شاید اغراق نباشد اگر مرلین مونرو را یکی از مشهورترین و جنجالیترین ستارههای زن تاریخ سینما بدانیم. او از نخستین چهرههایی بود که جزئیات زندگیاش به طور کامل در رسانهها بازتاب مییافت و به دلیل سبک زندگی غیرمعمولش همواره در کانون توجهات و حواشی قرار داشت. در اینجا قصد داریم نگاهی به زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو بیندازیم؛ چرا که این دو بهطور عمیقی به یکدیگر پیوند خوردهاند. هیچ بازیگری به این اندازه تحت تأثیر زندگی شخصیاش قرار نگرفته و نمیتوان بدون شناخت زندگی مرلین مونرو، دلایل موفقیت و افتوخیزهای او در دنیای بازیگری را درک کرد. بنابراین، ابتدا به بررسی زندگینامه او خواهیم پرداخت و سپس به تحلیل بهترین فیلمهایش میپردازیم.
هوارد هاکس دربارهی مرلین مونرو میگوید: «مرلین مونرو دختری بسیار هراسان بود که اصلاً به تواناییهای خود اعتماد نداشت. از حضور مقابل دوربین میترسید و موجودی عجیب بود که با این حال، اثر شگفتانگیزی روی پرده از خود به جا میگذاشت. در تمام وجودش چیزی واقعی وجود نداشت؛ همه چیزش غیرواقعی به نظر میرسید.» (برگرفته از کتاب «سینما به روایت هوارد هاکس» نوشتهی جوزف مکبراید و ترجمهی پرویز دوایی). همانطور که از نظر هاکس پیداست، کارنامه هنری مرلین مونرو به شدت به ویژگیهای شخصی و زندگیاش مرتبط بود. پس برای درک بهتر، باید ابتدا به سراغ زندگینامه او برویم.
زندگینامه مرلین مونرو
مرلین مونرو در ژوئن ۱۹۲۶ با نام کامل نورما جین مورتنسن متولد شد و پس از شهرت، نام خود را به مرلین مونرو تغییر داد. او در دورانی به اوج شهرت رسید که جامعه در حال تجربه تغییرات اساسی بود؛ کلیشههای جنسیتی در حال فروپاشی بودند و انقلاب جنسی شکل میگرفت. این تحولات بسیاری از سنتگرایان را نگران میکرد، چرا که مونرو نمادی از زنی جذاب و تأثیرگذار بود که به نظر میرسید مانند الههای افسانهای توانسته است حتی قدرتمندترین مردان آمریکا را به خود جذب کند.
شایعات زیادی درباره روابط او با چهرههای برجسته سیاسی، مانند جان اف کندی و برادرش رابرت کندی، وجود داشت. همچنین، ازدواجها و طلاقهای پیدرپی او همیشه در صدر اخبار قرار داشت. ازدواجش با آرتور میلر، نویسندهی برجسته و نماد روشنفکری آمریکا، نیز باعث شد که بیشتر مورد توجه و انتقاد قرار گیرد، زیرا برای سنتگرایان غیرقابل قبول بود که او نه تنها دل سیاستمداران، بلکه اندیشمندان را هم تسخیر کند.
زندگی مونرو همیشه زیر ذرهبین رسانهها بود و هر خبری درباره او بلافاصله منتشر میشد. مردم حتی از جزئیات شخصی مانند قد و وزن او مطلع بودند و همیشه میدانستند که او در هر لحظه چه کاری انجام میدهد. این میزان از شهرت و توجه، پیش از عصر شبکههای اجتماعی و تلویزیونهای خبری رخ داد و مرلین مونرو به یکی از معدود ستارگانی تبدیل شد که در عصر رادیو و روزنامهها چنین محبوبیتی را تجربه کرد. این محبوبیت سبب میشد که هر فیلمی با حضور او در گیشه موفق باشد و سرمایهاش را بازگرداند.
اما چالشهای مونرو تنها به تقابل با سنتگرایان ختم نمیشد. برخی منتقدان نیز او را به نداشتن استعداد بازیگری متهم میکردند و معتقد بودند که موفقیتهای او بیشتر به زیبایی و شهرتش مرتبط است تا به تواناییهای هنریاش.
این وضعیت به شدت روان این زن جوان را تحت تأثیر قرار داد. او متوجه شده بود که مردم بیشتر به جزئیات بیوگرافیاش، مانند مکان و فعالیتهایش، از جمله اینکه چه میخورد و چه میپوشد، اهمیت میدهند تا به هنرنماییاش در فیلمها. حتی گاهی احساس میکرد کارگردانهای آثارش نیز از او ناراضی هستند و رفتارشان به گونهای بود که گویی او یک بازیگر تحمیلی از سوی استودیوهاست.
به همین دلیل، تا جایی که ممکن بود در کلاسهای بازیگری ثبتنام میکرد و در اوج شهرتش، به دنبال بهبود تواناییهای هنریاش در کلاسهای درس حاضر میشد. اما همه این فشارها روح و روانش را آزار میداد تا اینکه شب شوم چهارم اوت ۱۹۶۲ فرا رسید و جسد مرلین مونرو پیدا شد که به عنوان خودکشی اعلام گردید. او در زمان مرگ تنها سی و شش سال داشت، اما زندگی پر از ماجرایی را پشت سر گذاشته بود.
پس از مرگش، بسیاری به نظریههای توطئه روی آوردند و نمیخواستند باور کنند که او خودکشی کرده است. در آن زمان، شایعاتی وجود داشت که حاکی از رابطه او با قدرتمندترین خانواده آمریکا، یعنی کندیها، بود. یک سال بعد از مرگ او، جان اف کندی ترور شد و چند سال پس از آن نیز برادرش، رابرت، به قتل رسید.
این حوادث بهانهای کافی برای زردنویسان فراهم کرد تا از توطئهای در مرگ این ستاره مشهور صحبت کنند. اما هر کس که بخواهد حقیقت را جستجو کند، ناچار است به دنیای آشفته زنی که در زمانهای ظهور کرده بود بپردازد؛ زمانی که به نظر میرسید همهچیز برای درخشش او فراهم است، اما حسودان و دشمنان اجازه نمیدادند که از زندگیاش لذت ببرد.
