«کافکا در کرانه» یکی از معروفترین آثار هاروکی موراکامی، نویسندهی برجستهی ژاپنی است. نسخهی انگلیسی این کتاب در فهرست ۱۰ کتاب برتر نیویورک تایمز قرار گرفت، در سال ۲۰۰۶ جایزهی جهانی فانتزی را کسب کرد و نسخهی فارسی آن نیز همواره در لیست پرفروشها بوده است. موراکامی نیازی به معرفی ندارد؛ او شاید یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ ژاپن باشد که آثارش به ۵۰ زبان مختلف ترجمه شده و میلیونها نسخه از آنها به فروش رسیده است. او بهطور معمول از عناصر سورئالیستی استفاده میکند و دنیاهایی خلق میکند که، اگرچه از نظر سازوکار با دنیای واقعی تفاوت دارند، اما به ما بسیار نزدیک هستند. در این نقد، به بررسی دلایل برجسته بودن «کافکا در کرانه» خواهیم پرداخت.
نقد و بررسی کتاب کافکا در کرانه
«کافکا در کرانه» یکی از معروفترین آثار هاروکی موراکامی، نویسندهی برجستهی ژاپنی است. نسخهی انگلیسی این کتاب در فهرست ۱۰ کتاب برتر نیویورک تایمز قرار گرفت، در سال ۲۰۰۶ جایزهی جهانی فانتزی را کسب کرد و نسخهی فارسی آن نیز همواره در لیست پرفروشها بوده است. موراکامی نیازی به معرفی ندارد؛ او شاید یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ ژاپن باشد که آثارش به ۵۰ زبان مختلف ترجمه شده و میلیونها نسخه از آنها به فروش رسیده است. او بهطور معمول از عناصر سورئالیستی استفاده میکند و دنیاهایی خلق میکند که، اگرچه از نظر سازوکار با دنیای واقعی تفاوت دارند، اما به ما بسیار نزدیک هستند. در این نقد، به بررسی دلایل برجسته بودن «کافکا در کرانه» خواهیم پرداخت.
«کافکا در کرانه» اثری طولانی است (چاپ نهم ترجمه مهدی غبرائی ۶۰۷ صفحه دارد)، اما نثر جادویی هاروکی موراکامی هرگز خستهکننده نمیشود. او با ترکیبی هنرمندانه از ارجاعات به فرهنگ عامه، واقعگرایی جادویی و رویدادهای ظاهراً عادی، جهانی غیرمعمول خلق میکند که در آن شخصیتها عشق، غم، فقدان، زیبایی و نژندی را تجربه میکنند. سفر کافکای جوان هم نمادی از آزادی دور شدن از خانه است و هم نمایشدهندهی اندوهی که با تنهایی و انزوا همراه میشود. این موضوع، شباهت زیادی به تجربهی بسیاری از مهاجران و تبعیدشدگان در زندگی دارد.
کافکا نوجوانی معمولی نیست و در سن کم با واقعیتهای بزرگسالی مواجه میشود؛ از عشق و اشتیاق گرفته تا بلاتکلیفی و ناپایداری در هویت. رابطه او با اوشیما و میس سائهکی نیز در داستان نقش مهمی ایفا میکند و موراکامی با ظرافت این شخصیتها را پرداخته است. آنها از جهاتی نقطه مقابل کافکا هستند و نقش راهنما را برای او بازی میکنند، حتی در مواجهه با مسائل غیرمنطقی و عجیب. میس سائهکی در این میان اهمیت بیشتری دارد، زیرا موراکامی از طریق بحرانهای وجودی او به نقد وضعیت انسان و شرایط بشر در دنیای مدرن میپردازد.
اوشیما به چشمهایم خیره میشود و میگوید: «ببین، کافکا. چیزی که الآن تجربه میکنی، اساس بسیاری از تراژدیهای یونان باستان است. انسان سرنوشت خود را انتخاب نمیکند؛ این سرنوشت است که انسان را انتخاب میکند. این، بنیان تفکر درام یونانی است. معنای تراژدی -به گفته ارسطو- نه از ضعفهای قهرمان، بلکه از ویژگیهای مثبت او ناشی میشود. میدانی منظورم چیست؟ مردم نه بهخاطر کاستیها، بلکه به دلیل فضایلشان به سمت تراژدی سوق داده میشوند. مثالی بارز از این موضوع، “اودیپوس رکس” اثر سوفوکلس است. اودیپوس نه بهخاطر تنبلی یا حماقت، بلکه بهخاطر شجاعت و صداقتش به تراژدی گرفتار میشود. و این است که سرانجام، نتیجهی اجتنابناپذیر همان طنز تلخ یا بازی سرنوشت است.»
در سوی دیگر، شخصیت ناکاتا احتمالاً بیشتر از سایرین توجه ما را به خود جلب میکند. پیرمردی که در سالهای پایانی زندگیاش است و به نظر میرسد هرگز هدف خاصی را دنبال نکرده یا تأثیر چشمگیری بر سرنوشت خود نداشته است. او به دلیل ناتوانی در خواندن و نوشتن از سوی جامعه و خانوادهاش طرد شده، اما توانایی منحصربهفردش در گفتگو با گربهها او را به ماجرای یک پرونده قتل میکشاند و حتی او را به سنگی مرموز میرساند که شاید دریچهای به دنیایی موازی باشد.
