ماهیتو از همان ابتدای داستان انیمه The Boy and the Heron دچار درد و رنج است و در غم و اندوه دستوپا میزند. اثر میازاکی ما را به سفری با خود میبرد تا ببینیم آیا این پسر جوان میتواند راهی برای ادامه زندگی پیدا کند.
فقدان در انیمه پسر و مرغ ماهیخوار نقشی پررنگ ایفا میکند. موضوع فقط به شروع داستان با یک اتفاق غمانگیز برای شخصیت اصلی محدود نمیشود. این اثر از اندوه کاراکتر صرفاً برای تغییر رفتار او استفاده نمیکند. اینجا با قهرمانی خسته روبهرو نیستیم که پس از از دست دادن کسی دوباره به اهمیت مبارزه پی ببرد و در برابر دشمنان بایستد، و نه با آنتاگونیستی که بهدنبال انتقام از دنیا باشد. در اینجا، غم تنها وسیلهای برای پیشبرد داستان نیست، بلکه محور اصلی روایت است. تمام داستان حول محور اندوه پسری به نام ماهیتو ماکی و نیاز او به عبور از یک فقدان بزرگ شکل میگیرد.
هایائو میازاکی نه تنها افتتاحیه، بلکه تمامی اثر را بر محوریت مواجههی انسان با غم، از دست دادن، شکست، و درد پیش میبرد. البته، شخصیتهای میازاکی همواره با آشفتگیهای شدید و بحرانهای جدی که از همان دقایق ابتدایی بر آنها فرود میآید، ناآشنا نیستند. اما ماهیتو تفاوتی اساسی با شخصیتهای معمول انیمههای او دارد: نه ماجراجو است و نه قهرمانگونه، و از هیچ توانایی خاصی نیز بهرهمند نیست. برخلاف شخصیتی مانند چیهیرو در Spirited Away، ماهیتو حتی در اکثر لحظات انیمه هدف مشخصی را دنبال نمیکند، زیرا بیهدفی و پوچگرایی از ویژگیهای اصلی او هستند. درک این نکته دربارهی ماهیتو تنها به فهم معانی و مفاهیم انیمه The Boy and the Heron محدود نمیشود، بلکه ضعف اثر در جذب و سرگرم کردن بسیاری از بینندگان را نیز توضیح میدهد.
چه آشیتاکا در Princess Mononoke که بهسختی از مواجهه با گراز آلوده جان سالم به در میبرد و چه کیکی در Kiki’s Delivery Service که با چالشهای دوران بلوغ دستوپنجه نرم میکند، همگی شخصیتهایی با اهداف مشخص هستند. یکی از اصول فیلمنامهنویسی درام این است که نویسنده هدفی روشن برای شخصیت تعیین کند و سپس او را در مسیر رسیدن به این هدف با چالشهایی روبهرو سازد؛ چه این هدف «نجات طبیعت»، «فرار از شهر اشباح با پدر و مادر» یا «پیدا کردن شغل در شهر» باشد.
مخاطب بهراحتی با کاراکترهایی که اهدافشان واضح است، همراه میشود؛ بهویژه اگر نویسنده شخصیتها را بهگونهای پرداخته باشد که برای بیننده اهمیت پیدا کنند. به همین دلیل، در ساختارهای کلاسیک فیلمنامهنویسی، هدف اصلی شخصیت معمولاً بهسرعت به مخاطب معرفی میشود و سپس موانع پیش روی او نشان داده میشود؛ تا ما با شناخت هدف ارزشمند شخصیت، بارها نگران او شویم و آرزو کنیم که به موفقیت برسد. اما هایائو میازاکی برای پسر و مرغ ماهیخوار نوع متفاوتی از قصهگویی را انتخاب کرده است.
