مجله سیمدخت
0

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

فیلم‌هایی که به مغزتان استراحت نمی‌دهند: بهترین آثار فلسفی سینما
بازدید 22

سینما، به عنوان یک هنر، می‌تواند هم مخاطب خود را سرگرم کند و هم او را به تفکر وادارد. یکی از روش‌های عمیق کردن تفکر مخاطب، پرداختن به فلسفه و بیان دغدغه‌های فلسفی انسان است. اما در اینجا با هنر سر و کار داریم؛ پس این اندیشه‌ورزی نباید مانند کتاب‌های فلسفی خشک و بی‌روح باشد، بلکه نیازمند ظرافت‌های هنری است. در غیاب این ظرافت‌ها، اثری خواهیم داشت که شاید حرف‌های مهمی در آن نهفته باشد، اما قطعاً نمی‌تواند یک فیلم سینمایی خوب به شمار رود. در نتیجه، به سختی می‌توان آن را هنر دانست. فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ، شامل آثاری است که علاوه بر داشتن پیامی مهم، این پیام را به شیوه‌ای هنرمندانه و سینمایی منتقل می‌کنند.

برای روشن‌تر شدن موضوع، می‌توان به ویدئوهای آنلاین که به مباحث فلسفی می‌پردازند اشاره کرد؛ استادان بسیاری هستند که نظریات فیلسوفان را برای شاگردان و علاقه‌مندان تبیین می‌کنند. این درس‌ها باارزش هستند و مخاطبان بسیاری دارند. اما فیلم ضبط‌شده‌ی این جلسات، اثر هنری به شمار نمی‌آید؛ حتی آن استاد محترم نیز ادعای تولید یک اثر هنری ندارد، بلکه هدف او آموزش است.

این مثال، مرز تفاوت آثار سینمایی با فلسفه‌پردازی‌های محض را به خوبی نشان می‌دهد؛ آثاری که تنها به بیان مستقیم فلسفه می‌پردازند و از عناصر سینمایی همچون داستان، دوربین و تدوین بهره نمی‌برند، جایگاهی در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ ندارند. بسیاری از فیلم‌هایی که تلاش کرده‌اند تفکرات پیچیده را بدون ظرافت به مخاطب منتقل کنند، فقط به عنوان آثاری بی‌روح و شعاری شناخته شده‌اند.

در نتیجه، کسی که می‌خواهد فیلمی فلسفی بسازد، نخست باید هنرمند باشد و سپس علاقه‌مند به فلسفه. دغدغه‌های فلسفی اگر در وجود یک هنرمند ریشه داشته باشد، نتیجه‌اش یک فیلم فلسفی ماندگار خواهد بود. در مقابل، یک فیلسوف هرچند ماهر هم نمی‌تواند یک فیلم سینمایی عالی خلق کند، زیرا هنر فیلم‌سازی، علاوه بر اکتساب، نیازمند قریحه و استعداد ذاتی است. به همین دلیل است که فیلم‌های موجود در فهرست بهترین آثار فلسفی، اغلب اشاره‌ی مستقیمی به فلسفه خاصی ندارند، بلکه انعکاسی از دغدغه‌های فکری سازندگانشان هستند.

این فهرست شامل آثار برجسته‌ای از کارگردانان مشهوری چون استنلی کوبریک، اینگمار برگمان، آندری تارکوفسکی و حتی آلفرد هیچکاک است. این آثار، تنها برای علاقه‌مندان به سینمای پیچیده و نخبگانی نیستند؛ در میان آنها فیلم‌هایی برای هر نوع سلیقه‌ای یافت می‌شود. چرا که سینما هنر گسترده‌ای است و با محدودیت‌های تنگ‌نظرانه میانه‌ای ندارد.

در نهایت، فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ می‌تواند شروعی باشد برای مخاطبانی که تنها از سینما سرگرمی طلب می‌کنند تا نیم‌نگاهی به وجوه عمیق‌تر این هنر بیندازند. همچنین می‌تواند برای کسانی که تصور می‌کنند هنر فقط باید بازتاب تفکر باشد، تجربه‌ای تازه بیافریند؛ تجربه‌ای که نشان می‌دهد فیلمی که فاقد قصه و ظرافت سینمایی باشد، هر چقدر هم پیامی مهم داشته باشد، ارتباطی به سینما ندارد.

۱۵. آلفاویل (Alphaville)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: ژان لوک گدار
  • بازیگران: ادی کنستانتین، آنا کارینا و آکیم تامیروف
  • محصول: ۱۹۶۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

ژان لوک گدار از همان ابتدای فعالیت خود علاقه زیادی به برهم زدن قواعد سینما داشت. او به همراه هم‌نسلانش جنبش سینمایی “موج نو” را شکل داد؛ جنبشی که به سرعت از مرزهای فرانسه فراتر رفت و دنیای سینما را تحت تاثیر قرار داد. برای گدار، سینما همه‌چیز بود، و عشق او به این هنر در همه‌ی آثارش بازتاب یافته است. در سال‌های نخست فیلم‌سازی، گدار به سینمای داستان‌محور علاقه داشت و همزمان سعی می‌کرد مخاطب را به تفکر وادارد. از همین رو، نمی‌توان یکی از آثار او را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ نادیده گرفت.

به مرور، آثار گدار به سمت سینمای متفکرانه و عمیق‌تر گرایش یافت و او فیلم‌هایی ساخت که گاه مستقیماً به تفکرات سیاسی یا فلسفی خاصی اشاره می‌کردند. با این حال، فیلم «آلفاویل» که از بهترین آثار فلسفی او به‌شمار می‌رود، در میانه‌ی این مسیر قرار دارد: هم به قصه‌گویی و احساس اهمیت می‌دهد و هم اثری عمیق و تفکربرانگیز است. گدار این فیلم را زمانی ساخت که کم‌کم از جنبش موج نو فاصله می‌گرفت.

«آلفاویل» در ژانر علمی-تخیلی قرار دارد. فیلم‌های علمی-تخیلی برجسته همواره به پرسش‌ها و ترس‌های عمیق انسانی پرداخته‌اند، و «آلفاویل» نیز از این قاعده مستثنا نیست. گدار در این فیلم به نگرانی‌های انسان از تکنولوژی و ماشین پرداخته و داستانی را روایت می‌کند که در شهری در دل کهکشان رخ می‌دهد؛ جایی که ساکنانش تحت سلطه‌ی ماشینی سرد و بی‌روح زندگی می‌کنند. فیلم به مسخ انسان در این شرایط نیز توجه دارد و سفر او را در طول تاریخ به تصویر می‌کشد. برای گدار، این انسان و دغدغه‌هایش است که اهمیت دارد؛ به همین دلیل، «آلفاویل» به عنوان یکی از آثار فلسفی برتر سینما شناخته می‌شود.

از سوی دیگر، گدار برای ساخت این فیلم وام‌دار سینمای نوآر آمریکایی است. شخصیت اصلی قصه، لمی کوشن، به یک کارآگاه بدبین و تلخ‌زبان فیلم‌های نوآر شباهت دارد؛ کسی که دوست دارد هرچه زودتر از ماجرا خلاص شود، اما به تدریج در دنیایی از دسیسه و تاریکی گرفتار می‌شود. در این میان، دختری مسخ‌شده نیز حضور دارد که ممکن است لمی را به دردسر بیندازد و ماموریتش را به خطر اندازد.

«آلفاویل» در عین حال، یک فیلم هنری کوچک و جمع‌وجور است که برای مخاطبان تازه‌کار در سینما نیز جذابیت دارد. این ویژگی برای یک اثر علمی-تخیلی نکته‌ای قابل توجه است، چرا که اکثر فیلم‌های این ژانر به بودجه بالا و جلوه‌های ویژه نیاز دارند. با این حال، گدار به‌خوبی از ابزارهای محدود خود بهره گرفته و اثری علمی-تخیلی خلق کرده که جایگاه خود را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی سینما یافته است.

داستان «آلفاویل» درباره‌ی لمی کوشن، آدمکشی حرفه‌ای است که به شهری به نام آلفاویل در کهکشانی دور فرستاده می‌شود تا دانشمندی دیوانه را که بر شهر حکمرانی می‌کند، نابود کند. او برای مخفی‌ماندن، خود را به عنوان یک روزنامه‌نگار جا می‌زند و کم‌کم پی می‌برد که در شهر ماشینی وجود دارد که همه چیز را تحت کنترل دارد. افرادی که لمی را استخدام کرده‌اند، خواهان رهایی آلفاویل از دیکتاتوری آن دانشمند دیوانه هستند؛ اما لمی درمی‌یابد که برای تغییر واقعی، باید آن ماشین را نیز نابود کند. در این مسیر، با دختری که تحت تأثیر دیوانگی حاکم بر شهر قرار گرفته آشنا می‌شود، و کمک به او ممکن است هم جان لمی و هم موفقیت ماموریتش را به خطر اندازد…

۱۴. یک محکوم به مرگ گریخت (A Man Escaped)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: روبر برسون
  • بازیگران: روژه بلانشون، فرانسوآ لتیه
  • محصول: ۱۹۵۶، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم یک محکوم به مرگ گریخت جایگاهی در فهرست بهترین آثار فلسفی تاریخ سینما دارد، زیرا بر کوچک‌ترین جزئیات زندگی تأکید می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه این جزئیات می‌توانند در خلق رویدادهای بزرگ تأثیر بگذارند. داستان درباره‌ی زندانی‌ای است که احتمالاً محکوم به اعدام خواهد شد، مگر اینکه موفق به فرار شود. او تصمیم به فرار می‌گیرد، اما برخلاف بیشتر آثار این ژانر که به نقشه‌های پیچیده و صحنه‌های غیرواقعی می‌پردازند، روبر برسون تنها مردی را نشان می‌دهد که با ساده‌ترین و ظریف‌ترین اقدامات راه نجات خود را می‌سازد.

در این فیلم، دوربین برسون با تأکید بر درست‌کردن طناب و دقت در مراحل آماده‌سازی آن، نشان می‌دهد که حتی کوچک‌ترین جزئیات می‌توانند به اندازه‌ی کل نقشه در موفقیت اهمیت داشته باشند. کافی است تصور کنید که نقشه‌ای بی‌نقص طراحی شود اما طنابی که باید در لحظه‌ی نهایی استفاده شود، ناگهان پاره شود و کل نقشه را بر باد دهد. یک اشتباه کوچک و جزئی که معمولاً در آثار فرار از زندان به آن اشاره‌ای نمی‌شود، می‌تواند همه چیز را از هم بپاشد.

برسون، پیش از فیلم‌هایی چون بدو لولا بدو به این موضوع پرداخته بود که شانس و تصادف تا چه حد می‌توانند بر سرنوشت انسان تأثیر بگذارند و چگونه حوادثی که خارج از کنترل فرد هستند، می‌توانند نجات‌دهنده یا مخرب باشند. در بدو لولا بدو نیز شخصیتی با زمانی محدود برای نجات معشوقش روبه‌روست، و فیلم‌ساز در چندین روایت مختلف به او می‌گوید که چگونه اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی می‌توانند نتیجه‌ی تلاش‌هایش را تغییر دهند.