شعرهای مرلین مونرو نشاندهنده چنین احساسی هستند و از روان آشفته زنی سخن میگویند که در جستجوی آرامش است و در عین حال از جامعه خشمگین میترسد. اگرچه او هرگز شاعر خوبی نبود، اما میتوان شعرهایش را به عنوان منابعی از افکار و زندگیاش مورد توجه قرار داد. با این حال، برای درک بهتر وضعیت او، لازم است به سالهای پایانی زندگیاش نگاهی بیندازیم و بدانیم که بعد از مرگش چه بر سر جسد او آمد.
همانطور که گفتیم، همه از جزئیات زندگی مرلین مونرو آگاه بودند. او پس از چندین ازدواج و طلاق، و مشکلات فراوانی که ذکر شد، به نمادی از زن بلوند احمق تبدیل شده بود و شایعات زیادی در موردش وجود داشت. در این میان، به سمت مصرف مواد مخدر روی آورد و این موضوع هم از چشمها پنهان نماند.
چهرهاش روز به روز در افکار عمومی آسیب میدید و او چند فیلم ناتمام داشت که عوامل آنها او را مسئول بسیاری از مشکلات میدانستند و به استودیو اعلام میکردند که او همکاری غیرقابل اعتمادی است و همواره در صحنه مشکلاتی ایجاد میکند. از زمانی که در فیلم «ناجورها» در سال ۱۹۶۱ ظاهر شده بود، در فیلم دیگری نقشآفرینی نکرده بود و این موضوع به شایعات پیرامونش دامن میزد.
در تمام این مدت، او تلاش میکرد تا چهرهاش را در نظر مردم بهبود بخشد، اما هرگز موفق نمیشد. به این باور رسیده بود که اگر در یک فیلم بازی کند و مردم او را بر روی پرده ببینند، همه چیز به حالت عادی برمیگردد. این وضعیت برای کسی که به تصویر خود در نظر مردم اهمیت زیادی میداد، همچون شکنجهای بیپایان بود.
اما به محض اینکه خبر مرگش و اعلام خودکشیاش منتشر شد، همان مردم ناگهان موضع خود را تغییر دادند و به شکلی غیرمنتظره، مرگ مرلین مونرو را به قتل و توطئهای ارتباط دادند. به نظر میرسید که تمامی آنها در طول زندگیاش او را ستایش کردهاند و حالا بر این باور بودند که دستهایی پنهان، این بازیگر محبوبشان را از صحنه خارج کردهاند.
در این ایام، نام او دوباره در میان مردم مطرح شد. عکس معروف مرلین مونرو از فیلم «خارش هفت ساله» دست به دست میچرخید و فیلمهای معروفش دوباره مورد توجه قرار گرفتند. تصاویری از او زینتبخش تابلوهای سینماها شد و بزرگداشتهای مختلفی به افتخار او برگزار میشد. اما تئوریهای توطئه همچنان قدرت خود را حفظ کرده بودند. مرلین مونرو، حتی پس از مرگ، نمیخواست از دنیای سینما و جامعه فاصله بگیرد و گویی جسدش از زیر خروارها خاک، وجدان جمعی را خطاب قرار میداد. بسیاری بر این باور بودند که جسد مرلین مونرو خیلی زود دفن شده و این موضوع را دلیلی برای پنهانکاری در مورد قتلش میدانستند.
فیلمهای مرلین مونرو
در هر صورت، داستان به تاریخ پیوسته است. همه میدانند که زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو بخشی جذاب از تاریخ سینما به شمار میآید و در فیلم «بلوند» گوشهای از آن را مشاهده کردیم. او با هنرمندان بزرگ زیادی همکاری کرده و کارنامهای درخشان دارد.
شاید او آن چهره بزرگی نباشد که تمام نگاهها به تحسین تواناییهایش معطوف شود، اما کیست که بتواند به خوبی نقش آن دختر دلربا و شکننده در فیلم «بعضیها داغش را دوست دارند» را ایفا کند یا آن زن فریبنده در «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» را به این قانعکنندگی به تصویر بکشد؟ اکنون با نگاهی به برخی از جوانب زندگی این چهره سرشناس در تاریخ سینما، به بررسی بهترین فیلمهای مرلین مونرو میپردازیم و درباره آنها صحبت خواهیم کرد.
۱۰. ناجورها (The Misfits)
- کارگردان: جان هیوستون
- دیگر بازیگران: کلارک گیبل، مونتگومری کلیفت، تلمل ریتر و ایلای والاک
- محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
گفته میشود که «ناجورها» آخرین فیلمی بود که مرلین مونرو در آن حضور داشت. پس از این فیلم، او تعدادی پروژه ناتمام داشت که با مرگ یا خودکشیاش به مسیری دیگر رفتند و بدون او ادامه یافتند. در اینجا، او در ادامه همکاریهایش با کارگردانان بزرگ، با جان هیوستون همکاری کرده است؛ یکی از اولین کارگردانانی که به او اعتماد کرد و نقشی به او در فیلم «جنگل آسفالت» که در همین فهرست ذکر شده است، سپرد. جان هیوستون کارگردانی است که آثار برجستهای چون «شاهین مالت» و «گنجهای سیرامادره» در کارنامهاش دارد و بازیهای درخشانی از بازیگران بزرگ را در فیلمهایش به نمایش گذاشته است.
مرلین مونرو در فیلم «ناجورها» نقش زنی به نام رزلین را بازی میکند که در کشمکشهای روابط با مردان مختلف گرفتار شده است. جان هیوستون مانند همیشه موفق میشود روابط میان شخصیتهایش را به خوبی پرورش دهد و این ویژگی به نقطه قوت آثارش تبدیل میشود. هرچند داستان فیلم و روابط شخصیتها چندان معمولی و طبیعی نیست و به نوعی حالت مالیخولیا دارد، اما هیوستون توانسته این فضای غریب را به برگ برنده اثرش تبدیل کند و وسترنی نامتعارف بسازد.
بازی در کنار بزرگانی چون کلارک گیبل و مونتگومری کلیفت به مرلین مونرو فرصتی داد تا خود را محک بزند و در آخرین روزهای زندگیاش، کاری ماندگار از خود به جا بگذارد. واقعاً حضور او در «ناجورها» قابل دفاع است و در کنار آن دو بازیگر توانا، کم نمیآورد.
فیلمنامه «ناجورها» را آرتور میلر بر اساس داستانی از خود نوشت. آرتور میلر زمانی شوهر مرلین مونرو بود و بخشی از حواشی زندگی او به همین ازدواج برمیگشت. آرتور میلر یکی از نمادهای روشنفکری در جامعه آمریکا بود. او نمایشنامهنویسی تیزبین بود و با عینکهای ته استکانیاش، در کنار مرلین مونروی زیبا، چندان جذاب به نظر نمیرسید.
