سپس دنیای جنایتکاران او را فرامیخواند و در نتیجه پسرش مدوکس (کیلب باومن) به طرز مشکوکی به قتل میرسد.
همسرش معتقد است که باید خانهی گرانقیمت خود را بفروشند و بدهیهایشان را صاف کنند، اما گری نمیتواند از خاطراتی که در این خانه از فرزند از دسترفتهاش دارد، دل بکند. او که در غم و اندوه فرزندش و عطش انتقام غرق شده، به دنیای تاریک گذشتهاش بازمیگردد؛ جهانی که مدتها تلاش کرده بود از آن فرار کند.
کالین (اکسیت اولریش)، همکار قدیمی و بهترین دوست گری، که اخیراً ۱۷ سال حکم زندان خود را در یک زندان بدنام در لوئیزیانا سپری کرده، سر راه او سبز میشود. کالین توانسته با همکاری با گنگسترهای زیمبابوهای که در اصل در آفریقای جنوبی فعالیت میکنند، جان سالم به در ببرد. این گنگسترهای تونگایی به ریاست شخصی به نام هورس (زاکاری مومو) و با همراهی برادر بزرگترش زنزو (ایوان امباکوپ) و خواهرش شمیسو (بانی امبولی) حالا به نیواورلئان رسیدهاند و از بدقولیهای کالین شکایت دارند. به کالین یک فرصت آخر دادهاند تا خود را اثبات کند؛ آنها به یک رانندهی قابل اعتماد نیاز دارند، کسی که پشت فرمان هیچکس حریفش نباشد، و برای این کار پول خوبی هم پیشنهاد میدهند.
گری که حاضر است برای مراقبت از همسرش (رز پائولا مالکومسون) و دخترش (آریکا هیمل) هر کاری انجام دهد، به زندگی محتاط و نرمال خود پشت کرده و این شغل را میپذیرد. اما هر کسی که داستانهای گنگستری را دیده باشد، میداند که اوضاع به این سادگی پیش نمیرود. گری به زودی متوجه میشود که شاید ورود به این سیستم دست خودش بوده، اما خروج از آن دیگر دست خودش نخواهد بود. او خود را درگیر جنگ تونگاها میبیند که پس از یک پروژهی موفقیتآمیز، حاضر به رها کردن او نیستند و این جان خودش، همسرش و دخترش مکیلا را به خطر میاندازد.
متأسفانه، خطوط داستانی قابل پیشبینی و سبک کارگردانی عجیب و غریب «پریش» باعث شده این سریال روایت خود را در طول سریال گم کند؛ به طوری که شاید بهتر بود به جای اقتباس آن در قالب شش اپیزود، «پریش» را به عنوان یک فیلم تلویزیونی میساختند. درست است که داستان یک تریلر سرراست گنگستری است دربارهی مردی که نمیتواند از گذشتهی تاریکش فرار کند، اما «پریش» در اجرای همین هم ناکام مانده است.
جریان روایت مدام در تلاطم است، از بعضی صحنههای کلیدی به سرعت عبور میشود و یکسری سکانسهای رویامانند هم وجود دارند که با لحن کلی سریال هماهنگی ندارد. با اینکه برخی فلشبکهای مربوط به خانوادهی گری تکاندهنده و تأثیرگذارند، برخی دیگر از آنها لنگ میزنند و حق مطلب را نمیرسانند. همین موجب شده برای پیدا کردن حقیقت پشت قتل مدوکس مدام دنبال سرنخهایی بگردید که وعده داده شده اما وجود ندارند؛ یا بخواهید ساختار گنگ تونگاها را کشف کنید که سلسلهمراتب آنها در این بیزینس خانوادگی کاملا مشخص نیست.
یک خط داستانی مربوط به زن سابق کالین هم داریم که تا اواسط سریال دیگر کاملا فراموش میشود. البته بااینکه بیشتر این مشکلات در قسمت آخر سریال (اپیزودی تحت عنوان «یک مرد خوب») بهتر شده و خطوط داستانی سر جای خود قرار میگیرند، اما دیگر کار از کار گذشته و «پریش» فرصت کافی پیدا نمیکند که بخواهد از آنچه کاشته، برداشت کند.