در یک محکوم به مرگ گریخت نیز چنین است. تصور کنید قهرمان فیلم، نقشه‌ای دقیق و بی‌نقص دارد و همه‌ی جزئیات را با دقت طراحی کرده است. اما ناگهان، ورود یک زندانی جدید به سلول او، که نتیجه‌ی تصمیم افرادی خارج از کنترل اوست، همه چیز را به هم می‌ریزد. این زندانی تازه یا می‌تواند تهدیدی باشد که او را لو دهد یا شریکی که فرار او را تسهیل کند.

این وابستگی به تصمیمات و شرایط خارج از کنترل زندانی به همین جا ختم نمی‌شود. اینکه کدام نگهبان در کجا ایستاده یا چه رفتاری دارد، به اندازه‌ی خود نقشه‌ریزی اهمیت دارد و از اختیار او خارج است. برسون، با تعریف داستان فرار دو زندانی از زندان آلمان‌ها در دوران اشغال فرانسه، یکی از بهترین آثار فلسفی سینما را خلق می‌کند که می‌توان آن را تعمیم داد و به زندگی عادی انسان‌ها رسید؛ به اینکه چگونه پیروزی‌ها و شکست‌های ما گاه به عواملی بستگی دارند که در دایره‌ی کنترل ما نیستند.

صدای راوی نیز بخش مهمی از فیلم است و توضیحاتی درباره احساسات و افکار درونی شخصیت‌ها ارائه می‌دهد، در حالی که تصاویر بیشتر بر رفتار و کارهای روزمره‌ی آن‌ها متمرکز است. برسون با این شیوه، تماشاگر را از یک فیلم فرار عادی دور کرده و به عمق روزمرگی‌ها و تکرارهای زندگی نزدیک می‌کند. در جایی از فیلم، این تکرار به قدری می‌شود که داستان مدام دوباره و دوباره تکرار می‌شود؛ درست مثل خود زندگی.

داستان فیلم این‌گونه است: فونتین به ظن عضویت در جبهه‌ی مقاومت فرانسه توسط آلمان‌ها دستگیر می‌شود. او از همان ابتدا در تلاش برای فرار است، اما اولین تلاشش برای فرار در همان وسیله‌ی نقلیه‌ای که او را منتقل می‌کند، شکست می‌خورد. وقتی وارد زندان می‌شود، درمی‌یابد که احتمالاً به زودی اعدام خواهد شد. پس باید راه فراری بیابد. او با ابتدایی‌ترین وسایل موجود، طناب و سایر ابزارهای لازم را فراهم می‌کند. درست زمانی که همه چیز آماده است، زندانی جدیدی وارد سلول او می‌شود. فونتین در دوراهی قرار می‌گیرد؛ آیا این زندانی تازه مأمور است تا نقشه‌ی او را لو دهد، یا می‌تواند به او اعتماد کند و فرارش را عملی سازد؟

۱۳. زن در ریگ روان (Woman In The Dunes)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: هیروشی تشیگاهارا
  • بازیگران: اجی اوکادا، کیوکو ایشیدا
  • محصول: ۱۹۶۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم زن در ریگ روان فرصتی برای تفسیرهای چندگانه و فراتر از متن ارائه می‌دهد و به دلیل شیوه‌ی منحصربه‌فرد روایتش، نقدها و تحلیل‌های متنوعی را به خود جلب کرده که گاه در تضاد با یکدیگر هستند. یکی از اصلی‌ترین تحلیل‌های این اثر اشاره به مفهوم اسطوره‌ای سیزیف است، همان افسانه‌ای که آلبر کامو برای تشریح اندیشه‌های اگزیستانسیالیستی خود از آن بهره گرفت. کامو با این داستان، مفهوم زندگی روزمره را به چالش می‌کشد و می‌پرسد که چگونه زندگی می‌تواند در جهانی بدون معنا، یکنواخت و به ظاهر بی‌هدف شود. هرچند او در نهایت سیزیف را برای تلاش‌های بی‌وقفه‌اش می‌ستاید و او را در عین اسارت، صاحب اختیار می‌داند. در اینجا، هیروشی تشیگاهارا با اقتباس از رمان کوبو آبه، به تفسیری مشابه می‌رسد و تصویری از چالش‌های زندگی را به نمایش می‌گذارد.

همچنین، کوبو آبه و تشیگاهارا در این اثر به گونه‌ای تأثیرگذار رنج و اسارت را تصویر کرده‌اند، تا جایی که تماشای این فیلم برای مخاطب دشوار و تأمل‌برانگیز است. روایت تلاش مرد برای فرار از این وضعیت، به شکلی عمیق و بی‌امان به نمایش گذاشته شده است. کارگردان هیچ تسکینی برای بیننده قائل نیست و تماشاگر را در مواجهه با حقایق تلخ زندگی، ناچار به بازنگری در نگرش خود می‌کند؛ به‌گونه‌ای که مخاطب ممکن است خود را در آینه‌ی این فیلم ببیند و چالش‌ها و محدودیت‌های زندگی را بهتر بشناسد. این نگاه دقیق و صریح است که *زن در ریگ روان* را به فهرست بهترین آثار فلسفی سینما وارد می‌کند.

از سوی دیگر، داستان زن در ریگ روان تمثیلی از سفر نیز هست؛ سفری که، مانند زندگی، مخاطب را به کاوش در لایه‌های جدید حیات سوق می‌دهد. شخصیت اصلی به طور اتفاقی از آخرین اتوبوس جا می‌ماند و در پی آن، زندگی‌اش برای همیشه دستخوش تغییر می‌شود. او گرفتار تار عنکبوتی می‌شود که ظاهراً راه گریزی از آن ندارد، و باید در این وضعیت اسارت‌بار به زندگی ادامه دهد. به نظر می‌رسد که این سفرش در نقطه‌ای متوقف شده است و اکنون چاره‌ای جز تسلیم ندارد تا زمانی که سرنوشت پایانی از راه برسد.

با این تغییر، مرد با دنیایی کابوس‌وار مواجه می‌شود، کابوسی که ریشه در یکنواختی زندگی و نداشتن حق انتخاب دارد. تشیگاهارا با قرار دادن شخصیتی در میان دوراهی‌ها و انتخاب‌های محدود، این مفهوم را در قالبی نمادین عرضه می‌کند. او ابتدا مرد را بین انتخاب یا رد یک زن قرار می‌دهد، اما نتیجه‌ی این انتخاب به هیچ‌وجه مشخص نیست. این تصمیم در حقیقت تمثیلی از انتخاب‌های روزمره‌ی هر انسان است و فرصتی برای تفسیرهای متنوع فراهم می‌آورد. هرچند مرد در ابتدا قربانی سرنوشت شده، چرا که حتی نمی‌دانست جاماندن از اتوبوس زندگی‌اش را به این مسیر تغییر خواهد داد.

اما بازگردیم به مفهوم سفر؛ هر داستانی از ذات خود سفری به دنیای تجربه‌های انسان‌هاست. نویسنده شخصیت اصلی را با موقعیت‌ها و بحران‌هایی مواجه می‌کند تا مخاطب از این سفر شخصیتی چیزی بیاموزد. کشمکش شخصیت با این تجربه‌ها تا انتها ادامه می‌یابد، و او دیگر همان آدم اول قصه نیست. او اکنون به نوعی زندگی کرده، رنج کشیده، شادمانی کرده، از دست داده و تجربه‌های زندگی را لمس کرده است؛ تجربه‌هایی که نویسنده در مقام خالق داستان برای او در نظر داشته است. از این رو، فیلم *زن در ریگ روان* یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی سینما است که مخاطب را به بازاندیشی درباره مفهوم زندگی و سرنوشت وامی‌دارد.

داستان فیلم به این شرح است: مردی که به جمع‌آوری حشرات می‌پردازد، پس از جا ماندن از آخرین اتوبوس بازگشت به شهر، پیشنهاد مردم محلی برای گذراندن شب را می‌پذیرد. او به خانه‌ای در ته یک گودال می‌رود که زنی در آن زندگی می‌کند. صبح فردا، مرد درمی‌یابد که نردبان ناپدید شده و او همراه با زن برای همیشه در آن گودال گرفتار شده است…

۱۲. ماتریکس (The Matrix)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: لانا واچوفسکی، لیلی واچوفسکی
  • بازیگران: کیانو ریوز، کری آن ماس، لارنس فیشبرن و هوگو ویوینگ
  • محصول: ۱۹۹۹، آمریکا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

فیلم ماتریکس یکی از برجسته‌ترین آثار در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینماست. در ظاهر، این فیلم به سبک هالیوودی ساخته شده و شاید به نظر بیاید که تنها یک اثر اکشن و علمی-تخیلی است. اما این ظاهر ماجراست؛ در واقع، واچوفسکی‌ها موفق شده‌اند که مفاهیم فلسفی و دغدغه‌های عمیق بشری را با عناصر سرگرم‌کننده ترکیب کنند، اثری بیافرینند که هم تماشاگران علاقه‌مند به فلسفه و هم مخاطبان عام را راضی کند. در این داستان، شخصیت‌ها به این آگاهی می‌رسند که نیرویی برتر از انسان‌ها تغذیه می‌کند و دنیایی خیالی برای آن‌ها ساخته تا از بدن‌هایشان به‌عنوان منبع انرژی بهره‌برداری کند.

در بطن سکانس‌های اکشن و علمی-تخیلی فیلم، مفاهیمی عمیق و فلسفی نهفته‌اند؛ از اندیشه‌های دکارت، مانند “می‌اندیشم، پس هستم”، تا مباحثی پیرامون خدا، منجی و معنا و هدف زندگی. پرسش‌هایی چون علت وجود بشر و هدف او بر زمین مطرح می‌شوند که البته بی‌پاسخ می‌مانند، چرا که فیلم‌های فلسفی خوب به‌ندرت به‌دنبال پاسخ‌های قطعی‌اند. آن‌ها بیشتر به مخاطب فرصت تفکر و تأمل می‌دهند. هرچند، در دنباله‌های *ماتریکس* تلاش‌هایی برای پاسخ دادن به برخی از این پرسش‌ها صورت گرفت که به همین دلیل به موفقیت فیلم اول نرسیدند، زیرا پیچیدگی و ابهام‌های فلسفی فیلم را کمرنگ کردند. در فیلم اول، واچوفسکی‌ها هوشمندانه عمل کردند و مفاهیم فلسفی را در چارچوبی محدود و حساب‌شده نگه داشتند.