این موضوع باعث شده بود تا بسیاری درباره چرایی این ازدواج گمانهزنی کنند. در این زمینه، خبرهایی منتشر میشد مبنی بر اینکه مرلین مونرو در تلاش است تا با ازدواج با چنین مردی، وجهه خود را نزد افکار عمومی بهبود بخشد و تنها به عنوان بازیگری خوشچهره شناخته نشود. به همین دلیل، باید کارنامه کاری و زندگی مرلین مونرو را در کنار هم بررسی کرد و زندگینامه و فیلمهای او را به قضاوت نشست.
در فیلم، داستان درباره زنی ۳۰ ساله به نام رزلین است که از شوهرش جدا شده و ناگهان خود را درگیر رابطه با یک مرد مسنتر، که یک کابوی است، مییابد. در این میان، مردی به نام گوییدو در حال تعمیر خانهای است. رزلین به همراه معشوق تازهاش برای کمک نزد او میروند، اما…
۹. میمونبازی (Monkey Business)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: کری گرانت، جینجر راجرز و چارلز کوبرن
- محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
هوارد هاکس نیازی به معرفی ندارد؛ او به همراه بیلی وایلدر، یکی از بزرگترین کارگردانانی است که مرلین مونرو با آنها همکاری کرده است. جالب اینجاست که هاکس، مانند بیلی وایلدر، در ساخت آثار کمدی-رمانتیک و کمدی اسکروبال تبحر دارد و برخی از بهترین فیلمهای این ژانر سینمایی را خلق کرده است. در این آثار، جدلها و دیوانهبازیهای میان زن و مرد به عشقی پرشور منتهی میشود و در نهایت همه چیز به خوبی و خوشی پایان مییابد. «میمونبازی» نیز یکی از همین فیلمها است و در بررسی زندگینامه و آثار مرلین مونرو، به عنوان یکی از بهترین گزینهها برای بهبود حال مخاطب مطرح میشود.
هوارد هاکس خالق کمدیهای اسکروبال برجستهای چون «منشی همهکاره او» و «بزرگ کردن بیبی» است. در هر دو فیلم، کری گرانت نقش مردی را ایفا میکند که در تلاش برای انجام کارهای حرفهایاش، به زنی دل میبازد و میخواهد او را به دست آورد. نکته جالب درباره این فیلمها، ریتم سریع آنهاست که همراهی با آن برای هر بازیگری را دشوار میسازد. این ریتم سریع فقط ناشی از پیشبرد داستان یا اطلاعاتدهی به مخاطب نیست، بلکه هاکس از بازیگرانش میخواهد دیالوگها را با سرعتی بسیار بالا بیان کنند که گاهی سرسامآور به نظر میرسد.
با این حال، «میمونبازی» به اندازه آثار دیگر هاکس از این لحاظ برجسته نیست، اما در مقایسه با کمدیهای معمول سینما، از ریتم سریعتری برخوردار است و این موضوع چالشی برای هر بازیگری محسوب میشود. کری گرانت که در این سبک حضور موفقی دارد، به خوبی از عهده این چالش برمیآید و مرلین مونرو نیز بهطور شایستهای نقش خود را ایفا میکند. جینجر راجرز و دیگر بازیگران نیز فوقالعاده هستند. بنابراین، فیلم «میمونبازی» اثری دیدنی است که هم به خاطر نگاه خاص هاکس به عنوان یکی از بزرگترین کارگردانان مولف سینما و هم به خاطر تیم بازیگری درجه یک خود، ارزش تماشا دارد.
در داستان فیلم، دکتر بارنابی برای یک کمپانی معتبر کار میکند. او مردی جدی و خشکمغز است که جز تحقیقاتش به چیزی فکر نمیکند و در حال تلاش برای ساختن اکسیر جوانی است و به نظر میرسد به موفقیت نزدیک شده است. در این میان، رئیس کمپانی نیز به او فشار میآورد تا کارش را هر چه زودتر به پایان برساند. روزی، در غیاب بارنابی، یکی از میمونهای آزمایشگاهیاش ترکیب مواد او را به هم میزند.
بارنابی روز بعد بدون اطلاع از این موضوع، مواد را روی خود آزمایش میکند و در نتیجه، به جای تغییر ظاهر، رفتار او تغییر میکند و شبیه یک پسر جوان بیستساله عمل میکند. او سپس دست منشی شرکت را میگیرد و او را به خارج از شهر دعوت میکند، اما…
۸. نیاگارا (Niagara)
- کارگردان: هنری هاتاوی
- دیگر بازیگران: جوزف کاتن، جین پیترز و مکس شوالتر
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
چهره مرلین مونرو آمیختهای از زیبایی و معصومیت بود. با وجود جذابیت زیادی که لازمه حضور در نقشهای اغواگر است، این معصومیت مانع از آن میشد که او به گزینهای مطمئن برای این نوع نقشها تبدیل شود. مرلین مونرو میبایست این کمبود را با توانایی بازیگری و اجرای نقش جبران کند. با این حال، اینکه هر مردی در هر فیلمی به زنی که مرلین مونرو نقش آن را ایفا میکند جذب شود و به سمت او برود، کاملاً قابل باور است. او قطعاً یکی از جذابترین بازیگران تاریخ سینماست و هر نقشی که ایفا کند، از این جذابیت بهرهمند خواهد بود.
در این زمینه، هنری هاتاوی او را فراخواند و در کنار بازیگر بزرگ و با استعدادی چون جوزف کاتن قرار داد. هرچند کاتن از نظر ستارگی به پای مونرو نمیرسید، اما تواناییهای بازیگریاش به حدی بالا بود که حتی بزرگترین بازیگران تاریخ سینما نیز در برابر درخشش او کم میآوردند و تمام قاب را به او واگذار میکردند. نمونههایی از این امر در تاریخ سینما فراوان است؛ از جمله «همشهری کین» که جوزف کاتن در آن نقش صمیمیترین دوست چارلز فاستر کین با بازی اورسن ولز را ایفا میکند، تا «جدال در آفتاب» به کارگردانی کینگ ویدور.
