میشائیل هانکه با فیلمهایی چون «قاره هفتم» و «ویدیوی بنی» برای تماشاگران ایرانی نامی نسبتاً آشناست، اما آثار جدیدتر او فرصت نمایش در ایران را پیدا نکردهاند. دلیل این موضوع را پس از خواندن این مصاحبه به راحتی خواهید فهمید. هانکه که در ۲۳ مارس ۱۹۴۲ در مونیخ، ایالت باواریا آلمان متولد شده، در رشتههای فلسفه، روانشناسی و تئاتر در وین تحصیل کرده است.
او از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ به عنوان نمایشنامهنویس در شبکه Südwestfunk فعالیت میکرد و از ۱۹۷۰ با نوشتن و کارگردانی فیلم تلویزیونی «بعد از لیورپول» به عرصه فیلمسازی وارد شد. هانکه همزمان در تئاترهای اشتوتگارت، دوسلدورف، فرانکفورت، هامبورگ، مونیخ، برلین و وین نیز نمایشهای متعددی را روی صحنه برده و در فواصل ساخت فیلمهایش در آکادمی فیلم وین به تدریس پرداخته است.
در سال ۱۹۸۹، پس از ساخت هشت فیلم تلویزیونی، اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام «قاره هفتم» را کارگردانی کرد که جایزهای از جشنواره لوکارنو دریافت کرد. فیلم دوم او، «ویدیوی بنی» در سال ۱۹۹۲، دو جایزه از جشنواره وین و مراسم فیلمهای اروپایی گرفت و منتقدان و مخاطبان او را شناختند. فیلم سومش، «۷۱ جزء از روزشمار یک شانس»، موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و جایزه منتقدان از جشنواره کاتالونیا شد. چهارمین فیلم او، «بازیهای عجیب» در سال ۱۹۹۷ نامزد نخل طلای جشنواره کن شد و جوایز مهمی از جشنوارههای شیکاگو، فانتاسپرو و فلاندرز دریافت کرد.
ششمین فیلم او «رمز ناشناخته» با بازی ژولیت بینوش نیز در سال ۲۰۰۰ نامزد نخل طلا شد و جایزه ویژه کلیسای جهانی را از آن خود کرد. یک سال بعد، با «پیانیست» دوباره نامزد نخل طلا شد و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن و جایزه بهترین فیلم خارجی از German Film Awards را کسب کرد.
هانکه در سال ۲۰۰۳ فیلم «ساعت گرگ» را کارگردانی کرد، اما این فیلم توجه چندانی برنیانگیخت. با این حال، «پنهان»، آخرین ساخته او تا این لحظه، توانسته است تحسین منتقدان و مخاطبان در سراسر جهان را جلب کند. این فیلم که مانند «رمز ناشناخته» به موضوع ریشههای نژادپرستی میپردازد، موفقترین اثر هانکه تا به امروز به شمار میرود.
فیلمهای میشائیل هانکه را میتوان با کلماتی مانند «تاریک، بیرحمانه و بیمارگونه» توصیف کرد. درونمایهی آثار او معمولاً ساختارشکن و پیچیده است و هانکه اغلب به خشونت میپردازد تا تاریکی وجودی انسان و فقدان انسانیت در دنیای مدرن را به تصویر بکشد. او فیلمسازی شجاع است که از تجربه و ریسک کردن هراسی ندارد و با آثارش آستانه تحمل تماشاگر را به چالش میکشد. فیلمهای او مانند آیینهای هستند که ارتباط انسان با تراژدی و شرارت را به نمایش میگذارند. بنابراین، شاید تعجبآور نباشد که هانکه از سینمای آمریکا نفرت شدیدی داشته باشد.
در یکی از فیلمهای اولیهاش، «ویدئوی بنی»، داستان نوجوانی روایت میشود که پس از دیدن فیلمهای خشن، چنان تحت تأثیر قرار میگیرد که دختربچهای را به قتل میرساند و پس از این جنایت هیچ احساس ناراحتی یا پشیمانی نمیکند. هانکه از همان ابتدا دیدگاه انتقادی خود را نسبت به جامعه و اعتیاد ما به رسانهها نشان داد و به نقد خشونت و زجری پرداخت که با عنوان «سرگرمی» عرضه میشود.
این خط فکری را میتوان بهطور واضحتری در فیلم «بازیهای مسخره» دید؛ جایی که دو مرد یک خانواده آلمانی را زندانی کرده و با آنها بازیهای بیرحمانه و بیمارگونهای انجام میدهند. این فیلم میتواند برداشتهای متفاوتی را به خود جلب کند و حتی به خاطر خشونت و آزاردهندگیاش مورد انتقاد قرار گیرد، اما هدف هانکه نه ترویج خشونت، بلکه انتقاد از آن است.