در آغاز داستان، مردی به نام نئو مشغول زندگی عادی خود است که ناگهان با کسانی مواجه می‌شود که به او می‌گویند همه‌ی آنچه تجربه کرده، دروغی بیش نیست. برای نخستین بار، او در مورد حقیقت و واقعیت به تردید می‌افتد و پرسش‌های فلسفی در ذهنش شکل می‌گیرند. اما به این سادگی قانع نمی‌شود که تمام زندگی‌اش ساختگی بوده و باید علیه این نیروی برتر بجنگد. واچوفسکی‌ها در این مرحله با استفاده از عناصری هالیوودی، داستان را باورپذیرتر می‌کنند؛ از جمله حضور زنی که قهرمان داستان را جذب می‌کند و او را ترغیب می‌کند که خطر را به جان بخرد و از پی حقیقت برود. در کنار این، سکانس‌های اکشن نفس‌گیر نیز به کمک داستان می‌آیند تا نئو را از فردی معمولی به یک قهرمان تبدیل کنند.

این عناصر شاید در نگاه اول با جنبه‌ی فلسفی فیلم ناسازگار به‌نظر برسند، اما با پیشرفت داستان، مفاهیم فلسفی در کنار سکانس‌های اکشن بیشتر خود را نمایان می‌کنند و مخاطب را به اندیشه وامی‌دارند. یکی از مهم‌ترین مفاهیم مذهبی و فلسفی فیلم، ایده‌ی منجی است؛ همان باور به وجود رهبری که در بیشتر ادیان وجود دارد و در اینجا در قالب شخصیت نئو، فردی که ابتدا یک انسان عادی تصور می‌شود، نمایان شده است.

ماتریکس اما تنها به مباحث فلسفی محدود نمی‌شود؛ فیلم در کنار این مفاهیم، برخی از ماندگارترین سکانس‌های اکشن و علمی-تخیلی تاریخ سینما را به نمایش گذاشته است. برای مثال، سکانسی که نئو از گلوله‌ها جا خالی می‌دهد، دیگران را به این باور می‌رساند که او منجی است. یا صحنه‌ای که دو قهرمان داستان با لباس‌های چرمی و براق وارد لابی می‌شوند و آن را به میدان نبردی با نیروهای دشمن تبدیل می‌کنند، از جمله صحنه‌هایی هستند که در ذهن تماشاگر می‌مانند.

داستان فیلم به این ترتیب آغاز می‌شود: زنی به نام ترینیتی از دست نیروهایی که به نظر می‌رسد از قدرت‌هایی ماوراءبشری برخوردارند، فرار می‌کند و ناگهان در یک باجه تلفن غیب می‌شود. چند روز بعد، او با هکری به نام نئو تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تا برای دیدار با فرد مرموزی به نام مورفیوس آماده شود. نئو نمی‌داند وارد چه دنیایی خواهد شد، اما مورفیوس به او می‌گوید که دنیایی که می‌شناسد، چیزی جز توهم نیست و همگان در یک دنیای مجازی زندگی می‌کنند که توسط موجودی به نام ماتریکس کنترل می‌شود. مورفیوس از نئو می‌خواهد که به گروه او بپیوندد و با این نیروی برتر بجنگد، اما…

۱۱. غار رویاهای فراموش شده (Cave Of Forgotten Dreams)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • مستند
  • محصول: ۲۰۱۰، آمریکا، کانادا، فرانسه، آلمان و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

نمی‌توان از مستند بی‌نظیر غار رویاهای فراموش‌شده گذشت و آن را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما نادیده گرفت. ورنر هرتزوگ در این اثر به سراغ غار چاووت در فرانسه رفته؛ غاری که به‌دلیل حفظ آثار نقاشی‌های باستانی روی دیواره‌هایش، ورود به آن برای عموم ممنوع است. این دیوارنگاره‌ها که قدمت آن‌ها به بیش از ۳۰ هزار سال می‌رسد، از قدیمی‌ترین نشانه‌های حیات انسانی به شمار می‌آیند. دولت فرانسه به‌ندرت به دانشمندان و باستان‌شناسان اجازه ورود به این مکان می‌دهد، و هرتزوگ نیز تنها برای مدتی محدود اجازه یافت تا با تجهیزات خاص و دقتی زیاد به ثبت این فضا بپردازد، بی‌آنکه هیچ آسیبی به نقاشی‌ها وارد کند.

این مستند تنها با همین مقدمه هم مخاطب را مشتاق تماشا می‌کند، اما هرتزوگ به همین بسنده نمی‌کند و از طریق نقاشی‌های دیواری سفری به گذشته آغاز می‌کند که با تأملاتی فلسفی به امروز می‌رسد. او با تلفیق جادویی تصاویر و روایت خود، بیننده را به تفکر درباره‌ی پرسش‌های بنیادین انسان وامی‌دارد: “از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟”غار رویاهای فراموش‌شده نه تنها از هنر و رویا می‌گوید، بلکه عقل و تفکر را نیز در نظر می‌گیرد و با مفاهیمی عمیق به یکی از بهترین آثار فلسفی سینما بدل می‌شود.

این مستند همچنین رویکردی علمی دارد. هرتزوگ همراه با گروهی از دانشمندان به بررسی نقاشی‌ها می‌پردازد تا قصه‌ی واقعی پشت این آثار را روایت کند. دانشمندان نظریات علمی ارائه می‌دهند که می‌تواند نگاه ما به زندگی گذشتگان را متحول کند، اما در نهایت این برداشت‌های هنرمندانه و فلسفی هرتزوگ است که مخاطب را به سفری در زمان می‌برد و نشان می‌دهد که این نقاشی‌ها، فراتر از یافته‌های علمی، حامل داستانی کهن از وجود انسان هستند.

سفر به گذشته‌ای که هرتزوگ ترتیب داده، تنها خیال‌انگیز نیست. او به نکته‌ی حیاتی قصه‌گویی انسان اشاره می‌کند؛ اینکه چگونه داستان‌سرایی، انسان‌ها را از دیگر موجودات متمایز کرده و ابزاری بوده برای رشد تمدن. نقاشی‌های حک‌شده روی دیوارها حامل قصه‌هایی هستند که تنها درباره‌ی نحوه‌ی زندگی آن دوران نیستند، بلکه نشان می‌دهند قصه‌گویی چه نقشی در گرد هم آوردن انسان‌ها و شکل‌گیری تمدن داشته است.

غار رویاهای فراموش‌شده در نهایت قصه‌ای است که خود هرتزوگ با هنرمندی روایت می‌کند؛ او دست مخاطب را گرفته و به سفری در دل این داستان می‌برد؛ داستانی که هزاران سال قدمت دارد و هنوز هم ادامه دارد. این مستند به مهم‌ترین پرسش‌های فلسفی می‌پردازد: ما از کجا آمده‌ایم؟ چه مسیری را طی کرده‌ایم تا به این نقطه برسیم؟ آیا این همه سفر ارزشش را داشته؟ هرتزوگ شاید جوابی برای این پرسش‌ها نداشته باشد، اما او می‌داند که این سفر، قصه‌ای از رویا و زیبایی است که همه‌ی ما انسان‌ها بخشی از آن هستیم.

در جنوب فرانسه، غاری به نام چاووت کشف شده که قدیمی‌ترین نقاشی‌های انسانی در آن قرار دارد. قدمت این نقاشی‌ها به حدود ۳۲ هزار سال پیش بازمی‌گردد و نشان از تمدنی غنی در آن زمان دارد. هرتزوگ و گروهش به همراه دانشمندان به این غار می‌روند تا این یافته‌ی شگفت‌انگیز را به‌صورت فیلمی به تصویر بکشند و به دنبال کشف نشانه‌هایی از زندگی باستانی در این تمدن هستند، اما آن‌ها نیز مبهوت زیبایی و قدمت این نقاشی‌ها می‌شوند.

۱۰. او- بی، او- با: پایان تمدن (O- bi, O- ba: The End Of Civilization)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: پیوتر شولکین
  • بازیگران: یرژی اشتور، کریستیانا یاندا و مارک والسکی
  • محصول: ۱۹۸۵، لهستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪

سینمای علمی‌تخیلی و فانتزی به‌ویژه خارج از هالیوود و آمریکا به‌ندرت فرصت خودنمایی می‌یابد. بااین‌حال، وقتی جنبه‌های فلسفی به این ژانرها اضافه می‌شود و قصد داریم از بهترین فیلم‌های فلسفی سینما سخن بگوییم، شرایط کمی متفاوت است؛ چرا که دیگر نیاز چندانی به بودجه‌های کلان و جلوه‌های ویژه نیست. فیلم‌های علمی‌تخیلی و فانتزی معمولاً به دلیل هزینه‌های بالا در تولیدشان محدودند، اما فیلمسازانی نیز هستند که توانسته‌اند با وجود این محدودیت‌ها، آثاری ماندگار خلق کنند.

علاوه بر فیلم «او-بی، او-با: پایان تمدن»، دو فیلم علمی‌تخیلی دیگر در این فهرست به چشم می‌خورد که با بودجه‌های کم و خارج از آمریکا ساخته شده‌اند: *آلفاویل* ساخته ژان لوک گدار و *استاکر* شاهکار آندری تارکوفسکی. در هر دو فیلم، پرسش‌های فلسفی در باب ماهیت زندگی بر نمایش جلوه‌های بصری غالب است و سازندگان از دنیای خیالی پیرامون خود برای طرح این پرسش‌ها استفاده می‌کنند.

فیلم *او-بی، او-با: پایان تمدن* در دنیایی پساآخرالزمانی و تحت تأثیر فضای جنگ سرد و وحشت از پایان دنیا روایت می‌شود. داستان در یک سال پس از جنگ هسته‌ای رخ می‌دهد و بازماندگان با تلخی به دنبال راهی برای بقا هستند. در جهانی که امیدها و دستاوردها بی‌معنا شده‌اند و جای خود را به یأس و پوچی داده‌اند، زنده‌ماندگان حتی به مردگان رشک می‌برند. اما این انسان‌های بخت‌برگشته نیز به‌مرور دستخوش تغییر می‌شوند و تلاش می‌کنند محیط اطراف خود را تغییر دهند. همین مبارزه برای بقاست که فیلم را به یکی از آثار برجسته فلسفی سینما تبدیل کرده است.

فیلم برخلاف بیشتر آثار پساآخرالزمانی، از نمایش فضای ویران بیرونی و مبارزه برای بقا در محیطی خالی از سکنه صرف‌نظر کرده و در فضایی بسته و محدود روایت می‌شود. به دلیل شرایط محیطی پس از انفجار، امکان حیات در فضای آزاد وجود ندارد و داستان در همین محیط داخلی دنبال می‌شود. این انتخاب، تاکید فیلم بر شرایط دشوار و امید انسان به بقا را پررنگ‌تر کرده است.

فیلم به امید انسان در سخت‌ترین شرایط می‌پردازد؛ امیدی که ریشه در باورهای اساطیری و مذهبی او دارد. در داستان فیلم، بازماندگان باور دارند که یک کشتی، مانند کشتی نوح، خواهد آمد و آن‌ها را نجات خواهد داد. این باور، مفاهیم فرامتنی مختلفی را در فیلم به وجود آورده است که هم اشاره به منجی دارد و هم امیدواری انسان در بحرانی‌ترین لحظات را نشان می‌دهد. همچنین، فیلم نگاهی انتقادی به وضعیت سیاسی لهستان در آن زمان دارد؛ تصوری که حزب حاکم قرار بوده بهشتی بسازد اما در عمل جهنمی ایجاد کرده است.