انیمهساز کهنهکار ژاپنی که همواره نقاشی را به نوشتن متن ترجیح داده است، پسر و مرغ ماهیخوار را با نمایش بلندگوی پخشکنندهی صدای آژیر هشدار آغاز میکند. از همان اولین سکانس، همهچیز نوید وقوع اتفاقی ناگوار را میدهد. پیش از اینکه حتی خود شخصیت را ببینیم، متوجه میشویم که فاجعهای بزرگ بر او نازل شده است. آتش، مرگ و سایهی هولناک جنگ که بر زندگی مردم سایه افکندهاند، عناصر کلیدی دقایق آغازین انیمه The Boy and the Heron را شکل میدهند.
این حادثه، رویدادی نیست که در میانهی داستان برای قهرمان رخ دهد؛ بلکه از همان آغاز، پسر را به ما معرفی میکند. وقتی ما به خود میآییم و ماهیتو را بهعنوان شخصیت اصلی میشناسیم، ماهها از وقوع آن فاجعه گذشته و او زندگی جدیدی را در محیط روستایی آغاز کرده است. به همین دلیل، ما ماهیتو را صرفاً بهعنوان یک پسر ۱۱ ساله که از ترومای شدید رنج میبرد، میشناسیم و گذشت حدود یک سال از زمان وقوع حادثه، وخامت وضعیت او را بیشتر نشان میدهد. چرا که میبینیم حتی گذر زمان هم نتوانسته تغییری در حال او ایجاد کند؛ او همچنان کمحرف و عمیقاً بیاحساس به نظر میرسد.
همانطور که از یک فیلمساز مؤلف مانند هایائو میازاکی انتظار میرود، میتوان شباهتهایی میان The Boy and the Heron و سایر انیمههای او یافت؛ از ورود شخصیت به دنیای فانتزی عجیب و غریب گرفته تا نقش پررنگ طبیعت و مادر در داستان. با این حال، تفاوتهای اساسی در شخصیتپردازیِ کاراکتر اصلی،پسر و مرغ ماهیخوار را بهطور چشمگیری از دیگر آثار این کارگردان متمایز میکند. در اینجا، میازاکی تنها به همذاتپنداری احساسی مخاطب با شخصیت اصلی تکیه میکند، که برای یک پروژه پرهزینه و پر از نمادپردازی، ریسکی بزرگ بهشمار میآید.
تفاوتهای چشمگیر پسر و مرغ ماهیخوار با آثار پیشین، به شیوه روایت داستان محدود نمیشود. همان سکانس ابتدایی دویدن ماهیتو به سمت بیمارستان که با صداگذاری فوقالعادهای همراه است، بهخوبی نشان میدهد چگونه سبک کاری هنرمندان برجستهای مانند تاکشی هوندا وارد این اثر شده است. فقط به تغییرات فرم و اندازه چهره ماهیتو هنگام دویدن میان جمعیت نگاه کنید؛ این جزئیات بهطرز تأثیرگذاری، اضطراب و شتاب او در هوای گرم بهخاطر آتشسوزی بزرگ را به تصویر میکشند.
با این حال، حتی هنرمندان برجستهای که از استودیوهای بزرگ دیگر ژاپن به جیبوری پیوستهاند تا به میازاکی در تکمیل پروژه کمک کنند، سبک تصویرسازی خود را بر انیمه تحمیل نکردهاند. این سبکهای بصری بهصورت کاملاً هماهنگ و درهمتنیده با یکدیگر عمل میکنند، و تنوع و زیبایی تصویرسازیها، بهویژه در سکانسهای پرتحرک را افزایش میدهند. با این وجود، همگی در خدمت چشمانداز اصلی خالق اثر بوده و تحت هدایت هنری هایائو میازاکی باقی میمانند.
دقت بصری شگفتانگیز انیمه در جنبههای مختلفی به چشم میآید؛ از شباهتهای دقیق بین برخی شخصیتها و تغییرات فیزیکی موجودات پس از حوادث مختلف، تا رنگآمیزی بینظیر بخشهای مختلف فیلم. ارزش نقاشی دستی فریمها به گونهای است که تقریباً در هر لحظهای که انیمه را متوقف کنید، با تصویری نسبتاً شفاف و قاببندی دقیق مواجه میشوید؛ در حالی که در بسیاری از انیمیشنهای امروزی، چنین تصاویری را فقط زمانی که شخصیتها بیحرکت هستند، میتوان ثبت کرد.