برای موراکامی، ناکاتا نمادی از آوارگی و سردرگمی در این جهان است، اما شخصیتی که به شما آرامش میبخشد، بهویژه زمانی که سرنوشتش را میپذیرد. او از زندگیاش رضایت دارد و گاهی همین که گربههای گمشده را به خانهشان برگرداند برایش کافی است. شاید ابتدا احساس کنیم که او عمرش را صرف امور بیهوده کرده، اما در نهایت درمییابیم که او مسیری درست را طی کرده و این پیرمرد بهنوعی الهامبخش ما میشود.
برخی رمانها تلاش میکنند تا ما را با داستانگویی جذاب خود درگیر کنند، اما هاروکی موراکامی همواره در پی خلق فضایی مبهم، خیالانگیز و گاه معنوی است؛ فضایی که در آن هیچگاه بهطور قطع نمیتوان گفت که رویاها کجا پایان مییابند و واقعیت از کجا شروع میشود. شاید همین ویژگی است که آثار موراکامی را هم دلنشین و هم گاهی تلخ میسازد.
«کافکا در کرانه» به رابطهی ذاتی ما با سرنوشت و پیامدهای آشفتگی و هجران میپردازد. به همین دلیل، حتی وقتی داستان وارد فضای سوررئال میشود، همچنان برای ما قابلفهم است، زیرا بسیاری از ما تجربهها و احساساتی مشابه شخصیتهای داستان را در زندگیمان داشتهایم. موراکامی حتی مسائل ساده و بهظاهر بیاهمیت را به عناصر تفکربرانگیز تبدیل میکند و جملههای عادی او نیز قادرند خواننده را به اندیشه وادارند، مانند زمانی که میگوید خاطرات میتوانند دلگرمکننده باشند اما در عین حال، میتوانند شما را نابود کنند.
گوش کن – خدا فقط در ذهن مردم وجود دارد. بهخصوص در ژاپن، خدا همیشه یک مفهوم انعطافپذیر بوده است. نگاه کن که بعد از جنگ جهانی دوم چه اتفاقی افتاد. داگلاس مکآرتور به امپراتور ژاپن دستور داد تا از ادعای خدایی خود دست بکشد و امپراتور هم این کار را کرد، طی یک سخنرانی اعلام کرد که او فقط یک انسان عادی است. بنابراین، بعد از سال ۱۹۴۶ دیگر خدا محسوب نمیشد. خدایان ژاپنی همینطور هستند؛ میتوان آنها را تغییر داد و اصلاح کرد. یک آمریکایی با اشارهای ساده این تغییر را رقم میزند و در چشم برهم زدنی خدا دیگر خدا نیست. این کار خیلی شبیه به دیدگاههای پستمدرنیستی است. اگر فکر کنی خدا هست، پس وجود دارد و اگر فکر کنی نیست، پس وجود ندارد. با این وضعیت، من هیچ نگرانی در این مورد ندارم.
پافشاری موراکامی بر موضوع دلمردگی و غم بیدلیل نیست؛ او میخواهد از این طریق حقیقتی را در جامعه نمایان کند: برای رسیدن به شادی باید تلاش کرد، اما غم فقدان، حس غربت و تنهایی اغلب اجتنابناپذیر است. همهی ما در برههای از زندگی، چیزی ارزشمند را از دست دادهایم؛ چه اعضای خانواده، چه فرصتهای طلایی یا دوستان قدیمی.
اینها چیزهایی هستند که دیگر نمیتوانیم به آنها دسترسی پیدا کنیم. این واقعیت زندگی است؛ زندگی یعنی چالش، از دست دادن و مواجهه با تلخیها. همانطور که در کتاب اشاره شده، هر فرد دردها و زخمهای خاص خود را دارد. پیام موراکامی برای ما واضح است: زندگی هرگز نمیتواند ایدهآل و بینقص باشد، اما میتوانیم برای رسیدن به یک وضعیت بهتر تلاش کنیم.
اگر از افرادی هستید که هنوز هیچیک از کتابهای هاروکی موراکامی را نخواندهاید، «کافکا در کرانه» میتواند شروعی ایدهآل برای شما باشد و دریچهای به دنیای پویا و خلاق این نویسنده بزرگ بگشاید. این رمان گاهی عجیب و پیچیده، گاهی زیبا و حتی گاهی ترسناک است و بیشتر از آنکه پاسخهایی ارائه دهد، سوالاتی مطرح میکند؛ و همین خاصیت معماگونهاش آن را زیبا میسازد. موراکامی در یکی از مصاحبههایش گفته که کلید درک «کافکا در کرانه» خواندن آن چندین بار است. او بهحق چنین میگوید، اما برای درک برخی از ابعاد آن، شاید لازم باشد نگاهی به درون خودمان نیز بیندازیم.
منبع: medium
نظرات کاربران