او-بی، او-با: پایان تمدن تصویری از دنیای پادآرمان‌شهری ارائه می‌دهد که در آن، امید به رهایی تنها به افسانه‌ای خیالی تبدیل شده است. از این منظر، فیلم پیش‌بینی‌ای از فروپاشی بلوک شرق به شمار می‌آید.

این شاهکار پیوتر شولکین به دلایلی چندان در جهان شناخته نشده و همچنان مهجور مانده است، اما برای علاقه‌مندان به سینمای علمی‌تخیلی، تماشای آن مانند کشف گنجینه‌ای ارزشمند است. در این اثر، بسیاری از ایده‌های تازه و بکری را می‌توان یافت که هالیوود غالباً آن‌ها را نادیده می‌گیرد. اگر به آثار و ادبیات دیستوپیایی علاقه دارید، این فیلم به‌شدت شما را تحت تأثیر قرار خواهد داد و بدون شک جایگاه خود را در میان بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما تثبیت می‌کند.

خلاصه داستان: یک سال از جنگ اتمی گذشته و بازماندگان در پناهگاه‌هایی شبیه گاوصندوق زندگی می‌کنند؛ زیرا در محیط بیرون حیات ممکن نیست. دنیا به پایان رسیده و امیدی باقی نمانده است. در این شرایط، شایعه‌ای بین مردم پخش می‌شود: کشتی‌ای مانند کشتی نوح از راه خواهد رسید و آن‌ها را نجات خواهد داد. اما عده‌ای معتقدند این فقط افسانه‌ای برای حفظ نظم از سوی قدرتمندان است…

۹. درخت زندگی (Tree Of Life)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: ترنس مالیک
  • بازیگران: برد پیت، جسیکا چستین و شان پن
  • محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

فیلم درخت زندگی نیز همچون آثار فلسفی ماندگار سینما، تلاش می‌کند میان جهان شاعرانه و نگاه منطقی به معنای زندگی پلی بسازد. این فیلم با بهره‌گیری از هنر به کشف مفاهیم عمیق می‌پردازد، چرا که در نهایت، سینما یک رسانه هنری است و باید در جستجوی معنا باشد. از همان ابتدای فیلم، داستان را می‌توان نمادی از قصه آدم و حوا دانست؛ آنان که زندگی در زمین را آغاز کردند و فرزندانی سرگشته به جا گذاشتند که در جستجوی هدف و مقصدی نامعلوم هستند.

داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ میلادی، میان خانواده‌ای به ظاهر عادی آغاز می‌شود. این خانواده با بقیه تفاوتی ندارند، اما به مرور و با نگاه ویژه دوربین ترنس مالیک، معنای خاص و منحصر به فرد خود را پیدا می‌کنند. مالیک با شیوه خاص فیلم‌برداری‌اش، اعضای خانواده را همچون افراد برگزیده به تصویر می‌کشد و گویی آن‌ها تنها حقیقت مهم در جهان هستند. چرا؟ چون این خانواده، نماد تمام خانواده‌هاست و داستان آن‌ها تکرار همان روایت ازلی از انسان است، داستانی که از زمان آدم و حوا شروع شده و در هر خانواده‌ای با ظاهری جدید، اما همان ماهیت قدیمی ادامه دارد.

بعد از نمایش این خانواده، مالیک به بررسی زندگی فرزندان خانواده می‌پردازد و سرگشتگی آن‌ها را به تصویر می‌کشد؛ گویی در تلاشی بی‌پایان برای یافتن معنا و ریشه‌های خود هستند. اینجا مالیک مخاطب را به سفری برای جستجوی همان پرسش‌های ازلی درباره چیستی و چرایی حیات می‌برد. در نتیجه، *درخت زندگی* به یکی از آثار فلسفی مهم در تاریخ سینما تبدیل می‌شود.

برای ساخت چنین فیلمی، مالیک از بازیگران برجسته‌ای مانند شان پن، جسیکا چستین و برد پیت بهره برده است. برد پیت، علاوه بر بازیگری، تهیه‌کنندگی این اثر را نیز بر عهده داشت و نقش مهمی در شکل‌گیری این پروژه داشت. بدون حمایت او، شاید ساخت این فیلم در هالیوود ممکن نبود، چرا که این اثر برای جلب توجه در گیشه طراحی نشده و به سبب ماهیت خاص خود، نیازمند حمایتی ویژه بود.

فیلم‌برداری فوق‌العاده فیلم بر عهده امانوئل لوبزکی، یکی از برجسته‌ترین فیلم‌برداران سینماست. او با قاب‌بندی‌های هوشمندانه و خیره‌کننده خود، توانسته نگاه شاعرانه مالیک را به تصویر بکشد. کیفیت تصاویر و حس جدا شدن از دنیای واقعی که در طول فیلم به مخاطب منتقل می‌شود، به لطف کار خارق‌العاده لوبزکی ممکن شده است. همچنین، تدوین هنرمندانه فیلم ما را به یاد *۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی* استنلی کوبریک می‌اندازد، با صحنه‌هایی که بیننده را در دنیایی از نورهای رنگارنگ غوطه‌ور می‌سازد، گویی سفری عمیق و فلسفی به درون خود را تجربه می‌کنیم.

هرجا که مالیک می‌خواهد روی نکته‌ای مهم تأکید کند، داستان را متوقف می‌کند تا حس یا مفهوم مورد نظرش را به مخاطب منتقل کند یا سکانسی نمادین خلق کند که بازتابی از همان پرسش‌های فلسفی باشد. در نهایت، فیلم نگاهی به زندگی دارد که مالیک آن را پر از درد و رنج می‌بیند. شخصیت‌های او هیچ‌کدام آرامش مطلق را تجربه نمی‌کنند و همواره در کشاکش با خود و جهان هستند. با این حال، مالیک در این تاریکی‌ها نور را جستجو می‌کند و از میان این رنج‌ها، شعر و زیبایی را بیرون می‌کشد.

داستان فیلم به زندگی خانواده‌ای در تگزاس در دهه ۱۹۵۰ می‌پردازد. جک، پسر بزرگ خانواده، از مشکلات متعددی رنج می‌برد و نمی‌داند چگونه با پدرش کنار بیاید. او بزرگ می‌شود و سعی می‌کند رابطه خود را با پدرش بهتر کند، اما در این مسیر ناکام است. سال‌ها می‌گذرد و جک به بزرگسالی می‌رسد، اما همچنان در جستجوی معنای زندگی و درگیر پرسش‌های حل‌نشده گذشته است. خاطراتش از پدری سختگیر و مادری حمایتگر، اما ناتوان در برابر مشکلات، او را به سوی سرگشتگی و حیرت می‌کشاند.

۸. مرگ با طناب دار (Death By Hanging)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: ناگیسا اوشیما
  • بازیگران: کی ساتو، فومیو واتانابه و توشیو ایشیدو
  • محصول: ۱۹۶۸، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳٪

تصور کنید شغل عده‌ای اجرای حکم اعدام زندانیانی است که بنا بر رأی سیستم قضایی، به دلیل جرایم سنگین به این مجازات محکوم شده‌اند. این افراد، روزانه مثل یک ماشین بی‌احساس و بر اساس پروتکل‌های دقیق عمل می‌کنند، بدون آنکه دچار تردیدها یا پرسش‌های عمیق فلسفی شوند. آن‌ها می‌آیند، کار خود را به شکل همیشگی انجام می‌دهند، و در نهایت، اجرای حکم پایان می‌یابد و پرونده بسته می‌شود. اما حالتی را در نظر بگیرید که پس از اجرای عملیات اعدام، زندانی به‌طور غیرمنتظره‌ای زنده بماند؛ در این صورت تکلیف چیست؟ قانون چنین وضعیتی را پیش‌بینی نکرده و دستورالعملی برایش وجود ندارد. آیا باید دوباره او را اعدام کنند؟

ساعت از زمان مقرر گذشته و وقت تنگ است. به مقامات چه باید گفت؟ چرا زندانی که دیگر نباید زنده باشد، هنوز نفس می‌کشد؟ آیا اشتباهی رخ داده است؟ در چنین وضعیتی تصمیم گرفته می‌شود که عملیات اعدام تکرار شود، اما مشکلی بروز می‌کند: قانونی وجود دارد که می‌گوید نمی‌توان فردی را که هوشیاری و سلامت روانی ندارد اعدام کرد. از ظاهر محکوم پیداست که پس از تلاش اول، دیگر حتی نمی‌داند کجاست و چه اتفاقی در حال وقوع است. در نتیجه، برای اجرای مجدد حکم باید راهی یافت تا زندانی به وضعیت آگاهی اولیه خود برگردد و متوجه شود که چرا در اتاق اعدام حضور دارد. این نقطه آغاز یکی از ماندگارترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما است.

اینجاست که فیلم‌ساز به شکلی طعنه‌آمیز از کلیشه‌ها و عناصر کمدی سیاه استفاده می‌کند تا موقعیت‌های متضاد و طنزی تلخ خلق کند و یکی از به‌یادماندنی‌ترین کمدی‌های سیاه سینما را بسازد. کمدی سیاه نوعی طنز است که در بستری تلخ و ناملایم شکل می‌گیرد، اما در عین حال موفق می‌شود مخاطب را بخنداند. اینجا، صحنه‌های قصه در اتاق اعدام و اطراف افرادی می‌گذرد که در تلاش برای اعدام فردی هستند که به طرز عجیبی از مرگ نجات یافته است. حال تصور کنید زندان‌بانان و مأموران در تلاش‌اند خاطرات و جنایات گذشته زندانی را به او یادآوری کنند. یکی از بزرگ‌ترین چرخش‌های داستانی فیلم درست در همین بخش اتفاق می‌افتد.

در آغاز، فیلم به گونه‌ای روایت می‌شود که مخاطب احساس می‌کند زندانی انسانی بی‌گناه است که بی‌عدالتی در حقش رخ داده. اما با روشن شدن حقایق جنایت‌های او، مشخص می‌شود که او نه تنها بی‌گناه نیست، بلکه قاتل و مجرم خطرناکی است. فیلم‌ساز این تغییر ناگهانی را برجسته می‌کند تا در بحث مخالفت با اعدام، حتی جنایتکاران را نیز به عنوان سوژه‌ای برای تأمل در مورد انسانیت و عدالت به نمایش بگذارد؛ چرا که به‌راستی کسی از اعدام بی‌گناهان دفاع نمی‌کند.