تمرکز جدی کارگردان بر روی یک انسان عادی و افسرده که نه ویژگیهای قهرمانانه دارد و نه در بیشتر لحظات هدف مشخصی را دنبال میکند، برخی از مخاطبان را عمیقاً با ماهیتو همراه میکند و برخی دیگر را بهشدت خسته میکند.
میازاکی همچنان با طراحیهای برجسته خود، توجه مخاطب را به شخصیتهای انسانی و غیرانسانی جلب میکند. حتی پیش از آنکه بسیاری از کاراکترها را بشناسید، ظاهرشان شما را جذب میکند. یک حیوان در انیمه پسر و مرغ ماهیخوار میتواند پیش از آنکه کلمهای بگوید، در موقعیتهای مختلف مغرور، ترسناک یا مظلوم به نظر برسد، در حالی که همچنان ظاهری واقعگرایانه دارد.
در پسر و مرغ ماهیخوار، طراحی کاراکترهای عجیب به سرعت همان واکنشی را از مخاطب میگیرد که کارگردان مد نظر دارد. هر بار که واراوارا را میبینیم، لبخند بر لبمان مینشیند. اولین ملاقات با مردان گرسنهی دنیای عجیب، بیدرنگ حس مرموز بودن آنها را به ما منتقل میکند. و با دیدن یک عروسک، در کسری از ثانیه به یاد شخصیتی خاص میافتیم.
جزئیات طراحی مرغ ماهیخوار بهعنوان موجودی تبدیلشونده که ترکیبی از دو جسم مختلف است، چنان ستودنی است که ارزش بازبینی انیمه را افزایش میدهد. در اوایل اولین دور تماشا که هنوز با این کاراکتر آشنا نیستیم، او پر از ویژگیهای جسمی ترسناک و آزاردهنده به نظر میرسد. اما در دور دوم، احساس ما نسبت به همین جزئیات طراحی میتواند کاملاً تغییر کند.
گاهی نقاط قوت مهمی چنان در کارنامهی یک فیلمساز تکرار میشوند که هنگام تماشای اثر جدید او فراموش میکنیم چقدر این ویژگیها در صنعت سینما کمیاب شدهاند. محتوای انیمه The Boy and the Heron و فرم آن در چنان هماهنگی بالایی با یکدیگر هستند که مخاطب متوجه میشود این داستان و این نوع روایت به هیچ مدیوم دیگری تعلق ندارند. میازاکی نهتنها طراحی باورپذیر بسیاری از محیطها و موجودات را فراتر از انیمیشنهای کامپیوتری مرسوم ارائه میدهد، بلکه از اغراقهای خاص انیمهای بهره میبرد و موجوداتی را خلق میکند که در لایواکشن یا انیمیشن سهبعدی عادی شاید تنها مضحک به نظر میرسیدند.
کارگردان شهر اشباح و قلعه متحرک هاول در پسر و مرغ ماهیخوار بهخوبی جغرافیای دو جهان را به تصویر میکشد و به ما کمک میکند تا درک مناسبی از مکانهای داستان پیدا کنیم. بهعنوان مثال، مواجهه با نمای آشنای یک برج در جهان دوم، به همان اندازه که از نظر داستانی مهم است و به درک و فهم شخصیت اصلی کمک میکند، از گم شدن بیننده در میان محیطهای متنوع انیمه نیز جلوگیری میکند. نمادهای بصری هوشمندانه، حفظ تنوع رنگی فیلم تا پایان، و داستانگویی تصویری خیرهکننده که از امضای آثار هایائو میازاکی است، قدرت آثار برتر قبلی او را دارد و نگاه مخاطب را از ابتدا تا انتها مجذوب میکند. با این حال، همانطور که پیشتر اشاره شد، این نوع روایت میتواند در عین احساسی کردن برخی از تماشاگران، برای دیگران خالی از محتوا به نظر برسد.