با وجود تواناییهای بازیگران، مشخصا توانایی جانکارلو اسپوزیتو، این حفرههای داستانی و دیالوگهای بیمنطق هستند که اپیزودها را در خود غرق میکنند. اگرچه تعداد زیادی صحنهی اکشن و سکانسهای خشن در سراسر سریال پراکنده شده، اما این برای تبدیل «پریش» به یک سریال خوب کاف
به شخصیتهای فرعی نیز به نحو شایستهای پرداخته نشده است؛ برای مثال، خواهر آن (آماندا بروگل) یکی از آشنایان قدیمی پریش است که دیگر عضو کلیسا شده؛ اما سریال فرصت کافی به شخصیت او نمیدهد تا دربارهی گذشته یا ارتباط او با گری بیشتر بدانیم. اگر به پسزمینهی خواهر آن پرداخته میشد، بیشک شخصیت پریش نیز عمق بیشتری پیدا میکرد. همچنین جدال قدرتی در خود گنگ زیمبابوهای وجود دارد و زنزو میخواهد برادرش را از ریاست کنار بزند.
اما با وجود دیالوگهای گستردهای که دراینباره ردوبدل میشود، کلیشهای و بیسروته بودن این دیالوگها جلوهی بدی از این شخصیتهای فرعی نشان داده که باعث میشود هر گاه تمرکز از روی کاراکتر پریش برداشته میشود دعادعا کنیم که سریال زودتر به خط اصلی بازگردد؛ آن هم فقط و فقط به خاطر اجرای اسپوزیتو. واگرنه خطوط داستانی هیچ کدام از شخصیتها آنقدر درگیرکننده نیستند که بخواهند شما را تا آخر سریال نگه دارند.
داستانسرایی «پریش» عجولانه پیش میرود و حتی اگر بازیگران نقشهای مکمل هم بخواهند خودی نشان بدهند، شش قسمت کفاف آن را نمیدهد که بخواهند تواناییهایشان را به رخ بکشند و تنها در قسمت آخر شمهای از بازیگری مومو، امبولی و امباکوپ را میبینیم. در مقابل، دیالوگهای کاراکتر مالکومسون در نقش همسر گری کاملا اتلاف وقت است و تنها صحنههایی که سروکلهاش پیدا میشود برای آن است که به گری دربارهی بلاهایی که سر خانوادهاشان آورده غر بزند؛ درحالی که او میتوانست همسری باشد که گری را در درگیریهایش با گنگسترها همراهی میکند و حداقل عاملیتی از خود نشان میدهد.
دختر گری، مکیلا حتی وضعیت بدتری دارد. تنها چیزی که از مکیلا میتوان در این سریال دید این است که گری پس از مرگ پسرش دیگر تمام فکر و ذکرش مدوکس است و دخترش مکیلا کاملا از سمت پدر نادیده گرفته میشود. «پریش» اما هیچ برنامهای برای نشان دادن درگیریهای پدر-دختری ندارد و حتی به تجریبات مکیلا اشاره نمیکند که پس از مرگ برادرش انگار پدرش را هم از دست داده است.
شاید یکی از خطوط داستانی که پتانسیل بیشتری داشت، بازی قدرت تونگاها در نیواورلئان بود. هورس، با همراهی خواهر زیرکاش شمیسو، و برادر حیلهگرشان زنزو بر دنیای جنایتکاری نیواورلئان حکومت میکنند و هر یک میخواهد دل پدر بداخلاق خودشان را به دست بیاورد که فعلا در افریقای جنوبی ساکن است. تونگاها اساسا قاچاق انسان میکنند. آنها هموطنان افریقایی خود را از کشورشان به طور غیرقانونی به امریکا میآورند تا به عنوان نیروی کار ارزان در ایالات متحده از آنها کار بکشند؛ داستانی که میتواند بازتابی از تاریخ تجارت برده و استعمار باشد که حالا خود سیاهپوستان، ادامهدهندهی راه آن سفیدپوستان غربی شده و از مردمی شبیه خود بهرهکشی میکنند.
با وجود این پیشفرض خوب که با یک نویسندگی درست میشد داستان جذاب و تازهای از آن استخراج کرد، هیچ دیالوگ درستودرمانی دربارهی دشواریهایی که این مهاجران از سر گذارندند، مثل ویزا، کار سیاه و قاچاق سیاهپوستان در “پریش” برقرار نمیشود؛ درحالی که این موضوعات قرن بیستمویکمی سیاهپوستان میتوانست زمینه را فراهم کند تا “پریش” از یک سریال دربارهی بازیهای گنگستری کلیشهای، به سریالی با دغدغههای بزرگتر تبدیل شود.