تصور کنید که در این موقعیت، گروهی از مردان بزرگسال تلاش می‌کنند صحنه‌های جرایم را طبق گزارش‌های دادگاه برای محکوم به نمایش بگذارند. گرچه صحنه‌ها تلخ و آزاردهنده‌اند، اما رفتار دست و پا شکسته‌ی آن‌ها برای بازسازی جرم، گاه لبخند تلخی بر لب مخاطب می‌آورد که با احساس گناه همراه است. فیلم «مرگ با طناب دار» در نهایت یکی از عمیق‌ترین آثار فلسفی سینما می‌شود، اثری که باید با چالش‌های فکری و احساسی مخاطبش بازی کند. در ادامه، داستان با حضور عناصر دیگر گسترش می‌یابد؛ از حضور کشیشی که اعدام مجدد را غیراخلاقی می‌داند و نمادی از رحمت مذهبی است، تا دادستان‌ها و قانون‌گذارانی که در پیچ و خم بوروکراسی گرفتار آمده‌اند و نمی‌دانند چه تصمیمی بگیرند.

در این میان، ناگهان هویت واقعی محکوم فاش می‌شود و پای مباحث ملی‌گرایی و تاریخ ژاپن نیز به میان کشیده می‌شود. مشخص می‌شود که فرد محکوم اهل کره است، و این یادآور تاریخ دردناک استعمار ژاپن بر شبه‌جزیره کره و اثرات این تاریخ پر از رنج است. از دل روایت یک روز عادی برای مأموران اعدام و یک روز کابوس‌وار برای فرد محکوم، داستانی شکل می‌گیرد که همه چیز در آن هست؛ زندگی، مرگ و جستجوی معنا. این روایت به گونه‌ای طراحی شده که مخاطب با لبخندی آمیخته به عذاب وجدان آن را ببیند. به این ترتیب، فیلمی ساخته شده که می‌توان آن را یکی از برترین آثار فلسفی تاریخ سینما دانست.

اگر قصد تماشای این فیلم را دارید، باید بدانید که دقایق ابتدایی آن بسیار هولناک است، اما پس از آن، عناصر کمدی سیاه وارد صحنه می‌شوند. بنابراین، اگر نسبت به چنین صحنه‌هایی حساس هستید، شاید بهتر باشد برای شروع فیلم کمی مکث کنید.

فیلم با صدای روای شروع می‌شود که به تعداد اعدام‌ها در ژاپن اشاره می‌کند، سپس نمایی از زندان و اتاق اعدام به نمایش می‌گذارد. در ادامه، صحنه‌ای از اجرای اعدام محکوم را می‌بینیم که به شکلی غیرمنتظره زنده می‌ماند. حالا مأموران نمی‌دانند چه باید بکنند؛ هرچند به نظر می‌رسد تنها راه، اجرای دوباره اعدام باشد، اما هراس از نقض قوانین آن‌ها را مردد می‌کند. در این میان، کشیش در برابر آن‌ها ایستاده و این کار را غیراخلاقی می‌داند و اعتقاد دارد که زنده ماندن زندانی حکمتی دارد؛ اما…

۷. بلید رانر (Blade Runner)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: هریسون فورد، شن یانگ و روتخر هائر
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا و هنگ کنگ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

ریدلی اسکات با فیلم بلید رانر به جمع بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سینما پیوست. پیش از این اثر، او با فیلم‌هایی مانند *بیگانه* (Alien) درخشش قابل توجهی داشت، اما آن فیلم نتوانست نام او را در زمره بزرگ‌ترین فیلم‌سازان ثبت کند و تنها او را به عنوان یک کارگردان درجه یک معرفی کرد. برای ورود به این دسته از کارگردانان، نیاز به خلق اثری بزرگ‌تر و درخشان‌تر بود که توجهات را به خود جلب کند. در نهایت، او با بلید رانر موفق به خلق یکی از شاهکارهای سینما شد؛ اثری که نه تنها داستان و روایت فوق‌العاده‌ای دارد و از مفاهیم عمیق فلسفی برخوردار است، بلکه از دهه ۱۹۸۰ به این سو به عنوان منبع الهام برای فیلم‌سازان دیگر در شکل‌گیری هویت بصری آثارشان نیز تأثیرگذار بوده است.

ریدلی اسکات در این فیلم به سراغ ژانر علمی-تخیلی رفت و اگرچه در *بیگانه* با ترکیب عناصر ترسناک، موجودی وحشتناک را به جان اعضای یک سفینه انداخت، در *بلید رانر* داستان را به عصر ربات‌ها و هوش مصنوعی منتقل کرد و به ترس انسان از این فناوری‌ها پرداخت. امروزه، با قدرت گرفتن ربات‌ها و هوش مصنوعی، این ترس بیشتر از گذشته محسوس است. اما این ترس‌ها همیشه به توانایی آن‌ها در کنترل انسان مربوط نمی‌شود.

بخشی از این ترس ریشه در پرسش‌های عمیق فلسفی دارد. پرسش‌هایی درباره‌ی هویت خدا و چگونگی آفرینش انسان که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. گاهی این جستجو به جنون کشیده و گاهی انسان را در دریایی از سرگشتگی رها کرده است. *بلید رانر* به سوی دیگر این پرسش می‌نگرد: اگر انسان بتواند موجودی شبیه به خود یا قوی‌تر خلق کند که هویتی مستقل از او داشته باشد، چه خواهد شد؟ آیا انسان به خالق تبدیل خواهد شد؟ اگر فیلمی به این موضوع بپردازد و آن را به طرز هنرمندانه‌ای مطرح کند، بدون شک شایسته قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ خواهد بود.

در بلید رانر، همانند بسیاری از فیلم‌های علمی-تخیلی، ربات‌ها ابتدا به عنوان عامل ترس معرفی می‌شوند. شرکتی که وظیفه ساخت ربات‌ها را بر عهده دارد، به ماموران خود، معروف به بلید رانر، دستور می‌دهد تا ربات‌های سرکش را نابود کنند. اما پرسش مهمی مطرح می‌شود: چرا رباتی که باید فقط فرمانبردار باشد، به شورش می‌پردازد؟ این سؤال به یکی از ماموران تحمیل می‌شود و او در ادامه متوجه می‌شود که عاشق یکی از همین ربات‌ها شده است.

داستان پیچیده‌تر می‌شود و مامور اصلی از یک قهرمان مطیع به فردی گیج و سرگشته تبدیل می‌شود. او به تدریج از مسیر خود فاصله می‌گیرد و اگرچه هنوز در حال انجام ماموریتش است، دیگر اعتقادی به آن ندارد. این روند ادامه می‌یابد تا اینکه سردسته ربات‌های شورشی ظاهر می‌شود. برای جزئیات بیشتر باید فیلم را مشاهده کرد، اما به طور کلی، بلید رانر به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ، پایان‌بندی فوق‌العاده‌ای دارد.

کیفیت تصاویر این فیلم خیره‌کننده است. به حق می‌توان گفت که بلید رانر به مرجعی برای سایر فیلم‌سازان تبدیل شده است تا هویت بصری آثار خود را بسازند. هیچ فیلم هالیوودی پس از دهه ۱۹۸۰ به اندازه بلید رانر بر آثار بعدی تأثیر نگذاشته است. در چنین قاب‌های هنری، فیلمی که با این عمق فلسفی و داستان دراماتیک و پرتنش ساخته شده، شایسته قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما است.

داستان فیلم در لس آنجلس سال ۲۰۱۹ روایت می‌شود. زمانی که ربات‌ها از کار می‌افتند یا خطا می‌کنند، ماموران بلید رانر وظیفه دارند آن‌ها را پیدا کرده و نابود کنند. دکارد یکی از این ماموران است. وظیفه ربات‌ها کمک به انسان‌هاست و نباید از دستورهای خود عدول کنند. اما با ظهور خبری مبنی بر ورود ربات‌هایی از سیاره‌ای دیگر به زمین و قصد شورش آن‌ها، دکارد مأمور می‌شود تا سردسته این ربات‌ها را پیدا کند و نابود کند. اما به تدریج او به ماهیت مأموریت خود شک می‌کند و نمی‌داند که آیا از تمام حقیقت مطلع است یا خیر. تا اینکه…

۶. طناب (Rope)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: جیمز استیوارت، فارلی گرنجر و جان دال
  • محصول: ۱۹۴۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم طناب به نظر نمی‌رسد که در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما جایی داشته باشد، اما واقعیت این است که آلفرد هیچکاک به طور عمیق به موضوعاتی فلسفی پرداخته است؛ مسائلی مانند ماهیت ابرانسان، ارتباط اخلاقیات با او، و جایگاه قانون در این معادله. او به این پرسش‌ها می‌پردازد که آیا ابرانسان باید قانون خاص خود را داشته باشد و چه ساز و کاری باعث می‌شود که فردی خود را از دیگران برتر بداند و حق کنترل سرنوشت دیگران را برای خود قائل شود. این مسائل، نقطه شروع هیچکاک برای خلق یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما است که به نوعی از فلسفه نیچه الهام گرفته است.

داستان با سه جوان آغاز می‌شود و نمای ابتدایی فیلم واقعاً شوکه‌کننده است. دو نفر از این جوانان در حال کشتن سومی هستند. آنها به یکدیگر می‌گویند که جنازه را درون میزی مانند تابوت قرار دهند و در حالی که به برتری ذهنی و اخلاقی خود اشاره می‌کنند، مقتول را موجودی ناچیز و فاقد حق حیات تصور می‌کنند. آنها خود را برتر می‌دانند و می‌خواهند این موضوع را به استاد خود که به نظر می‌رسد این ایده از اوست، ثابت کنند. اما بازی اصلی در میانه داستان در حال رقم خوردن است.

میز پذیرایی آماده می‌شود و جنازه درون آن قرار می‌گیرد. مهمانان یکی یکی وارد می‌شوند و استاد نیز در بین آنهاست. همه از دیر آمدن دوست دیگر گلایه می‌کنند، در حالی که او در واقع درون میز و در کنارشان کشته شده است. قاتلان که میزبان نیز هستند، بحث را به موضوع قدیمی کلاس‌ها می‌کشانند و از برتری اخلاقی کسانی می‌گویند که به درجات بالایی از آگاهی دست یافته‌اند و حق دارند برای دیگران تصمیم بگیرند.

نظریات مختلفی مطرح می‌شود و مدام کسی با دیگری مخالفت می‌کند. بحث به اوج می‌رسد، ناتمام می‌ماند و دوباره شروع می‌شود، اما هر چند دقیقه یک بار کسی از دیر کردن دوست گله می‌کند. این گلایه‌ها به دلشوره تبدیل می‌شود و کم‌کم به ناامیدی می‌انجامد، تا همه به این نتیجه برسند که او دیگر نخواهد آمد.

شب به نیمه می‌رسد و مهمانی هر لحظه ممکن است به پایان برسد. در این میان، هیچکاک بین دو قاتل تفرقه می‌اندازد. یکی از آنها کاملاً مطمئن است و خود را انسان برتر می‌داند، در حالی که دیگری مدام دچار تردید می‌شود و به این فکر می‌کند که شاید اشتباه کرده باشند. این تردید به تدریج در وجودش ریشه می‌زند و او را به فردی ترسیده و وحشت‌زده تبدیل می‌کند.