چرا؟ چون داستان The Boy and the Heron تا حد زیادی تنها یادآور تلخیهای زندگی فانی است. میازاکی بهدنبال معرفی یک قهرمان جدید نیست؛ او یک پسر عادی با مشکلات و ضعفهای عادی را به تصویر میکشد تا بر این حقیقت تلخ تاکید کند: گاهی دنیا بهقدری به ما ضربه میزند که حتی پس از بهبود زخمها و بسته شدن خون، نمیخواهیم از تخت بلند شویم.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان انیمه پسر و مرغ ماهیخوار را اسپویل میکند)
شدت غموغصهی ماهیتو در انیمه بسیار تاثیرگذار است؛ نه بهخاطر اینکه نوجوانهایی مانند او را در دنیای واقعی ندیدهایم، بلکه به این دلیل که چنین تصویرسازیهایی در انیمیشنها نادر است. در دنیای امروز، متأسفانه بسیاری از افراد کمسنوسال از مشکلات روانی عمیق رنج میبرند، اما انیمیشنها معمولاً از نمایش مستقیم این مسائل پرهیز میکنند و وضعیت کودک را با تصویرسازیهای ملایم و غیرمستقیم به نمایش میگذارند.
اما در پسر و مرغ ماهیخوار، خبری از سادهسازیهای مرسوم نیست. به وضوح مشاهده میکنیم که ماهیتو تا حدی از زندگی و تعامل با دیگران بیمیل است که به خود آسیب میزند. وقتی ناتسوکو به او میگوید «به خاطر سرما، خوب خودت را بپوشان»، او عمداً بدون پتو میخوابد و زمانی که با دانشآموزهای مدرسهی جدید به مشکل میخورد، با سنگ به سرش آسیب میزند. میازاکی این صحنهها را بدون پردهپوشی به نمایش میگذارد تا هم بر جدیت مسئله تاکید کند و هم فرآیند درمان ماهیتو را از طریق تصویرسازیهای مشابه نشان دهد.
ماهیتو، همانطور که از یک فرد درگیر تروما انتظار میرود، تنها خوابهای ترسناک میبیند. در ابتدای انیمه، مرغ ماهیخوار بهطور مداوم نمایانگر دردها و غمهای پسرک است که او را رها نمیکند. برای مثال، اولین شب که در تخت اتاق جدیدش خواب میرود، مرغ ماهیخوار بهطور مخفیانه از پنجره او را تماشا میکند، در حالی که ماهیتو در خواب با اشک وداعی اجباری با مادرش را تجربه میکند.
در یک صحنه دیگر، وقتی که بهخاطر بیخوابی از اتاق خارج شده و روی راهپله میخوابد، خواب میبیند که مادرش در حال سوختن است و فریاد میزند «کمکم کن». مدتی بعد، همان جملات که ماهیتو در خوابهای ترسناک میشنود، از دهان مرغ ماهیخوار نیز بیرون میآید: «ماهیتو… کمکم کن!» یا «مامان! مامان!». مرغ ماهیخوار و تروما هرگز او را رها نمیکنند. حتی وقتی شب بهخاطر زخم سرش روی تخت افتاده، صدای قدمهای مرغ ماهیخوار بر روی سقف خانه برایش آزاردهنده است.
در دنیای واقعی، هنگامی که کودکی به این شدت ضربه روحی میخورد، بزرگترها معمولاً سعی میکنند او را دور از مشکلات نگهدارند و خوشحال کنند. به سکانس اولیه مواجهه ماهیتو با مرغ ماهیخوار نگاه کنید. در حالی که پسرک در غم و اندوه دستوپا میزند و غورباقهها از سر و کولش بالا میروند، مادر و خدمتکاران خانه به سراغ او میآیند تا او را نجات دهند. در ادامه همان صحنه، ابتدا ماهیتو را در حال غرق شدن در آب میبینیم و سپس مشاهده میکنیم که از آب خارج میشود و بر روی تخت دراز کشیده است، که نشان میدهد هنوز یکی از همان خوابهای آزاردهنده را میدیده است.