نکتهی دیگر اینکه خط داستانی قاچاق انسان اساسا هیچ تأثیری بر سرنوشت گری پریش ندارد که باعث میشود احساس کنید انگار دو سریال متفاوت در جریان است که نخ نازکی آنها را به هم پیوند میزند. گنگسترها پریش را استخدام میکنند، اما این تجربه به جز آنکه او را به انتقام قتل پسرش سوق دهد هیچ دستاورد دیگری از نظر پیشرفت شخصیتی برای کاراکتر اسپوزیتو ندارد.
با اینکه «پریش» شش قسمت بیشتر ندارد، اما از اپیزود سوم به بعد ممکن است احساس سرگیجه کنید. هر جه در سریال پیش میرویم اطلاعات بیشتری دربارهی زندگی و گذشتهی پریش، ماهیت واقعی بیزینس تونگاها و ارتباط آن با سیاستمداران نیواورلئان فاش میشود. با این حال، این آشکارسازیها و دیالوگها چنان ازهمگسیخته و سریع هستند که سریال نمیتواند روی هیچ کدامشان تمرکز کند. انگار سریال حرفهای زیادی دارد اما آنها را چنان رگباری و پراکنده به خورد بیننده میدهد که مخاطب فرصت هضم آنها را پیدا نمیکند. با خطوط داستانی پیچدرپیچ، افشاگریهای مداوم و شخصیتهای زیاد که همه در شش اپیزود گنجانده شدهاند، دیگر طرح اولیهی داستان هم از دست میرود.
با تمام این اوصاف، «پریش» حتی داستان خود را تمام نمیکند. در پایان فصل همچنان چندین قضیهی حلنشده باقی مانده که زمینه را برای فصل دوم فراهم کرده است؛ گری با مغز متفکر پشت مرگ پسرش روبهرو میشود، پدر خانوادهی تونگا از افریقا میآید که احتمالا قرار است رقابت قدرت بین فرزندانش را تشدید کند، و صدای شلیک گلوله شنیده میشود که سرنوشت هورس و برادرش زنزو را نامشخص باقی میگذارد. حالا و با چیزی که در این فصل دیدیم نمیتوانیم به طور قطعی مطمئن باشیم که سریال «پریش» ادامه پیدا کند. به ویژه که شاهد افت محسوسی از نظر آمار مخاطبان سریال بودیم که با هر قسمت کموکمتر شدند.
به نظر میرسد مشکل اصلی سریال این است که میخواهد همزمان در چند جهت متفاوت حرکت کند. «پریش» میتوانست یک سریال بیدغدغه ولی پر از سکانسهای اکشن خوب باشد، یا میتوانست تمرکز خود را بر ماجرای قتل یک پسر سیاهپوست قرار دهد و سبک سریال را به سمتوسوی تریلر پلیسی ببرد، حتی میتوانست بار سنگینتری بردارد و از مسائل دنیای واقعی مربوط به سیاهپوستان و سوءاستفاده از مهاجران حرف بزند. در عوض «پریش» از همهی اینها میگوید و هیچ چیز نمیگوید و در شش قسمت تنها فرصت آن را دارد که به هر یک از این موضوعات به طور سطحی و خلاصه اشاره کند که موجب شده این سریال به مجموعهای بیروح تبدیل شود.
شخصیت گری در سریال «پریش» همان الگوی ثابت مرد خوبی را نشان میدهد که از دست روزگار در موقعیت بدی گرفتار شده است و حالا باید برای محافظت از خانوادهاش دست به انتخابها و فداکاریهایی غیرممکن بزند. با وجود آنکه «پریش» اجازه داده تا شخصیتی از اسپوزیتو ببینیم که به ندرت از او توقع داریم، اما در هر صورت گری کاراکتری است که بارها نسخههای دیگر بازیگران مخلتف از آن را دیدهایم.
گری پشت فرمان آرامشی عجیب دارد؛ انگار که ماشین امتدادی از بدن خودش است و به همان راحتی هم میتواند آن را کنترل کند؛ ترکیبی از کاراکتر فیلم «بیبی راننده» (Baby Driver) و جان ویک. وقتی برنامهها درست پیش نمیروند، گری هوشمندانه و دقیق نقشهاش را عوض میکند و هر طور شده با موفقیت کار را به پایان میرساند.
تماشای اسپوزیتو در نقش یک کاراکتر با تواناییهای اکشن باعث شد بخواهیم بیشتر او را در چنین نقشهایی ببینم. اما «پریش» خودش از میانهی کار یادش میرود که گری یک رانندهی حرفهای است و دیگر به ندرت او را در جنبوجوش میبینید. وقتی سریال صحنههای اکشن خودش را هم از دست میدهد دیگر شما میمانید و یک داستان که خودش هم نمیداند دربارهی چیست، پشیمانی، احساس گناه، انتقام؟
نکته اینجاست که اسپوزیتوی ۶۶ ساله به همان اندازه برای این نقش مایه گذاشته که برای کاراکترهای شناختهشدهترش، مثل گاس فرینگ و آدام کلیتون پاول جونیور در «پدرخوانده هارلم» (Godfather of Harlem). شاید تنها نکتهی منفی در بازی در چنین نقشهای ماندگاری این است که بینندگان دیگر انتظار دارند هر بار که اسپوزیتو را میبینند، با یک گاس فرینگ دیگر روبهرو شوند و تهیهکنندگان هم اغلب برای کاراکترهای آرام، موقر اما سرسخت سراغ این بازیگر میروند. برای همین است که حداقل ریسکپذیری اسپوزیتو برای بازی در نقش گری جای تقدیر دارد.
با این حال، سازندگان «پریش» از همان ابتدا با انتخاب جانکارلو اسپوزیتو به عنوان نقش اصلی گور خودشان را کندند. چطور میتوانید بازیگری چنین توانمند و کاربلد بیاورید، اما در زمینهی نویسندگی و کارگردانی او را دست خالی جلوی دوربین بفرستید؟ شاید اگر کاراکتر پریش به یک بازیگر ناشناخته سپرده شده بود، میشد از نقصهای سریال چشمپوشی کرد. اما هنرمندی اسپوزیتو موجب شده ایرادات و نقصهای سریال بیشتر خودشان را نشان دهند؛ انگار نوری که از این بازیگر ساتع میشود تمام کمبودها و حفرهها را آشکار میکند؛ کمبودهایی که میتوانند از چیزهای مختلفی نشأت گرفته باشند، مثل بودجه، مدت زمان کوتاه سریال، ساختار و حتی شاید اعتصابات SAG-AFTRA.
این مشکلی است که بسیاری از فیلمها و سریالهایی که از بازیگرهای بزرگ استفاده میکنند از آن رنج میبرند؛ هیچ عنصر دیگری در سریال به پای بازیگری آنها نمیرسد. مشخصا نویسندگی «پریش» در جهت مخالف اسپوزیتو حرکت کرده و کار او را سختتر کرده است. با این حال، اینکه اسپوزیتو توانسته از چنین شخصیت کلیشهای یک اجرای جالب ارائه دهد، گواه دیگری بر تواناییهای تمامنشدنی اوست. دیدن «پریش» فقط باعث میشود آرزو کنیم ای کاش جانکارلو اسپوزیتو این تواناییها را خرج یک سریال درست و درمان میکرد.
ضعیف:
- تعدد و ازهمگسیختگی خطوط داستانی.
- کلیشهای بودن کاراکترها.
- کارگردانی ضعیف.
نکات مثبت:
- نقش متفاوت جانکارلو اسپوزیتو.
- عنوان: «پریش» (Parish)
- کارگردانان: سونو گونرا، لارا بسلی، ارنست دیکرسون، کرن گاویولا
- نویسندگان: دنی بروکلهرست، سونو گونرا، تئو تراورز
- بازیگران: جانکارلو اسپوزیتو، پائولا مالکمومسان، اسکیت اولریش، بانی حنا، آریکا هیمل، دکس ری
- محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۶/۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ٪۳۰
- خلاصه داستان: گری پریش از گذشتهی تاریک خود فرار میکند؛ اما قتل پسرش و بدهیهایی که به بار آورده موجب میشود پیشنهاد همکار سابقش برای کار پیش گنگسترهای زیمبابوهای را بپذیرد؛ درحالی که خبر ندارد خلافکارها دیگر قرار نیست دست از سرش بردارند…
نظرات کاربران