این تعامل بین دو شخصیت به فیلم تعلیق می‌افزاید. استاد همواره همه چیز را با دقت زیر نظر دارد. او شک کرده، اما شک او به چه چیزی معطوف است؟ کسی چیزی نمی‌گوید و فقط به نظر می‌رسد که یکی از میزبانان کمی ناخوش احوال است. جنازه از دیدها پنهان است و خطری به نظر نمی‌رسد. اما استاد چه خواهد کرد؟ ا

و نمی‌فهمد چرا جوانان باید مدام درباره برتری خود صحبت کنند و این که برخی به خاطر میان‌مایگی‌شان نباید حق تصمیم‌گیری داشته باشند و جامعه را عقب نگه می‌دارند. او متعجب است که چرا این بحث مدام تکرار می‌شود. در حالی که این مباحث در جریان است، جنازه‌ای وجود دارد که فقط ما و دو نفر از افراد حاضر در قاب از وجودش آگاهیم و البته یک طناب؛ همان طنابی که با آن قتل انجام شده و جوان قربانی را خفه کرده است. اما دوربین هیچکاک همچنان کار خود را انجام می‌دهد.

تمام فیلم در یک مکان فیلم‌برداری شده و شامل چند پلان سکانس طولانی و متصل است. هیچکاک تا حد ممکن از برش‌های متوالی اجتناب کرده و با امکانات آن زمان فیلمی را ساخته که تولید آن به شدت دشوار بوده است. بازی خوب بازیگران نیز به این موضوع کمک می‌کند.

جیمز استیوارت به خوبی توانسته تلاشی برای نمایش پختگی و دنیا دیدگی شخصیت خود را با نوعی بلاهت در هم آمیزد. فارلی گرانجر نیز به خوبی نقش شخصیتی بی‌اراده را ایفا کرده که مدام تحت تأثیر قرار می‌گیرد و در نهایت هم کار را خراب می‌کند. بازی جان دال اما شاید نقطه قوت فیلم باشد. او نقش مردی را ایفا می‌کند که نماد شر مطلق است و حضورش واقعاً هولناک جلوه می‌کند.

فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که دو مرد جوان یک مرد دیگر را با طناب خفه می‌کنند. آن‌ها جنازه را درون میزی شبیه تابوت قرار می‌دهند و طناب را در کشویی پنهان می‌کنند و سپس میز را با خوراکی‌ها پر می‌کنند.

آنها مهمانی را ترتیب داده‌اند تا با دوستانشان خداحافظی کنند، اما در واقع قصد دارند نظریه خود مبنی بر برتر بودنشان از دیگران را به استاد سابق خود ثابت کنند. آنها مدعی‌اند که چون از دیگران برترند، قوانین جاری درباره‌ی آنها صدق نمی‌کند. اکنون که مهمانان می‌رسند، مهمانی آغاز می‌شود؛ در حالی که جنازه‌ای در فاصله‌ای نزدیک به همه حضور دارد و هر لحظه ممکن است این دو دوست لو بروند. این وضعیت باعث می‌شود تا یکی از آنها دچار اضطراب شود و…

۵. عصر جدید (Modern Times)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • بازیگران: چارلی چاپلین، پولت گدار
  • محصول: ۱۹۳۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

چارلی چاپلین در آثار مختلف خود موضوعات متنوع و عمیقی را بررسی کرد. او از وادادگی انسان در عصر مدرن سخن گفت و فیلمی مانند «روشنایی‌های شهر» (City Lights) را ساخت. به جستجوی ثروت و پول پرداخت و فیلم «جویندگان طلا» (Gold Rush) را به دنیای سینما معرفی کرد. از آوارگی و سرگردانی ساخت فیلم و توانست در عین حال لبخند را بر لبان ما بنشاند. این توانایی او به حدی است که می‌تواند یک کمدی را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما قرار دهد. او چارلی چاپلین بزرگ است؛ مردی برای تمام فصول.

در عصر مدرن، او به طور مستقیم به موضوعی پرداخته که در آثارش همیشه وجود دارد؛ مسخ شدن انسان در دنیای مدرن و تسلیم در برابر ماشین. به فیلم *بلید رانر* نگاه کنید، که چگونه ریدلی اسکات ترس انسان از هوش مصنوعی را به تصویر می‌کشد و این ترس را به یک بحث فلسفی تبدیل می‌کند. سال‌ها پیش، چاپلین در *عصر مدرن* همین مفهوم را به تصویر کشید و از احتمال روزی گفت که انسان در خدمت ماشین‌ها قرار گیرد.

چاپلین بر اساس دیدگاه‌های سیاسی خود، این موضوع را به مصرف‌گرایی و راحت‌طلبی و نظام سرمایه‌داری گره می‌زند. او به خوبی می‌داند که جایگزینی ماشین به جای انسان به معنای از دست رفتن نیروی کار انسانی است و به همین دلیل علیه آن می‌جنگد. در عوض، سرمایه‌داران استدلال می‌کنند که ماشین‌ها بهره‌وری و کیفیت را افزایش می‌دهند و این به نفع مصرف‌کنندگان است. اما چارلی چاپلین به نیروی کار نیز اهمیت می‌دهد. اما اگر *عصر مدرن* فقط به همین موضوع محدود می‌شد، شایستگی قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی را نداشت.

چاپلین از اینجا محتوا را گسترش می‌دهد و به یک پرسش فلسفی می‌رسد: این تلاش انسان برای پیشرفت یا دست‌درازی ماشین تا کجا ادامه خواهد یافت؟ آیا انسان فقط باید گوشه‌ای نشسته و همه چیز را به ماشین واگذار کند؟ آیا در نهایت می‌توان او را صاحب اختیار خود دانست؟ این موضوعات مربوط به جبر و اختیار و نمایش جنون و مسخ انسان در عصر ماشین‌ها است که عصر مدرن را به یکی از فیلم‌های برتر فلسفی تبدیل می‌کند.

چاپلین عصر مدرن را در زمانه‌ای ساخت که همه فیلم‌های هالیوود به سینمای ناطق تبدیل شده بودند، اما او هنوز به سینمای صامت وفادار بود. شخصیت ولگرد او که سال‌ها مردم را سرگرم کرده بود، فقط در این فرمت قابل وجود بود و نمی‌توانست در سینمای ناطق جایی داشته باشد. رفتار اغراق‌آمیز او مانع از صحبت کردنش می‌شد و وقتی لب به سخن می‌گشود، به موجودی دیگر تبدیل می‌شد که دیگر آن ولگرد دوست‌داشتنی نبود. بعدها در دیکتاتور بزرگ (The Great Dictator)، او در یک سکانس مونولوگی برای این شخصیت ولگرد نوشت تا داستانش را به پایان برساند و یکی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما را رقم بزند.

در هیچ یک از آثار فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما، چنین خنده‌هایی نخواهید دید. وقتی نام چنین لیستی به گوش می‌رسد، مخاطب انتظار دارد با فیلم‌هایی جدی و عمیق روبه‌رو شود که هیچ جایی برای داستان‌گویی و خندیدن باقی نمی‌گذارند. البته مخاطب حق دارد که چنین تصور کند، زیرا اکثر فیلم‌های فلسفی چنین هستند و تنها شخصیت‌هایی چون چارلی چاپلین قادرند از دل خنده و کمدی، موقعیت‌های عمیقاً فلسفی را بیرون بکشند. در اینجا مهم نیست که با عقاید چاپلین همسو هستید یا نه؛ مهم این است که او به مخاطب خود احترام می‌گذارد و هم قدر خندیدن را می‌داند و هم نیاز به مکث و تفکر را درک می‌کند.

برخی از سکانس‌های عصر مدرن به معروف‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما تبدیل شده‌اند؛ مثلاً سکانس سفت کردن پیچ‌ها که شخصیت ولگرد را به جنون می‌کشاند و او حتی در زمان استراحت هم به این کار ادامه می‌دهد. گم شدن او در میان چرخ‌دنده‌ها نه تنها خنده‌آور است، بلکه نمایانگر نگاه چاپلین به این فیلم است. این گرفتار شدن میان قطعات ماشین به تسلط ماشین بر زندگی انسان اشاره دارد و مخاطب را به تفکر وا می‌دارد و در عین حال او را می‌خنداند. چاپلین این‌گونه فیلمی ساخته که شایسته قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما است.

اما فیلم به همین‌جا ختم نمی‌شود. زمانی که شخصیت ولگرد از کارخانه خارج می‌شود، انتقادات تند او متوجه روشنفکران و فیلسوفان هم‌عصرش می‌شود. از اینجا به بعد، سناریوی فیلم بر مبنای اشتباهات مکرر و تصادف‌هایی است که تنها در جامعه‌ای رخ می‌دهند که مردمانش مسخ شده‌اند. چاپلین جو حاکم بر کارخانه را به بیرون نیز متصل می‌کند.

شخصیت ولگرد چاپلین کارگر کارخانه‌ای است که خط تولید تازه‌ای راه‌اندازی کرده است. او در این خط تولید قادر به کار نیست و مدام همه چیز را به هم می‌ریزد و در نهایت به جنون می‌رسد. او را به بیمارستان می‌برند و در حالی که تمام کارخانه را به هم ریخته و بیکار شده است، از آنجا مرخص می‌شود. پس از مرخصی، به اشتباه توسط پلیس دستگیر می‌شود چرا که آنها تصور می‌کنند او رهبر یک تشکیلات کمونیستی است، اما…

۴. راشومون (Rashomon)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: توشیرو میفونه، ماچیکو کیو و تاکاشی شیمورا
  • محصول: ۱۹۵۰، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

یکی از دیدگاه‌های فلسفی که در فیلم «راشومون» به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما مطرح می‌شود، اهمیت مشاهده، شنیدن و درک یک واقعه از زوایای مختلف و دیدگاه‌های گوناگون برای درک بهتر آن است. زیرا ممکن است تنها یک زاویه دید، تصویری ناکامل و حتی بی‌ربط از واقعیت ارائه دهد که به کج‌فهمی منجر می‌شود. در این فیلم، یک حادثه رخ داده و هر کس آنچه را شنیده تعریف می‌کند.

این موضوع به شکل‌گیری یک دید کلی درباره واقعه کمک می‌کند و ما را به قضاوت بهتر درباره آن وامی‌دارد. اما در نهایت، سوالاتی مطرح می‌شود: آیا همه آنچه گفته شده، تمام ماجراست؟ آیا از میان این تناقض‌ها می‌توان به حقیقت پی برد؟ آیا چرخش ناگهانی داستان به دلیل عدم صداقت راوی می‌تواند نتیجه‌گیری نهایی را تحت‌الشعاع قرار دهد؟

موضوع اصلی فیلم، درک «حقیقت» است. آکیرا کوروساوا به نوعی بدبین است و حقیقت را امری دست‌نیافتنی می‌داند. اگر واقعیت را به عنوان ظاهر هر واقعه و حقیقت را به عنوان باطن آن در نظر بگیریم، کوروساوا برای فهم حقیقت نهفته در یک واقعه تلاش می‌کند، اما در پایان پاسخ روشنی به سوالات مطرح شده نمی‌دهد و این نکته، خود یکی از جذابیت‌های فیلم است. بنابراین ما، به عنوان تماشاگران، باید در پایان مانند آن افرادی که زیر سایه‌بان دروازه ویران شده راشومون نشسته‌اند، به خلأ نگاه کنیم و در مورد آنچه که اتفاق افتاده و چرایی آن فکر کنیم.