این همان مسیری است که یورگوس لانتیموس، پیر پائولو پازولینی و لارس فون تریه نیز در آثار خود دنبال کردهاند؛ آنها هم از تکنیک «ارزش شوکآور» برای انتقال ایدههایشان به شکلی تأثیرگذار استفاده میکنند. فارغ از دیدگاه شما نسبت به فیلم «سالو یا ۱۲۰ روز در سودوم»، هدف پازولینی این بود که با نشان دادن شنیعترین تصاویر ممکن، روح مخاطب را خراش دهد و او را به تفکر وادارد. به همین ترتیب، هانکه نیز پیامهایش را با عناصر اضطرابآور به مخاطب منتقل میکند.
نگاه سرد و بیاحساس میشائیل هانکه به این منظور است که تماشاگر را متوجه کند او نیز در تراژدیها و رویدادهای تلخ دنیای امروز نقش دارد. همانطور که سیستمهای اجتماعی مقصرند، انسانها نیز در شعلهور نگه داشتن این آتش سهم دارند. با دیدن فیلمهای هانکه، اغلب احساس گناه به سراغمان میآید و گاهی از اینکه جذب داستانی زننده و ناراحتکننده شدهایم، متعجب میشویم. مرز میان تراژدی، واقعیت و سرگرمی کجاست؟ هانکه همواره تلاش کرده این پرسش اخلاقی را برجسته کند، موضوعی که همهی علاقهمندان به سینما تمایل به مواجهه با آن ندارند.
سینمای آمریکا اغلب خط فکری و ایدئولوژیهایی متفاوت را دنبال میکند و گاهی پیامهایی که فیلمهای هالیوودی ارائه میدهند، نه تنها با حقیقت همخوانی ندارند، بلکه گاه آن را پنهان میکنند. وقتی از هانکه درباره تأثیر سینمای آمریکا بر آثارش سوال شد، او آن را نوعی «امپریالیسم فرهنگی» دانست و اظهار داشت: «من از فیلمهایی که میخواهند مرا احمقتر از آنچه که هستم نشان دهند، بیزارم و متأسفانه تعداد زیادی از آنها وجود دارد. البته باید بگویم که دیگر زیاد به سینما نمیروم. در دهههای ۶۰ و ۷۰ تقریباً هر روز به سینما میرفتم، اما اکنون دیگر نه.»
در مقایسه با سینمای اروپا و آثار میشائیل هانکه، سینمای آمریکا پدیدهای کاملاً متفاوت است. در دهههای اخیر، فیلمهای آمریکایی به شدت محتاط و حتی محافظهکار شدهاند. بسیاری از تهیهکنندگان حاضر نیستند ریسک کنند؛ از نمایش صحنههای خشونتآمیز، پرداختن به روابط نامتعارف یا ارائه پایانهای غیرمنتظره پرهیز میکنند. این احتیاط قابل درک است؛ درجهسنی بالاتر به معنای کاهش مخاطبان و در نتیجه کاهش فروش است، و استفاده از خشونت میتواند به بازخوردهای منفی و انتقادات تند منجر شود، نمونهای از این اتفاق را میتوان در واکنشها به فیلم «جوکر» در سال ۲۰۱۹ مشاهده کرد.
اما هانکه هیچگاه در این چارچوبهای محدود کار نکرده است. او قصد دارد تاریکترین زوایای انسان را به تصویر بکشد و به خود صنعت سرگرمی انتقاد کند. در حالی که بسیاری از فیلمهای کلاسیک هالیوود پایانهای خوش و قصههای شیرین را ترجیح میدهند، هانکه با هدف تحریک و تلنگر زدن به مخاطب، مرزها را میشکند. از نظر او، یک «فیلم خوب» در وهلهی اول باید تفکر برانگیز باشد.
البته همه هنرمندان هالیوود به این مسیر از پیش تعیینشده پایبند نبودهاند، اما تعداد فیلمسازانی که همچون هانکه به ساخت آثار ساختارشکن میپردازند، بسیار کم است. کارگردانان خلاقی مانند شان بیکر و کلی رایکارد نیز تفسیرهای خود را از «رویای آمریکایی» ارائه دادهاند. آنها در فیلمهای «پروژه فلوریدا» و «وندی و لوسی» به ایدههایی مشابه هانکه پرداختهاند. بیکر در «پروژه فلوریدا» حتی مفهوم «پایان هالیوودی» را به چالش میکشد و از تمایل هالیوود به سانسور و چشمپوشی از واقعیت انتقاد میکند.
همانطور که پیشتر اشاره شد، محدودیتهای نمایش فیلم در آمریکا، قوانین سختگیرانهی سیستم درجهبندی فیلمها (تحت نظارت MPA) و تمایل تهیهکنندگان به اجتناب از جنجال، دلایل روشنی هستند که فیلمسازان مولفی مانند هانکه، دیدگاه بدبینانهای نسبت به هالیوود داشته باشند. با این حال، حتی اگر شرایط سینمای آمریکا تغییر میکرد، باز هم تعداد فیلمسازانی که شجاعت هانکه را داشته باشند، اندک است. بسیاری از تماشاگران شاید همان پایانهای خوش هالیوودی را ترجیح دهند، اما هانکه یادآوری میکند که واقعیت اغلب پیچیدهتر و تلختر از آن چیزی است که هالیوود به تصویر میکشد.
منبع: faroutmagazine
نظرات کاربران