او در ابتدای فیلم با صدای آژیر از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که دیگر مادرش را ندارد. بنابراین، تعجبآور نیست که خواب برای او به معنای کابوس باشد.
با این حال، همانطور که هر انسانی تلاش میکند تا برای بقا خود را حفظ کند، ماهیتو نیز از دردها و مشکلاتش به ستوه میآید، به ویژه زمانی که احساس میکند کابوسها بهطور جدی زندگی واقعی او را تحت تأثیر قرار میدهند. به عنوان مثال، تکهچوبی که در خواب به دندان مرغ ماهیخوار شکسته شده بود، در دنیای واقعی نیز بدون دلیل در دست ماهیتو خرد میشود.
در مرحله اول، فرد معمولاً با کمی خودخواهی به دنبال نجات خود است. ماهیتو از صرفاً غصه خوردن دست برمیدارد و به فعالیت بیشتر روی میآورد؛ او با استفاده از پر مرغ ماهیخوار تیر جدیدی میسازد. گفته میشود که چیزی که تو را نمیکشد، قویترت میکند. کسی که قادر باشد بر غمها و خشمهای خود تسلط پیدا کند، به قدرت قابل توجهی دست مییابد و نقطه ضعفهایش را به نقاط قوت تبدیل میکند. به همین دلیل، تیر ساختهشده با پرهای مرغ ماهیخوار، سرعت و قدرت فوقالعادهای دارد. در این میان، ماهیتو که تازه اولین قدمها را به سمت رشد شخصیتی برمیدارد، به وضعیت ناتسوکو، که حامله است و به جنگل میرود، توجهی ندارد و ممکن است هر بلایی که بر سر او بیفتد، برایش اهمیتی نداشته باشد.
در ادامهی تلاشهای ماهیتو برای رهایی از افسردگی، او بالاخره کتابی را پیدا میکند که مادرش برایش بهجا گذاشته بود. با مطالعهی آن کتاب، ماهیتو احساس آمادگی بیشتری برای پیشرفت پیدا میکند. پس از این که برای نخستین بار به طور واقعی به خود میآید و تصمیم میگیرد به دیگران کمک کند، به کیریکو اطلاع میدهد که ناتسوکو به سمت جنگل رفته است و قصد دارد خواهر مادرش را نجات دهد.
میازاکی در یکی از صحنههای مشابه، نشان میدهد که وقتی ماهیتو سرش را از اتاق بیرون میآورد و به وضعیت ناتسوکو رسیدگی میکند، توانایی بستن پنجره را به تنهایی پیدا میکند. پیشتر در انیمه، در یکی از روزهای سخت ماهیتو، ناتسوکو به او کمک کرده بود تا پنجره را ببندد و از شر مرغ ماهیخوار راحت شود. اکنون که ماهیتو قویتر شده و عزم خود را جزم کرده تا به مقابله با مرغ ماهیخوار بپردازد، طبیعی است که توانایی بستن پنجره را به تنهایی پیدا کند.
افزایش درک فرد از وضعیت بدی که در آن گرفتار شده، میتواند نخستین گام به سمت بهبودی باشد. ماهیتو به واقع متوجه شده است که دچار افسردگی شده است. هنگام شروع جستوجو برای یافتن خانم خانه، او به کیریکو میگوید: «شاید خانم به میل خود به این جای عجیب نرفته باشد.» ماهیتو به خوبی میداند که افسردگی میتواند فرد را به سوی مکانهای ترسناک هدایت کند، مثل کوبیدن سنگ به سر.
پس از گذشت تقریباً ۴۵ تا ۵۰ دقیقه از آغاز فیلم، به نظر میرسد شخصیت اصلی به یک هدف ناقص دست یافته است. این هدف نیز در بخشهای پایانی فیلم است که ساختار کامل و محکمی به خود میگیرد. چرا؟ زیرا در آستانه ورود به برج، ماهیتو هنوز به خود دروغ میگوید. او ادعا میکند که بهدنبال خاله ناتسوکو است، در حالی که به کیریکو اعتراف کرده است که در واقع هنوز امیدوار است مادر مردهاش را پیدا کند. او زمان میبرد تا به مرحلهای برسد که هدفی واقعی، خالص و مشخص پیدا کند.
یکی از نقاط قوت کلیدی اثر جدید هایائو میازاکی این است که برخلاف بسیاری از داستانهای دیگر که حول محور شخصیتهای افسرده میچرخند، روند درمان را بهراحتی و بهطور ناگهانی نمایش نمیدهد. در انیمه The Boy and the Heron، ماهیتو در بخشهای مختلف فیلم بهطور تدریجی و آرام به سمت رشد پیش میرود. او زمان زیادی میبرد تا بهطور کامل و صحیح به جریان زندگی برگردد. این اثر بهخوبی بر این نکته تاکید میکند که پیشرفت روانی به زمان نیاز دارد.
برای مثال، وقتی پانسمان زخم ماهیتو در آب افتاده و او متوجه میشود که خانم کیریکو نیز زخم مشابهی دارد، این برای او یک قدم مثبت به جلو محسوب میشود. او درمییابد که تنها نیست و دیگران نیز درد میکشند. ماهیتو متوجه میشود که با تلاش برای پیشرفت، جای زخمها کمکم اهمیت کمتری پیدا میکند. این همه بخشی از فرآیند درمان روانی است. با این حال، در همین موقعیت، ماهیتو هنوز با زندگی دچار مشکل است و به کیریکو میگوید: «آن بالا (دنیای واقعی)، برای من جای خوبی نیست.»
شخصیتهای مختلف در طول فیلم با جملات خود به ماهیتو یادآوری میکنند که مسیر درمان و رشد شخصی چقدر دشوار و نیازمند تلاش فردی است. وقتی ماهیتو باید ماهی بزرگ را تکهتکه کند، کیریکو به او میگوید: «قرار نیست خودش تکهتکه بشود»، و ما شاهد غرق شدن ماهیتو در خون و اعضای داخلی ماهی هستیم. همچنین، مرغ ماهیخوار به ماهیتو میگوید: «سوراخ باید توسط همان کسی پر شود که آن را ایجاد کرده است؛ وگرنه بیفایده است.»
روند رواندرمانی و رشد شخصیت نه تنها پر از زحمت است، بلکه مسیر آن نیز پیچیده و دشوار میباشد. بسیاری از افراد برای مدتی موفق به فاصله گرفتن از تروما میشوند، اما ممکن است به دلیل یک اتفاق بد دوباره به وضعیت بدتری بازگردند. به همین دلیل، هیمی در میانه مسیر به ماهیتو میگوید: «اگر گم شوی، راه برگشتی نخواهد بود.» تا پایان فیلم و رسیدن به نقطهای که ماهیتو با تمایل کامل به دنیای پر از مشکلات و سختی بازمیگردد، زمان زیادی میبرد. او دیگر درگیر خیالات بیفایده درباره ساختن یک جهان ایدهآل و بینقص نیست.
در بخشی از سفر در دنیای فانتزی، ماهیتو هنگام اولین دیدار با کلبه هیمی بار دیگر تأکید میکند که ناتسوکو مادرش نیست. اما در اتاقی که ناتسوکو بستری است، او نهایتاً میپذیرد که مادرش واقعاً مرده است. ماهیتو متوجه میشود که چگونه رفتارهایش و غرق شدن در غم و اندوه، مشکلاتی برای همه به وجود آورده است. بنابراین تصمیم میگیرد تا بهطور واقعی زندگی جدیدش را بپذیرد و دوباره شروع کند. او ناتسوکو را «مادر» صدا میزند.
در ملاقات نهایی با عمو پیر، حتی از حواصیل بهعنوان یکی از دوستانش یاد میکند. او میپذیرد که شادیها و ناراحتیها، موفقیتها و شکستها، همه جزو زندگی هستند و شایسته دوست داشتن میباشند. او میگوید که حتی اگر دنیا به آتش کشیده شود، علاقهها و دوستیهای قلبی او هنوز ارزشمند خواهند بود. او حتی از اینکه پلیکانهایی که مجبور بودند واراواراها را بخورند، زنده از برج بیرون آمدهاند، سپاسگزار است. به نظر میرسد مهمترین مرحله در رشد هر انسان این است که زندگی را نه «با وجود تمام مشکلاتش»، بلکه «با تمام مشکلاتش» دوست داشته باشد.
کارگردان با استفاده از تکنیکهای بصری مشابه، بهطور مرحلهبهمرحله پیشرفت روانی ماهیتو را به تصویر میکشد. او گاهی صورت ماهیتو را با خون میپوشاند و در مواردی دیگر، از مربا با رنگ و قوام مشابه خون استفاده میکند. در برخی صحنهها، او با وجود آگاهی از سردی هوا، روی پتو میخوابد و در صحنههای دیگر، سرانجام حاضر میشود که به زیر پتو برود. اما هنوز سوالی اساسی درباره تغییر ماهیتو باقی است: چه عاملی باعث میشود که او قادر به پذیرش مرگ مادرش شده و به زندگی با مادر جدید ادامه دهد؟
در انیمههای میازاکی که شامل یک دنیای واقعی و یک دنیای فانتزی هستند، همیشه میتوان تفسیرهای مختلفی از ماجراجویی شخصیت در دنیای فانتزی داشت. اما نکتهکلیدی این است که وقتی شخصیت به دنیای واقعی بازمیگردد، چه تغییرات قابل توجهی در شخصیت او رخ داده است.
در «شهر اشباح»، ممکن است برداشتهای متفاوتی از هر لحظه ماجراجویی چیهیرو وجود داشته باشد، اما همه میدانند که او در پایان فیلم به بلوغ شخصیتی رسیده است. در «My Neighbor Totoro»، شاید نتوانیم بهطور دقیق بفهمیم چگونه همراهی با توتورو و دوستانش به نجات دختربچهها کمک کرد، اما یقین داریم که روح آنها نجات یافته است. بنابراین، با وجود تعداد زیاد استعارهها و نمادپردازیها در انیمه «پسر و مرغ ماهیخوار»، اختلاف نظرهایی درباره چگونگی رشد درونی ماهیتو در این ماجراجویی فانتزی وجود دارد. با این حال، مخاطب بهخوبی احساس میکند که ماهیتو به تدریج بزرگتر میشود، بهبود مییابد و به زندگی جدیدش وارد میشود.
تغییری که ماهیتو تجربه میکند به درک عمیقتری از تأثیر انسانها بر زندگی دیگران مرتبط است. او میبیند که کیریکو، حتی در پیری، همچنان به او راهنمایی میکند و سلاح بهتری در اختیارش میگذارد، همانطور که در جوانی با شجاعت او را از دست پلیکانها نجات داده بود. همچنین، ماهیتو شاهد واراوارهایی است که اگر به کمک افراد شجاع نمیرسیدند، شانس پرواز به آسمان و آغاز یک زندگی جدید را از دست میدادند. او پیرزنهای مهربانی را میبیند که نه تنها در دنیای واقعی مراقب او هستند، بلکه در دنیای فانتزی به شکل مجسمههای کوچک کنار او میمانند.
کتاب زندگی افراد با پیر شدن یا مرگ بسته نمیشود. کل جهان فانتزی قصه تحت تأثیر برجی است که عموی پیر میخواست آن را بهتر و بهتر بسازد؛ همان مردی که ناتسوکو میگوید روزی آدمها دیدند «فقط از او یک کتاب باز و ناتمام» باقی مانده است.