در فرهنگ ژاپنی، ارواح نه تنها موجوداتی خیالی هستند، بلکه می‌توانند در دنیا حضور داشته و تأثیر بگذارند. به همین دلیل، یکی از فصول فیلم به زنی مربوط می‌شود که مرده است و تمامی ماجرا باید نزد او باشد تا ما را به سمت حقیقت هدایت کند. اما کوروساوا پاسخی قطعی از او ارائه نمی‌دهد، زیرا این زن در تلاش است نام خود را از واقعه پاک کند و به منافع خود بیندیشد. اما آیا یک روح می‌تواند در دنیای مردگان منفعتی داشته باشد؟

این موضوع نیز از فرهنگ ژاپنی ناشی می‌شود، به‌ویژه اینکه نام او در نهایت باقی می‌ماند و دیگران از او یاد خواهند کرد. به همین دلیل، برایش اهمیت دارد که چه نامی از او در عالم باقی بماند. همچنین، در سینمای ژاپن حضور ناگهانی یک روح هیچ ارتباطی با ژانر ترسناک ندارد و این بهانه‌ای برای قرار دادن آن در دسته وحشت نیست.

یکی از راه‌های نزدیک شدن به نگرش فلسفی در هر موضوعی، پرسیدن سوال است. اگر چیزی را ندانید، باید بپرسید تا به حقیقت دست یابید. داستان فیلم درباره چند نفری است که در باران گرفتار شده و وقتی موفق به یافتن سقفی می‌شوند، منتظر می‌مانند تا باران قطع شود و سپس به راه خود ادامه دهند. در این حین، درباره یک واقعه صحبت می‌کنند. در بین آن‌ها، فردی وجود دارد که مدام سوال می‌پرسد و به نوعی نماینده ما به عنوان مخاطب است. او کنجکاوی خود را با سوال‌هایش ارضا می‌کند و دیگران را وادار به پاسخ‌گویی می‌کند، به این ترتیب هم داستان پیش می‌رود و هم یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما خلق می‌شود.

از سوی دیگر، این فیلم به شدت هیجان‌انگیز است. آکیرا کوروساوا داستانی پرتعلیق ساخته که هر لحظه‌اش داستانی جدید و جذاب است و هر روایت، مخاطب را با خود همراه می‌کند. سیر وقایع به گونه‌ای است که هر لحظه با یک پیچش جدید مواجه می‌شویم و مسیر داستان تغییر می‌کند. اگر فیلم‌ساز مهارت کافی نداشته باشد، ممکن است در این شرایط دچار افت شود و اثر را از دست بدهد. اما ما با فیلمی از آکیرا کوروساوا بزرگ طرفیم و او به خوبی می‌داند چگونه داستانش را تعریف کند و آن را به پیش ببرد بدون اینکه انسجام اثر از بین برود.

در نهایت، باید اشاره کرد که «راشومون» نام آکیرا کوروساوا را در سطح جهانی به عنوان یک نام بلندآوازه تثبیت کرد. پیش از این فیلم، هیچ فیلم ژاپنی نتوانسته بود چنین توجهی را جلب کند و سینمای این کشور را به جهانیان معرفی نماید. بنابراین، این فیلم از نظر تاریخ سینما نیز جایگاه ویژه‌ای دارد. کوروساوا «راشومون» را از داستان‌هایی به قلم ریونوسکه آکوتاگاوا اقتباس کرده است. او با ترکیب دو داستان کوتاه او، یعنی «راشومون» و «در بیشه»، فیلمش را ساخته است. نام داستان اول را بر فیلم گذاشته، در حالی که بیشتر داستان از دومی برداشت آزاد است.

در این داستان، سه نفر در زیر سقف یک دروازه ایستاده‌اند تا باران قطع شود و به راه خود ادامه دهند. یکی از آن‌ها هیزم‌شکن، دیگری راهب و شخص سوم هویتی نامشخص دارد. دروازه‌ای که زیر آن پناه گرفته‌اند، «راشومون» نام دارد. راهب و هیزم‌شکن به روایت داستانی می‌پردازند که در گذشته اتفاق افتاده است. به نظر می‌رسد در گذشته، راهزنی به یک زن و شوهر حمله کرده و پس از آن دستگیر و محاکمه شده است. حال، راهب و هیزم‌شکن از دیدگاه خود ماجرا را روایت می‌کنند، تا اینکه هیزم‌شکن اعتراف می‌کند که شاهد عینی ماجرا بوده و همه چیز را دیده است. و از آنجا ماجرا ادامه می‌یابد…

۳. استاکر (Stalker)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیستین و نیکولای گرینکو
  • محصول: ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم‌های دیگری از آندری تارکوفسکی نیز می‌توانستند در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما قرار بگیرند. برای مثال، فیلم «سولاریس» (Solaris) گزینه مناسبی است و همچنین «ایثار» (The Sacrifice) به بررسی مفهوم حقیقت و معنا دار بودن تاریخ انسان بر روی زمین می‌پردازد.

علاوه بر این، «نوستالژیا» (Nostalgia) نیز همچون «راشومون» به تفاوت بین واقعیت و حقیقت پرداخته است. در این شرایط، تنها آندری تارکوفسکی می‌توانست به تنهایی تعداد فیلم‌های موجود در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما را افزایش دهد. اما تصمیم گرفته شد که فقط یک فیلم از او انتخاب شود و با توجه به اینکه نگارنده «استاکر» را بهترین اثر او می‌داند، این فیلم در این مقام قرار گرفت؛ شاهکاری که برای هر فصل مناسب است و علت قرار گرفتن آن در این جایگاه، به وجود دو فیلم بزرگ دیگر در فهرست برمی‌گردد.

داستان «استاکر» با مردی آغاز می‌شود که زندگی عجیبی دارد و در کنار همسری نگران و دختری بیمار زندگی می‌کند. او به تازگی از زندان آزاد شده است، زیرا شغلش ورود به منطقه‌ای ممنوعه است که گفته می‌شود در آن اتاقی به نام اتاق آرزوها وجود دارد. این منطقه شبیه به جهانی است که گویی از دل یک فیلم پساآخرالزمانی بیرون آمده و به فیلم تارکوفسکی راه یافته است. از اینجا فیلم «استاکر» وارد عرصه سینمای علمی-تخیلی می‌شود. در این نوع سینما، پرداختن به پرسش‌های اساسی و ابدی مهم‌ترین نکته است و هر فیلم علمی-تخیلی اصیلی این کار را انجام می‌دهد.

حضور اتاق آرزوها در داستان به تارکوفسکی این امکان را می‌دهد تا به بررسی همیشگی خود درباره حقیقت نهفته در وقایع و فهم دنیا بپردازد. جستجو برای حقیقت، مهم‌ترین نکته برای تارکوفسکی است و او در تمام فیلم‌هایش با شخصیت‌هایی سر و کار دارد که در پی فهم حقیقت هستند و حاضرند تمام هستی خود را فدای این جستجو کنند. شخصیت اصلی، که همه او را استاکر می‌نامند، نیز چنین شخصیتی است. او آماده است تا ایمانش به وجود یک حقیقت بزرگتر را گسترش دهد و وقتی متوجه می‌شود که نمی‌تواند، درونش فرو می‌ریزد و این حالت به خلق یکی از بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما منجر می‌شود.

اما او در این سفر هرگز تنها نیست. در این سفر، دو همراه دارد؛ یکی نویسنده‌ای است که احساس می‌کند دیگر نمی‌تواند بنویسد و استعدادش از بین رفته است و دیگری فیزیکدانی است که می‌خواهد به ماهیت یک موضوع ماورایی پی ببرد.

این تقابل بین یک انسان عامی، که در واقع چنین نیست و فقط به اتاق آرزوها ایمان دارد، و یک نویسنده و یک فیزیکدان، داستانی پر از پیچیدگی و جدل را می‌سازد. هر یک از این شخصیت‌ها و حضورشان در آن مکان شگفت‌انگیز به تفاسیر مختلفی منجر می‌شود. برای مثال، می‌توان فیزیکدان را نماینده عقل و منطق در دنیایی دانست که هیچ چیزی منطقی نیست و انسان هنوز با پرسش‌های بسیاری دست و پنجه نرم می‌کند. نویسنده نیز می‌تواند نمادی از احساسات انسانی باشد که در دنیای منطقی و عقلانی دیگر فرصتی برای بروز ندارد.

شخصیت استاکر به عنوان قهرمان داستان، راهنمایی است که تنها او می‌داند دنیا به کدام سو می‌رود، اما کسی به حرف‌های او گوش نمی‌دهد و این امر او را به جنون می‌کشاند. او به تدریج به وجود اتاق آرزوها شک می‌کند و این شک، همان تردید منطقی است که هر فرد مؤمنی ممکن است داشته باشد و از خدا نشانه‌ای طلب کند تا این تردید را از بین ببرد. او در جستجوی وقوع یک معجزه، هرچند کوچک، است تا نور امید را در دلش زنده نگه دارد و به ادامه مسیرش ادامه دهد، به عنوان یکی از آخرین بازماندگان انسان در جستجوی حقیقت.

در اینجا، تارکوفسکی تمام توجه خود را معطوف به استاکر می‌کند و دوربینش را به دور او می‌چرخاند. او همین کار را در «نوستالژیا» نیز انجام می‌دهد، اما کیفیت «استاکر» متفاوت است. در این قاب، معجزه‌ای رخ می‌دهد. نه در اتاق آرزوها، بلکه در نقطه‌ای غیرمنتظره. برای جلوگیری از افشای پایان فیلم، به جزئیات اشاره نمی‌کنم، اما یادآوری می‌کنم که سوال اساسی انتهای فیلم «تلقین» (Inception) کریستوفر نولان را در ذهن داشته باشید.

تردید منطقی درباره خواب و واقعیت در بازگشت کاب به خانه با بازی لئوناردو دی‌کاپریو. پایان «تلقین» در مقایسه با پایان «استاکر» از این منظر به شوخی می‌ماند. همه این عناصر دست به دست هم می‌دهند تا «استاکر» را به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما تبدیل کنند.

داستان فیلم در شرایطی شکل می‌گیرد که به نظر می‌رسد جنگ هسته‌ای رخ داده و دنیا ویران شده است. بخشی از زمین که به آن منطقه گفته می‌شود، به شدت تحت حفاظت نیروهای نظامی است. افسانه‌ها می‌گویند در این منطقه اتاقی وجود دارد که هرکس وارد آن شود، تمام آرزوهایش برآورده خواهد شد.