نکته جالب این است که مرلین مونرو به خوبی میتواند در کنار چنین بازیگری بدرخشد. هرچند نمیتوان توان بازیگری او را با کسی چون جوزف کاتن مقایسه کرد، اما قرار گرفتن او در کنار این بازیگر و عدم کم آوردن در کنار او، نشانهای مثبت است که نصیب هر بازیگری نمیشود. از سوی دیگر، «نیاگارا» به همراه «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» و «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» در سال ۱۹۵۳، از جمله فیلمهایی بود که مرلین مونرو را به جمع ستارگان سینما وارد کرد و حرفهاش را ارتقا داد. «نیاگارا» همچنین به عنوان پرفروشترین فیلم کمپانی قرن بیستم در سال ۱۹۵۳ نیز شناخته شد.
داستان فیلم «نیاگارا» پر از پیچ و خم است اما ریتم تندی دارد. کل فیلم تنها ۸۸ دقیقه طول میکشد، اما حجم وقایع آن بسیار زیاد است و این باعث شده که با فیلمی با ریتم سریع روبرو شویم. در آن زمان، فیلمهای نوآر معمولاً سیاه و سفید بودند، زیرا فیلمبرداری سیاه و سفید بیشتر به حال و هوای جدال بین تاریکی و روشنایی میخورد. اما هنری هاتاوی تصمیم داشت که یک فیلم نوآر رنگی و غیرمتعارف بسازد. این تصمیم در نهایت به نفع فیلم تمام شد و آن را به اثری باشکوه تبدیل کرد.
در داستان، زوجی به نام آقا و خانم کاتلر برای گذراندن ماه عسل به آبشار نیاگارا سفر کردهاند. آنها دیر به مقصد میرسند و متوجه میشوند که کلبهای که قبلاً رزرو کرده بودند، توسط زوج دیگری اشغال شده است. صاحب کلبه از زوج لومیس میخواهد که اتاق را ترک کنند، اما خانم لومیس میگوید که چنین کاری نمیکند، زیرا این برای شوهرش که به تازگی از جنگ کره بازگشته و وضعیت روانی خوبی ندارد، ناخوشایند خواهد بود.
آقا و خانم کاتلر با احترام این موضوع را میپذیرند و به کلبه دیگری میروند. روز بعد، خانم کاتلر خانم لومیس را در حال خیانت به شوهرش میبیند و متوجه میشود که این سفر در کنار لومیسها به خوبی و خوشی تمام نخواهد شد. تا اینکه…
۷. رودخانه بدون بازگشت (River No Return)
- کارگردان: اوتو پرمینگر
- دیگر بازیگران: رابرت میچم، تامی رتیگ و روی کالهون
- محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۷٪
اوتو پرمینگر یکی دیگر از فیلمسازان بزرگ است که با مرلین مونرو همکاری کرد. پس از کار با کارگردانانی چون جان هیوستون، جوزف ال منکهویچ، هوارد هاکس و هنری هاتاوی، مرلین مونرو به ستارهای بیرقیب در دنیای سینما تبدیل شد. حضور او در هر فیلمی فروش آن را تضمین میکرد و از این شهرت به طور چشمگیری به جیب رسانهها و خبرنگاران سرازیر میشد. اوتو پرمینگر از او خواست تا در یکی از چالشبرانگیزترین نقشهایش بازی کند و با فیلم «رودخانه بدون بازگشت» اثر متفاوتی در زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو بسازد.
پرمیگر فیلم «رودخانه بدون بازگشت» را از داستانی به قلم لوییس لنتز اقتباس کرد و از آن یک وسترن موزیکال ساخت. لوییس لنتز تحت تأثیر فیلم «دزدان دوچرخه» (Bicycle Thieves) ساخته ویتیوریو د سیکا در سال ۱۹۴۸، که یکی از آثار نمادین مکتب نئورئالیسم ایتالیا به شمار میرود، داستانش را نوشت. نکته دیگری که در مورد «رودخانه بدون بازگشت» قابل ذکر است، این است که فیلم با تکنیک سینمااسکوپ و به صورت رنگی تولید شد.
در این فیلم، مرلین مونرو در کنار رابرت میچم قرار دارد؛ ستارهای که به خاطر نقشهای مردان جذاب و کمی خشن شناخته میشود. در چهره او نوعی جنون وجود دارد که میتواند جلوههایی ترسناک به خود بگیرد. حتی اگر او در نقش یک مرد معمولی ظاهر شود، همواره انتظار میرود ناگهان رفتار او تغییر کند و به تهدیدی برای دیگران تبدیل شود.
رابرت میچم در این فیلم به عنوان مردی ظاهر میشود که به تازگی از زندان آزاد شده و میخواهد از دردسرها دوری کند و برای فرزندش پدری خوب باشد. اما داستان به این سادگی پایان نمییابد و گذشته پر از خشونت او دوباره او را خواهد گرفت. تفاوت این بار در این است که او یاد میگیرد از این خشونت به شیوهای مثبت استفاده کند و در این وسترن، که داستانش در محیطی خشن میگذرد، خشونت میتواند به عدالت و رستگاری منجر شود. یکی از کسانی که به او در این راه کمک میکند، زنی است که مرلین مونرو نقش او را بازی میکند، تا او در کنار «ناجورها»، وسترن دیگری نیز در زندگینامه و فیلمهای خود داشته باشد.
داستان فیلم در سال ۱۸۷۵ و در شمال غرب آمریکا جریان دارد. تب طلا در این زمان اوج گرفته و همه در تلاشند تا یکشبه ثروتمند شوند. در این میان، مردی میخواهد برخلاف این روند عمل کند و به کار خودش مشغول باشد. طبیعتاً، این محیط خشن او را تحت فشار قرار خواهد داد، اما این رودخانه هرگز به وضعیت قبلی خود بازنخواهد گشت و او در کنار زنی که دوستش دارد و فرزندی که باید از او مراقبت کند، به مردی متفاوت تبدیل خواهد شد.
اوتو پرمینگر در فصل پایانی داستان از تصویری که از مرلین مونرو در ذهن مخاطب شکل گرفته است، بهره میبرد؛ تصویری که او را صرفاً به عنوان یک بازیگر خوشچهره و «شوگرل» میشناسد. در فیلمهای بعدی، بیشتر درباره این تصویر صحبت خواهیم کرد.
در داستان، مردی به نام مت در سال ۱۸۷۵ پس از گذراندن حبس از زندان آزاد میشود. او قبل از رفتن به زندان، فرزند کوچکش، مارک، را پیش زنی به نام کی گذاشته است. حال او برمیگردد و او را با خود میبرد و قول میدهد که دیگر او را ترک نکند. در این بین، نامزد کی به نام هری در یک قمار موفق به بردن یک معدن طلا میشود. او به همراه کی سوار بر قایق به سمت شهری در نزدیکی میرود تا معدن را به نام خود سند بزند.
اما در راه، قایق آنها در نزدیکی مزرعه مت و مارک دچار سانحه میشود. مت آنها را نجات میدهد و به مزرعه خود میبرد. هری از مت میخواهد که اسب و اسلحهاش را به او بفروشد تا بتواند به شهر برود، اما مت این درخواست را رد میکند. در یک غافلگیری، هری به مت حمله کرده و او را بیهوش میکند و با اسلحه و اسب فرار میکند. اما کی میماند تا از مت و مارک مراقبت کند…
۶. شاهزاده و شوگرل (The Prince And The Showgirl)
- کارگردان: لارنس اولیویه
- دیگر بازیگران: لارنس اولیویه، مکسین آدلی و جرمی اسپنسر
- محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۰٪
در سال ۱۹۵۷، تصویری که از مرلین مونرو در ذهن مخاطبان جدی سینما وجود داشت، به عنوان زنی جذاب با توان بازیگری نه چندان بالا شکل گرفته بود. او به خاطر زندگی پر ماجرایش شناخته شده بود و آثارش در گیشه موفقیتهای زیادی کسب کرده بودند، اما این موفقیتها به معنای تأیید تواناییهای بازیگریاش نبود. مخاطبان توجه نداشتند که کارگردانهای بزرگ در نهایت به دلایلی فراتر از جذابیت ظاهریاش از او بهره میبردند
با این حال، اگر توانایی بازیگری و جذابیت او را در کنار هم بگذاریم و بپذیریم که سینما به مخاطب نیاز دارد، حضور مرلین مونرو در آثار متناسب با او، به نفع فیلم تمام میشد؛ این نفع فقط مالی نبود و به جنبههای هنری اثر نیز بازمیگشت.
لارنس اولیویه از این تصویر مرلین مونرو آگاهی داشت. او که یک بازیگر شکسپیری باوقار بود، میدانست که مرلین در آمریکا بیشتر به عنوان یک «شوگرل» یا دختری زیبا شناخته میشود که فقط به خاطر جذابیتش در نمایشها حاضر میشود. با این حال، لارنس اولیویه به اندازهای دانش بازیگری داشت که بداند این تصویر نادرست است و واقعیت این است که زیبایی مرلین مونرو به این دیدگاه دامن زده است. بنابراین، در فیلمی که خودش قصد ساخت آن را داشت و قرار بود نقش یک نجیبزاده اشرافی را ایفا کند و در مقابل او زنی اهل نمایش باشد، به سراغ مرلین مونرو رفت.
این تضاد میان دو شخصیت میتوانست زمینهساز یک کمدی رمانتیک جذاب باشد. در یک سو مردی از طبقه اشرافی و در سوی دیگر زنی که در نمایشهای موزیکال عامهپسند شرکت میکند و به نظر نمیرسد مناسب ازدواج با چنین مردی باشد. داستان فیلم مانند بسیاری از آثار کمدی رمانتیک پیش میرود و موانع یکی پس از دیگری از سر راه برداشته میشوند تا این دو دلداده به هم برسند. در نهایت، «شاهزاده و شوگرل» به عنوان یکی دیگر از فیلمهایی است که پس از تماشایش حال مخاطب را بهتر میکند.
صحنهپردازی فیلم از نقاط قوت آن به شمار میرود. لارنس اولیویه نیز نشان میدهد که در نقشهای کمدی توانایی بالایی دارد. او یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینماست و کسی در تواناییهایش شک ندارد. حال مرلین مونرو باید پا به پای او حرکت کند و نگذارد که تمام صحنهها از آن لارنس اولیویه باشد. او از این چالش به خوبی برآمده است. نام اصلی فیلم «شاهزاده خواب» (The Sleeping Prince) است که از نمایشی به همین نام اقتباس شده، اما در آمریکا با عنوان فعلیاش اکران شد و این نام بر روی اثر باقی ماند.
داستان فیلم در سال ۱۹۱۱ میگذرد. شاه جورج پنجم، امپراتور بریتانیا، از خانوادهای اشرافی در کشوری به نام کارپیتیا (که یک کشور ساختگی است) دعوت میکند تا مهمان آنها باشند. او قصد دارد از این مهمانی برای ایجاد اتحاد با آنها در برابر آلمانها استفاده کند. در این میان، شاهزاده کارپیتیا که مرد میانسالی است، به سفر و تفریح به شهر میرود و در آنجا با زنی آشنا میشود و از او میخواهد شب به سفارت کشورش بیاید. زن با تصور اینکه مهمانی بزرگی برپا است به سفارت میرود، اما در کمال تعجب متوجه میشود که تنها یک شام دو نفره در انتظارش است. او تصمیم به بازگشت میگیرد، اما…
۵. جنگل آسفالت (The Asphalt Jungle)
- کارگردان: جان هیوستون
- دیگر بازیگران: استرلینگ هایدن، لوییس کالهرن و جین هیگن
- محصول: ۱۹۵۰ آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
اگر بخواهیم فهرستی از بهترین فیلمهای با محوریت سرقت در تاریخ سینما تهیه کنیم، بدون شک فیلم «جنگل آسفالت» در آن قرار میگیرد. این فیلم یکی از اولین آثار شناخته شده مرلین مونرو است که با وجود نقش بسیار کوچکی که در داستان دارد، حضور کوتاه او به یاد ماندنی است. همین نقش به تدریج او را به گزینهای مناسب برای بازی در نقشهای زنان اغواگر تبدیل کرد. در آن زمان، مرلین مونرو همچنین در شاهکار دیگری به کارگردانی جوزف ال منکهویچ، به نام «همه چیز دربارهی ایو»، نقش کوچکی داشت که به زودی به آن خواهیم پرداخت.
فیلمهای سرقت را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد. دسته اول شامل آثاری است که به طور کامل بر سرقت تمرکز دارند و روند طراحی و اجرای نقشه را به تصویر میکشند، بدون اینکه توجه چندانی به پلیس داشته باشند. دسته دوم به آثاری تعلق دارد که سکانسهای سرقت را حذف یا کوتاه کرده و بیشتر بر تعقیب و گریز بین پلیسها و سارقان تمرکز میکنند. این دسته به زیرگونهای از سینمای جنایی نزدیک میشود که ژانر مستقل خود را دارد. «جنگل آسفالت» در میانه این دو دسته قرار میگیرد و تمرکز بیشتری بر طراحی و اجرای نقشه سرقت دارد، هرچند که بخشی از داستان به فرار سارقان نیز اختصاص یافته است.
در این فیلم، شخصیتی وجود دارد که توسط استرلینگ هایدن بازی میشود. بازی او ما را به یاد نقش مشابهش در فیلم «کشتن» (The Killing) به کارگردانی استنلی کوبریک میاندازد. در هر دو فیلم، او سارق است که با گروهی برای انجام یک سرقت همکاری میکند و در هر دو فیلم این آخرین فرصت او برای جبران است. او نقش فردی را بازی میکند که همه چیزش را از دست داده و در تلاش است تا شانس آخرش را امتحان کند.
نکته جالب این است که در فیلم کوبریک، شخصیت استرلینگ هایدن مغز متفکر سرقت است و تا حدی در زندگیاش شانس آورده است. اما در فیلم جان هیوستون، او حتی قادر به برنامهریزی سرقت هم نیست و فقط به عنوان کمک فرخوانده میشود که این موضوع شرایط را برای او دشوارتر میکند. در نهایت، باید گفت که در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو، این دو فیلم به ویژه «جنگل آسفالت» و «همه چیز دربارهی ایو» جایگاه ویژهای دارند، چرا که بدون آنها نامی از این ستاره دنیای بازیگری وجود نداشت. همچنین، هر دو از بهترین فیلمهای مرلین مونرو به حساب میآیند.
داستان فیلم به این صورت است که دکتر اشنایدر، سارق بسیار باهوش، پس از آزادی از زندان، افرادی را دور هم جمع میکند تا نقشه سرقتی را از یک جواهرفروشی برایشان توضیح دهد. این قرار است آخرین سرقت او باشد و در این میان، مردی با ظاهر محترم که وکیلی خوشنام است، قرار میشود پس از سرقت جواهرات را در ازای یک میلیون دلار از آنها بخرد. گروه دور هم جمع میشوند، اما برای انجام برخی کارها هنوز به فرد دیگری نیاز دارند. بنابراین، آنها مردی بیخانمان به نام دیکس هندلی را فرامیخوانند که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد. سرقت آغاز میشود، اما…
۴. آقایان مو طلاییها را ترجیح میدهند (Gentlemen Prefer Blondes)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: جین راسل، الیوت رید و تامی نونان
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
در سال ۱۹۵۳، زمانی که هوارد هاکس به سراغ مرلین مونرو رفت، او هنوز به آن ستارهای که امروز میشناسیم تبدیل نشده بود و فاصله زیادی با شهرت واقعی داشت. اگرچه او در چند فیلم حضور داشته و شهرتش به تدریج در حال افزایش بود، اما نمیتوانستیم او را یک ستاره تمامعیار بنامیم.
فیلم «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» یکی از آثاری بود که در همان سال با بازی مرلین مونرو در یکی از نقشهای اصلی منتشر شد و او را به یک ستاره بینالمللی تبدیل کرد. البته موفقیت او تنها به دلیل کار درخشان کارگردانانی چون هوارد هاکس نبود، بلکه خود مرلین مونرو نیز جذابیتی داشت که توجه مخاطبان را جلب کرده و نامش را به زندگینامه و فیلمهایش پیوند میزد.
هوارد هاکس کارگردانی بود که میتوانست هر داستانی را به یک اثر درخشان تبدیل کند. در کارنامهاش انواع فیلمها و شاهکارهایی از هر ژانر وجود دارد؛ از وسترنهای معروف گرفته تا آثار درجه یک از ژانر موزیکال، همانند این فیلم که دارای لحنی کمدی است. بازیگران، بهویژه زنان، این فرصت را داشتند که در آثار او بهترین خود را به نمایش بگذارند و این موضوع به مرلین مونرو این امکان را داد که بدرخشد و به ستارهای تبدیل شود.
شیوهی داستانگویی هوارد هاکس مانند یک استاد خبره است. او داستان را به گونهای روایت میکند که انگار سادهترین کار دنیاست. قصه به روانی پیش میرود و علیرغم اینکه به خاطر حال و هوای ژنریک اثر خبری از فراز و فرودهای غیرعادی نیست، مخاطب متوجه گذر زمان نمیشود و با لبخندی بر لب به تماشای سرنوشت شخصیتهای فیلم «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» مینشیند. همچنین، هاکس از تصاویر رنگی تکنیکالر فیلم به بهترین شکل استفاده میکند تا تصویری از رویاهای رنگارنگ و جادو بیافریند.
در چنین فضایی، مخاطب در تصاویر فیلم غرق میشود و با اینکه دنیای خیالانگیز اثر دستنیافتنی به نظر میرسد، اما آن را ملموس میپندارد. هوارد هاکس مانند یک شعبدهباز توانمند، تماشاگران را به هر سو که بخواهد میبرد و آنها میدانند که در دستان یک کارگردان توانا قرار دارند و تا پایان این سفر از مسیر و نتیجه لذت خواهند برد. همه این عوامل دست به دست هم میدهند تا مخاطب در جهان خیالانگیز فیلم غرق شود و با شخصیتهای آن بخندد یا اشک بریزد. به نظر میرسد که هوارد هاکس از بازی مرلین مونرو در فیلم «میمون بازی» آنقدر راضی بود که او را برای نقش اصلی فیلم بعدیاش انتخاب کرد و نتیجهاش اکنون در برابر شماست.
در این فیلم، دوروتی دختری با موهای قهوهای و لورهلی با موهای طلایی رنگ است. این دو دوست صمیمی هستند و بیشتر وقت خود را با هم میگذرانند. آنها هر دو ترجیح میدهند تمام روز را خوش بگذرانند و به مسائل مادی مردان توجه بیشتری دارند، البته با تفاوتی کوچک: دوروتی بیشتر به ظاهر و قیافه مرد آیندهاش اهمیت میدهد در حالی که لورهلی قصد دارد با مردی ثروتمند ازدواج کند. اما مشکل اینجاست که آنها از موضوعی بیخبر هستند و…
۳. خارش هفت ساله (The Seven Year Itch)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- دیگر بازیگران: تام اول، اولین کیز و سانی تافس
- محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
فیلم «خارش هفت ساله» بیشتر به خاطر عکس معروف مرلین مونرو شناخته میشود که داستانهای پشت صحنهاش نیز به شهرت آن افزوده و بخشی از تاریخ سینما شده است. در فاصله میان فیلم قبلی و این فیلم، در عرض تنها دو سال، شهرت مرلین مونرو به حدی رسید که بسیاری برای تماشای فیلمهایش صف میکشیدند و بلیطهای آثار او به سرعت فروش میرفت. او به یک ستاره پولساز برای هالیوود تبدیل شده بود و به نظر نمیرسید که روزی به خودکشی فکر کند و کسی جسدش را در اتاقش پیدا کند.
این فیلم تصویر مرلین مونرو را بهطور دائمی جهانی کرد. مهم نیست که او چه کارنامهای دارد یا اینکه تا چه اندازه بازیگر قابلی بوده است. همچنین مهم نیست که دیگران درباره او چه نظری داشتهاند یا اینکه با جسد مرلین مونرو چه کردند. این که او در برابر بازیگران بزرگی چون کری گرانت، لارنس اولیویه و جوزف کاتن کم نیاورده یا اینکه آیا بیلی وایلدر از او راضی بوده، اهمیتی ندارد.
نکته کلیدی این است که همان عکس معروف مرلین مونرو کافی بود تا او را در عالم سینما جاودانه کند و نامش را در کتابهای تاریخ سینما ثبت کند. بیلی وایلدر از او ستارهای ساخت که تصویرش تا ابد در سینما باقی خواهد ماند و بخش مهمی از آن به شمار میآید.
اما مشکل اینجا بود که هر چه شهرت مرلین مونرو بیشتر میشد، وحشت او نیز افزایش مییافت. در اوایل کارش در سینما، نشانههای این وحشت چندان مشهود نبود. اما بعد از «خارش هفت ساله»، او دیگر دختری بیپناه بود که هر چه بیشتر مورد توجه قرار میگرفت، بیشتر در خود فرو میرفت و به کمک دیگران نیاز داشت. همین موضوع باعث میشد کارگردانی مانند بیلی وایلدر عصبانی شود و تصور کند که مرلین مونرو یک بازیگر قابل اعتماد نیست و کار کردن با او دشوار است. با این حال، او چهار سال بعد دوباره به سراغش رفت و در فیلم «بعضیها داغش را دوست دارند»، بهترین نقش مرلین مونرو را به او تقدیم کرد.
مرلین مونرو در نقشهای فانتزی بهتر جا میافتاد و فیلمسازانی که به این دلیل به سراغش میرفتند، نتایج بهتری به دست میآوردند. «خارش هفت ساله» نیز از این دسته آثار است؛ یک کمدی رمانتیک درجه یک به سبک بیلی وایلدر که هم میتواند مخاطب را بخنداند و هم او را تا پایان در حالت تعجب نگه دارد. گرچه «خارش هفت ساله» به پای شاهکارهای بیلی وایلدر نمیرسد، اما هنوز هم فیلمی با ارزش است که نمیتوان به راحتی از تماشای آن گذشت. جرج اکسل رود در سال ۱۹۵۲ نمایشی با همین نام نوشت و سپس با بیلی وایلدر فیلمنامهای از آن اقتباس کرد که نتیجهاش این فیلم شد.
در داستان، مردی میانسال که در یک دفتر انتشاراتی کار میکند، پس از اتمام کار به خانه بازمیگردد. همسر و فرزندش برای فرار از گرمای تابستان به سفر رفتهاند و او تنها مانده تا کارهایش را انجام دهد. پس از ورود به خانه، متوجه میشود که زن جوان و زیبایی همسایه آنها شده است، زنی که تا پیش از این خبری از او نبوده است.
مرد و زن به هم معرفی میشوند و مرد فردا دوباره به محل کارش میرود، در حالی که نمیتواند فکر آن زن زیبا و جذاب را از ذهنش بیرون کند. در همان زمان، کسی از راه میرسد که کتابی برای چاپ دارد و موضوع آن درباره این است که مردان میانسال در سال هفتم زندگی خود با مشکلاتی مواجه میشوند. مرد نیز اکنون در سال هفتم ازدواجش با همسرش قرار دارد و…
۲. همه چیز درباره ایو (All About Eve)
- کارگردان: جوزف ال منکهویچ
- دیگر بازیگران: آن باکستر، جرج ساندرز و بتی دیویس
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
فیلم «همه چیز دربارهی ایو» اثری موزیکال یا کمدی نیست و در زمره بهترین فیلمهای مرلین مونرو قرار ندارد. این فیلم داستانی تلخ دربارهی پایان دوران یک هنرپیشهی سرشناس تئاتر است که مجبور است صعود یک دختر جوان را تماشا کند؛ دختری که زمانی به او شیفته بوده است.
در این فیلم، بتی دیویس و آن باسکتر در نقش این دو زن به ایفای نقش پرداختهاند. بتی دیویس، نقشی را بازی میکند که نگران است با بالا رفتن سنش دورانش به پایان برسد. او زمانی در اوج شهرت بود و بسیار مورد احترام قرار داشت. آن باسکتر نیز نقش زن جوانی را بازی میکند که از یک ستایشگر صرف فراتر رفته و در نهایت جای او را روی صحنه میگیرد.
مرلین مونرو در یک نقش کوتاه در این فیلم حضور دارد که اگرچه چندان مهم نیست، اما همان حضور کوتاه نیز در ذهن باقی میماند. او نمیتواند با بازیگر بزرگی چون بتی دیویس رقابت کند و همین موضوع باعث میشود آن باسکتر دچار مشکل شود. با این حال، فیلم «همه چیز دربارهی ایو» تنها به بتی دیویس اختصاص ندارد و بخشی بزرگ از اعتبار آن به کارگردانی جوزف ال منکهویچ و فیلمنامهی اقتباسی او مربوط میشود. منکهویچ به زیبایی فضای پر از ترس و رقابت در صنعت نمایش را به تصویر کشیده است.
در این فیلم، روابط شخصیتها به گونهای است که همه در حال پنهان کردن چیزی از یکدیگر هستند. ابتدا شخصیتها معرفی میشوند و سپس با پیشرفت داستان، انگیزهها و شخصیتها پرداخت میشوند و هر کس شروع به توطئه و دسیسه میکند. زوایای پنهان هر رابطه به حدی مورد بررسی قرار میگیرد که گویی با اثری دربارهی روابط انسانی در دوران مدرن مواجه هستیم. جوزف ال منکهویچ به خوبی میداند که برای بررسی روابط پنهان افراد، ابتدا باید شخصیتهایی بسازد که مخاطب آنها را باور کند و در هر لحظه با آنها همراه باشد. همچنین باید رازی دور و بر آنها وجود داشته باشد تا مخاطب نتواند به راحتی به انگیزههای درونی هر یک پی ببرد.
این ویژگی بهخصوص حول دو شخصیت اصلی داستان وجود دارد. تا پایان داستان، مخاطب مدام دربارهی انگیزههای واقعی شخصیتها دچار اشتباه میشود و گاهی فکر میکند که ممکن است کسی واقعاً نیت خوبی داشته باشد. اما فیلم جوزف ال منکهویچ تلختر از آن است که به مخاطب خیال واهی دهد. این دنیایی تاریک است و قانونش شبیه به قانون جنگل است. همه شخصیتها برای بقا تلاش میکنند و این به معنای وجود بیرحمی در آنهاست.
نکته پایانی اینکه نمیتوان انکار کرد که بازی آن باسکتر در نقش ایو و بتی دیویس در نقش مارگو از بهترین اجراهای کارنامهی هر دو بازیگر به شمار میرود. بخصوص دربارهی بتی دیویس که آنقدر بازیهای درخشانی در کارنامهاش دارد که چنین داوری را دشوار میکند. او در «همه چیز دربارهی ایو» توانست قدرتهای یک زن موفق و ضعفهایش در تنهایی را به تصویر بکشد. این تحرک میان دو طیف مختلف از یک شخصیت و اجرای بینقص آن، قضاوت دربارهی این فیلم را دشوار میکند. در این میان، حضور کوتاه و به یاد ماندنی مرلین مونرو دستاوردی برای اوست که جایگاه فیلم «همه چیز دربارهی ایو» را در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو توجیه میکند.
داستان دربارهی «ایو» است که شیفتهی بازیگری به نام مارگو چانینگ است. او به آرامی به مارگو نزدیک میشود و در ابتدا فقط یک طرفدار سمج به حساب میآید که به جمع دوستان ستاره راه پیدا کرده است. سپس به عنوان منشی مارگو کار میکند و کمکم هنر بازیگری را زیر نظر او یاد میگیرد تا اینکه به رقیبی برای او تبدیل میشود، اما…
۱. بعضیها داغش رو دوست دارند (Some Like It Hot)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- دیگر بازیگران: تونی کرتیس، جک لمون و جرج رفت
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
«بعضیها داغش رو دوست دارند» یکی از بهترین فیلمهای کمدی سیاه در تاریخ سینما به حساب میآید. حقیقتاً کمتر بازیگری مانند مرلین مونرو میتوانست به خوبی از پس نقش دختری جوان که هیچ پناهی ندارد، برآید. او مدام از این سو به آن سو میرود، ظاهراً در فکر هیچ چیز نیست و در عین حال طرفداران زیادی دارد. بیلی وایلدر داستان معروف کشتار روز سنت ولنتاین در شیکاگو را به تصویر کشیده و از آن یک داستان جذاب ساخته که تماشای آن هر بینندهای را به خنده وا میدارد.
بخش عمدهای از بار کمدی فیلم بر دوش شخصیتی است که جک لمون به زیبایی آن را ایفا میکند. او به همراه دوستش که تونی کرتیس نقش او را بازی کرده، بهطور تصادفی شاهد یکی از بزرگترین جنایتهای دنیای تبهکاری میشود. این دار و دسته تبهکار به دنبال این دو نفر میگردند، اما آنها برای فرار از این وضعیت خود را به شکل زنانه درمیآورند و با آرایش و لباسهای زنانه به گروه نوازندگان زن ملحق میشوند و از شیکاگو فرار میکنند. در این میان، دختری جذاب نیز وجود دارد که طبیعی است هر مردی به او دل ببازد.
بیلی وایلدر با ذکاوت تمام از این موقعیت کمدی بهره برده و بازیگران نیز به خوبی از آن استفاده کردهاند. نکته جالب این است که در زمان ساخت فیلم، بسیاری مرلین مونرو را بازیگری غیرتوانا میدانستند و بهدلیل زندگی خصوصیاش، او را فردی کمهوش میشمردند که تنها به زیباییاش متکی بود. اما بیلی وایلدر با این قضاوتها بازی کرده و بهترین فرصت را برای نشان دادن تواناییهای این بازیگر فراهم کرد. این فیلم نه تنها به کارنامهی مرلین مونرو اعتبار بخشید بلکه اگر تنها همین یک فیلم را در کارنامهاش داشت، همچنان به عنوان یک بازیگر ماندگار در تاریخ سینما شناخته میشد.
در نهایت، باید اشاره کرد که مرلین مونرو فیلمهای دیگری نیز دارد که ارزش تماشا دارند. بهعنوان مثال، فیلم «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» (How To Marry A Millionaire) به کارگردانی ژان نگولسکو، فیلمی مفرح است که ارزش دیدن و قرار گرفتن در چنین فهرستی را دارد. یا فیلم «ایستگاه اتوبوس» (Bus Stop) به کارگردانی جاشوآ لوگان که از یکی از بهترین بازیهای مرلین مونرو بهره میبرد. هر فهرستی محدودیتهای خود را دارد و در مقالهی زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو، این محدودیت باعث شد تنها این ۱۰ فیلم مورد بررسی قرار گیرند.
داستان فیلم دربارهی «شل» و «جری» است، دو نوازنده که به دنبال کار هستند. آنها بهطور تصادفی متوجه میشوند که اعضای یک دار و دسته تبهکاری در پارکینگ در حال کشتار هستند. اما قاتلان نیز حضور آنها را متوجه میشوند و تعقیب و گریز آغاز میشود. شل و جری برای فرار از این وضعیت و نجات جانشان، لباس زنانه میپوشند و آرایش میکنند و به گروه موسیقی زنانهای ملحق میشوند که عازم فلوریدا است. آنها با دختران به قطار میروند و در کوپهی آنها خواب میمانند. به همین دلیل خیلی زود متوجه میشوند که پنهان کردن هویتشان سختتر از فرار از دست دار و دسته تبهکاران است، چرا که…
منبع: britannica
نظرات کاربران