نتیجهی درک این نکته توسط ماهیتو این است که او میفهمد مادرش مرد، اما نابود نشد. او تأثیر خود را بر زندگی ماهیتو گذاشت و به این تأثیرگذاری ادامه خواهد داد. مادرش با آتش گرفتن از زندگی پسرش محو نشد، بلکه با به جا گذاشتن یک کتاب و چیزهای دیگر، به او قدرت داد تا در زندگی رشد کند و پیش برود.
ای کاش در طول فیلم، اهداف مشخصتر و چالشهای جذابتری برای ماهیتو در نظر گرفته میشد. کاش مانند چیهیرو که گاهی درگیر تمیز کردن موجودی بسیار آلوده و گاهی نجات هاکو بود، ماهیتو نیز با نقشها و فعالیتهای متنوع در جهان فانتزی روبهرو میشد؛ اینطور شاید تماشای او برای تعداد بیشتری از مخاطبان جذابتر و سرگرمکنندهتر میشد. طبیعی است که این انیمه در مقایسه با بهترین آثار هایائو میازاکی ممکن است خستهکننده به نظر برسد، چرا که در فیلمهایی مثل Spirited Away یا Nausicaä of the Valley of the Wind دلایل واضحی برای حمایت از شخصیت اصلی و نگرانیهای فراوان درباره سرنوشت او وجود دارد.
با این حال، منصفانه نیست که The Boy and the Heron را تنها ترکیبی از تصویرسازیهای استعاری بنامیم. ساختهی جدید میازاکی در زمینه نمادپردازی فوقالعاده است و لایههای مختلفی از معنا را ارائه میدهد، که پیشتر در ویدیو بررسی انیمه در کانال یوتیوب فیلمزی به آنها پرداختهام. حتی بدون در نظر گرفتن تمامی ارجاعات فیلم، ما با اثری حسابشده روبهرو هستیم که قصد دارد با تمرکز بر یک فرد عادی، به بررسی پیچیدگیهای احساسات انسانی و دشواریهای عبور از غم بپردازد.
در اصلیترین برداشت از پسر و مرغ ماهیخوار، نیازی به شناسایی تاثیر سونات مهتاب لودویگ فان بتهوون در موسیقی متن انیمه یا حدس زدن اینکه آیا ۱۳ قطعه سنگی پیرمرد به ۱۳ انیمه سینمایی میازاکی اشاره دارد، وجود ندارد. داستان این انیمه به عمق غم در زندگی انسانی و نحوهی مواجهه با آن میپردازد. حتی اگر در پایان این نمایش بصری جذاب به جدیت ناراحتیهای خود و دیگران فکر کنیم، میازاکی به هدف خود از خلق این اثر دست یافته است.
رفتارهای ماهیتو به ما یادآوری میکند که در زمان آسیب روحی و روانی، ممکن است برای خود و دیگران خطرناک شویم. ماهیتو به ناتسوکو (مادر جدیدش) و مرغ ماهیخوار (بخشی از وجودش) آسیب زد، اما در عین حال توانست آنها را نجات دهد. او با تسلط بر خود و پذیرش جهان با تمام تلخیها و شیرینیهایش، به رشد رسید.
سوالی که سالها ذهن مرا مشغول کرده این است که چگونه میازاکی توانسته است چنین آثار امیدوارکننده و سرشار از عشق و امید بسازد، در حالی که عقایدی جدی و گاهی بدبینانه نسبت به مسائل مختلف دارد. پس از تماشای پسر و مرغ ماهیخوار و دیدن تغییر درونی ماهیتو، به نظر میآید که پاسخ این سوال را یافتهام.
یادمه که مدتها پیش، زمانی که تنها میدانستیم اثر جدید هایائو میازاکی با عنوان «چگونه زندگی میکنی؟» (君たちはどう生きるか) قرار است در ژاپن اکران شود، یکی از دوستانم در پیامی نوشت: «من واقعاً به خاطر اینکه جواب سؤال رو پیدا کنم، این انیمه رو میبینم». چند ماه پیش، میازاکی در آستانهی اتمام تولید فیلم گفت: «این فیلم را میسازم چون خودم هنوز جواب سؤال را ندارم».
نظرات کاربران