اما فقط افراد خاصی به نام استاکرها می‌توانند راه ورود به این اتاق را پیدا کنند. حال، یکی از استاکرها پس از دستگیری به خاطر ورود غیرمجاز به منطقه آزاد شده و دوباره قصد سفر به آنجا را دارد. دو نفر او را برای این سفر استخدام کرده‌اند؛ یکی فیزیکدانی که می‌خواهد به ماهیت اتاق پی ببرد و دیگری نویسنده‌ای که فکر می‌کند استعدادش را برای نوشتن از دست داده است. آن‌ها در رستورانی همدیگر را ملاقات می‌کنند و آماده سفر می‌شوند، اما ابتدا باید از نیروهای نظامی محافظ منطقه عبور کنند…

۲. نور زمستانی (Winter Light)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: اینگمار برگمان
  • بازیگران: گونار بیورنستراند، اینگرید تولین و مکس فون سیدو
  • محصول: ۱۹۶۳، سوئد
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪

اینگمار برگمان آثار فلسفی متعددی دارد و می‌توانست فیلم‌های دیگری از او نیز در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما جای بگیرند. به عنوان مثال، فیلم «مهر هفتم» (The Seventh Seal) درباره مواجهه با مرگ است که یکی از عمیق‌ترین مفاهیم فلسفی را بررسی می‌کند. همچنین، دو فیلم دیگر او یعنی «همچون در یک آینه» (Through A Glass Darkly) و «سکوت» (The Silence) در کنار «نور زمستانی» سه‌گانه‌ای را تشکیل می‌دهند که به تردید و ایمان می‌پردازد و می‌توانستند به این فهرست راه یابند. اما مانند آندری تارکوفسکی، تصمیم گرفته شد که فقط یک فیلم انتخاب شود و این بار انتخاب بر «نور زمستانی» افتاد که همچون «استاکر»، اثری مناسب برای هر فصل است.

داستان فیلم حول مساله تردید و ایمان می‌چرخد و به این پرسش می‌پردازد که چرا خداوند با وجود مشاهده تمام درد و رنج‌های بشری، هیچ نشانه‌ای از خود نشان نمی‌دهد و در سکوتی مرگبار باقی مانده است. اینجاست که دیدگاه اگزیستانسیالیستی برگمان خود را نمایان می‌کند. او مانند نیچه اعتقاد دارد که انسان باید خود ارزش‌هایش را تعیین کند و دیگر ارزش‌های مطلق وجود ندارند، که این مسئله بسیار دردناک و طاقت‌فرساست؛ زیرا همیشه نیرویی حمایتی در پس انسان بوده است و اکنون او خود را بدون هیچ حامی می‌یابد.

با این حال، قهرمان داستان برگمان بر خلاف قهرمان «استاکر» تارکوفسکی، تسلیم شده و این مبارزه را رها کرده است و به هیچ چیز باور ندارد. در حالی که قهرمان تارکوفسکی از بی‌اعتقادی دیگران رنج می‌برد، او نیز به یکی از همان دیگران تبدیل شده است. نکته جالب اینجاست که او یک کشیش است، اما به هیچ چیزی ایمان ندارد. اگر قهرمان جستجوی حقیقت «استاکر» از خداوند نشانه‌ای طلب می‌کند و برای آن التماس می‌کند، قهرمان فیلم برگمان هیچ خواسته‌ای ندارد و از کسی چیزی نمی‌خواهد.

فضای فیلم به شدت سرد و بی‌روح است. ترکیب‌بندی‌های آن به گونه‌ای طراحی شده‌اند که مخاطب از همان ابتدا احساس سردی می‌کند و متوجه می‌شود که با فیلمی مواجه است که قرار نیست به راحتی او را راضی کند. سرمای موجود در قاب‌ها نمایانگر دنیای سردی است که انسان‌های آن مانند دیوانگان در جستجوی راهی برای فرار هستند. برخی از آن‌ها، مانند کشیش داستان، از این دنیا ناامید شده و می‌دانند که هیچ فریادرسی به یاری آن‌ها نخواهد آمد و باید با سرنوشت خود کنار بیایند. در این زمینه، کارگردان دیگری نیز در این بحث مطرح می‌شود: روبر برسون و فیلم «خاطرات یک کشیش روستا» (Diary of a Country Priest).

برسون نیز در این فیلم به مساله ایمان کشیشی می‌پردازد که در جستجوی نشانه‌ای از وجود خداست. با این حال، نگاه برسون به این موضوع بیشتر مذهبی است. اما فضای سرد و بی‌روح فیلم او نیز شباهت زیادی به فیلم برگمان دارد و شخصیت‌ها گویی از نوعی بیماری رنج می‌برند و سلامتی برای آن‌ها هیچ اهمیتی ندارد. در این چارچوب، «نور زمستانی» با ترکیب ایمان و فلسفه به فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما راه می‌یابد.

نکته‌ای که درباره این فیلم برگمان باید گفت این است که او آن را بهترین اثر خود می‌داند و اگر به تماشای آن بنشینید، متوجه خواهید شد که در ادعای خود بی‌دلیل نیست. در کارنامه فردی که شاهکارهای زیادی ساخته، چنین ادعایی نشانه قدرت و کیفیت هنری فیلم است.

با این حال، «نور زمستانی» تا حدی در کارنامه با شکوه برگمان نادیده مانده و بسیاری آن را ندیده‌اند و فقط به تماشای فیلم‌های معروف‌تر او بسنده کرده‌اند. در حالی که کمتر فیلمی در تاریخ سینما به این دقت ساخته شده و تمام جزئیات آن در جای خود قرار دارد. اکنون با در نظر گرفتن دغدغه فلسفی مطرح‌شده در فیلم، می‌توان دریافت که چرا باید آن را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما قرار داد، و گرچه کوبریک و شاهکارش نیز در این فهرست حضور دارند، این فیلم در صدر قرار نمی‌گیرد.

داستان فیلم درباره توماس، کشیشی در یک روستا است. او از درد و غم رنج می‌برد؛ چرا که چهار سال پیش همسرش را از دست داده و هنوز نتوانسته با مرگ او کنار بیاید. در این میان، معلم مدرسه روستا به نام مارتا به توماس علاقه‌مند است، اما او به درخواست‌هایش پاسخ منفی می‌دهد و تمایلی به ازدواج مجدد ندارد.

توماس به وجود خدا اعتقادش را از دست داده و علی‌رغم اینکه کشیش است و به انجام اعمال دینی می‌پردازد، به کارهایش ایمان ندارد. در این میان، زنی به نام کارین به او مراجعه می‌کند و از او کمک می‌خواهد. او می‌گوید که شوهرش به دلیل ترس از یک حمله اتمی قصد خودکشی دارد. توماس باید خود را جمع و جور کند و به کمک آن مرد برود، اما…

۱. ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی (۲۰۰۱: A Space Odyssey)

جواهرات سینمای فلسفه: آثاری ماندگار که باید دید

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

استنلی کوبریک، مانند اینگمار برگمان و آندری تارکوفسکی، می‌توانست چندین فیلم را در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما داشته باشد. به عنوان مثال، فیلم «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) او یا «غلاف تمام فلزی» (Full Metal Jacket) که به جنگ از دیدگاهی فلسفی می‌نگرد، یا حتی «چشمان کاملاً بسته» (Eyes Wide Shut) که زندگی زناشویی را از زاویه‌ای متفاوت بررسی می‌کند، می‌توانستند در این فهرست قرار گیرند. با این حال، هر کسی که «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» را دیده باشد، می‌داند که نه تنها در کارنامه کوبریک، بلکه در طول تاریخ سینما هیچ فیلمی توانایی رقابت با آن را ندارد و به این ترتیب، این فیلم شایسته قرار گرفتن در صدر فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی تاریخ سینما است.

داستان «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» به جستجوی مفهوم وجود انسان و مسیری که او طی می‌کند، مرتبط است. از همان سکانس ابتدایی و نمایش میمون‌ها که در جستجوی قلمرو و غذا با یکدیگر درگیر می‌شوند، تا تولد ابرانسان، فیلم مسیر تکامل را نشان می‌دهد که به دانایی منتهی می‌شود. در این میان، کوبریک به مفهوم سفر نیز پرداخته است، اما این سفر تنها یک سفر معمولی نیست؛ قهرمان او در جستجوی مسیری است که از دل فضا به زندگی و چرایی آن دست یابد.

در این راستا، یکی از موارد بارز در فیلم‌های علمی-تخیلی که در فهرست بهترین فیلم‌های فلسفی قرار دارد، وجود یک هوش مصنوعی پیشرفته است که تمایل به کنترل و نابودی انسان دارد. این موضوع در فیلم «آلفاویل» دیده می‌شود و در «بلید رانر» به شکلی تأثیرگذارتر نمایان می‌شود. در «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» نیز نگاه خاص کوبریک به هوش مصنوعی را می‌توان در قالب یک کامپیوتر مشاهده کرد که بدون داشتن شکل فیزیکی، یکی از ترسناک‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما را شکل می‌دهد.

با این حال، کوبریک به ارزش انسان توجه دارد و دغدغه او را در نظر می‌گیرد. بنابراین، در نبرد بین هوش مصنوعی و انسان، پیروزی نهایی از آن انسان است؛ گویی این ربات تنها به عنوان مرحله‌ای در مسیر تکامل انسان وجود دارد و او باید آن را شکست دهد تا به ابرانسان نهایی برسد و این مرحله را نیز همانند مراحل دیگر زندگی خود تجربه کند. اگر قرار باشد تنها یک سکانس از بین تمام سکانس‌های این فهرست انتخاب شود که به بهترین شکل مفهوم فلسفی فیلم را نمایان کند، بدون شک سکانس پایانی «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» است که مخاطب را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و پس از تماشای فیلم نیز رهایش نمی‌کند.

این فیلم فلسفی روایتگر تلاش انسان برای دستیابی به کمال و ملاقات با ناشناخته‌ها و رسیدن به حداکثر دانش است. کوبریک از تمایل انسان به شناخت و ترس او از ناشناخته‌ها استفاده می‌کند و فضایی ذهنی از پیشرفت چند میلیون ساله انسانی می‌سازد که در واقع تفاوت زیادی با آنچه او در ابتدای فیلم به عنوان آغاز زندگی به تصویر می‌کشد، دارد. این موجود در تلاش برای کشف کمال به ابرانسان تبدیل می‌شود.

«فیلم با تصاویری از انسان‌های اولیه شروع می‌شود که برای قلمرو و غذا با هم در جنگ هستند. ناگهان یک شیء عجیب در برابر آن‌ها ظاهر می‌شود. یکی از این انسان‌ها متوجه می‌شود که می‌تواند از یک استخوان به عنوان سلاحی برای کشتن استفاده کند. تصویر بعد از این واقعه به میلیون‌ها سال بعد منتقل می‌شود. اکنون گروهی از دانشمندان در جستجوی رازهای همان شیء هستند. چند فضانورد برای دستیابی به این هدف به سمت سیاره مشتری سفر می‌کنند…»

منبع : imdb

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *