در دنیای امروز، مینیمالیسم به معنای سادگی است. اصول و الگوهای این سبک به عنوان پیشنیازهایی برای خلق هنرهایی مانند نقاشی، عکاسی، مجسمهسازی، سینما و حتی ادبیات شناخته میشوند. مینیمالیسم به دلیل ماهیت رادیکال و نبوغ هنرمندانش توانسته است تا به امروز پابرجا بماند و مقبولیت گستردهای در میان مردم نیز به این پایداری کمک کرده است. تحولات و شورشهای فکری این جنبش موجب شکلگیری ارزشهای جدیدی در هنر شد. سادهگرایی (مینیمالیسم) به طور ذاتی قدرت تغییر و ساختارشکنی دارد و هر گونه قرارداد یا عاملی که مانع پیشرفت باشد را بیهیچ محدودیتی از بین میبرد.
مینیمالیسم چیست؟
مینیمالیسم، کمینهگرایی یا هنر کمینه، سبکی در دنیای هنر و حتی ادبیات است که در آن هنرمندان، به ویژه نقاشان بزرگ، آثار خود را بر اساس عناصر و اشکال ساده و تقلیلیافته خلق میکنند. این سبک تا حدی نقطه مقابل نقاشیهای پرجزئیات و احساسی سبک اکسپرسیونیسم است. ریشههای مینیمالیسم به هنرمندان ساختگرای روس باز میگردد که بر سادهسازی اجزای هندسی تأکید داشتند.
این جنبش یکی از حرکات نوآورانهای بود که با ارائه الگوهای جدید، تحولات مهمی در هنر مدرن ایجاد کرد. مینیمالیسم در دهه ۱۹۶۰ ابتدا در زمینه زیباییشناسی و بهویژه موسیقی رواج یافت و سپس به هنر مجسمهسازی گسترش پیدا کرد. هدف اصلی مینیمالیستها بازگرداندن هنر به سادهترین و واقعیترین شکل خود است؛ این کار با استفاده از زبانی ساده و غیرعینی صورت میگیرد. در چنین سبکی، هنر قرار نبود که بهعنوان بازتابی از یک جهان سهبعدی عمل کند، بلکه بیشتر به عنوان ابزاری برای انتقال کنشها و احساسات بدون هیچگونه محدودیت و پیچیدگی به کار میرفت.
مروری بر تاریخچه مینیمالیسم
گرایشها و رویکردهایی که در دنیای هنر مدرنیسم در حال شکلگیری بودند (که در پاسخ به سوال «امپرسیونیسم چیست؟» نیز به آن پرداختهایم) به طور ناخودآگاه بخشی از هنر را به سمت سادهگرایی سوق میداد. به این ترتیب، قبل از اینکه اصطلاح مینیمالیسم به رسمیت شناخته شود، ویژگیهای این سبک به آرامی در آثار هنرمندان ظاهر میشد. اگرچه مقبولیت مینیمالیسم در میانه قرن بیستم در نیویورک آغاز شد، ریشههای آن به سال ۱۹۱۵ برمیگردد، زمانی که هنرمند آوانگارد، کازیمیر مالویچ، اثر معروف «مربع سیاه» (Black Square) را خلق کرد. در واقع، هنرمندان روسی مانند ولادیمیر تاتلین (هنرمند برجسته جنبش ساختگرایی یا کنستراکتیویسم) تمایل زیادی به ادغام فناوریهای نوظهور در زندگی روزمره داشتند.
در کنار آنها، پیت موندریان، نقاش انتزاعگرای هلندی، با آثار ساده اما تأثیرگذار خود، توانست در سطح بومهایش درخششی خاص ایجاد کند. نقاشیهای آبستره و ساختارشکن موندریان و دیگر هنرمندان همدورهاش در دهه ۱۹۲۰ تأثیر عمیقی در فضای هنری آن زمان داشت.
این پیشگامان، مفهوم «هنرمند بودن» را با دیدگاهی نو و متمایز ارائه دادند. بخش عمدهای از شکلگیری این ایده مدیون مارسل دوشان بود که در دهههای ۱۹۲۰ علیه نگرشهایی که هنر را صرفاً به عنوان ابزاری برای بروز عواطف میدیدند، مبارزه کرد. استدلال دوشان بر این اساس بود که هنرهای انقلابی باید مخاطب را به چالش بکشند تا سیستمهای قدرت را به طور کامل و مؤثر زیر سوال ببرند و در نهایت به معنای عمیقتری دست یابند. در سال ۱۹۳۷، کنستانتین برانکوزی، نخستین مجسمهساز مینیمالیست، موفق شد این مفهوم را با ساخت یک ستون بلند ۹۸ فوتی در رومانی امتحان کند.
از سوی دیگر، یوزف آلبرس، بزرگترین رنگپرداز و نقاش آمریکایی، اندیشههای مینیمالیستی را به قلب آموزش هنر مدرن وارد کرد و در کالج بلک مونتین بر ایجاد تصاویری با عمق و توهم تأکید داشت. این روش باعث شد هنرمندانی مانند مارک روتکو و اَد راینهارت با ایجاد اصول جدید، سبک بصری خاصی را ایجاد کنند که بر سادگی در زیباییشناسی و استفاده از پالتهای رنگی محدود تمرکز داشت.
مینیمالیسم از چه زمانی آغاز شد؟
فرانک استلا، نقاش و مجسمهساز مشهور، یکی از نخستین مینیمالیستهای آمریکایی بود. او در سال ۱۹۵۹ با مجموعه نقاشیهای سیاه خود وارد دنیای هنر نیویورک شد. این آثار که بر بازی با فرم و خطوط تأکید دارند، بهویژه در قالب سری قابهای چوبی حالتدار نمایش داده شدند که نوعی نوآوری در آن زمان به شمار میرفت. آثار استلا به دور از هرگونه نشانهگذاری انسانی بودند و جمله نمادین او که از سال ۱۹۶۴ تاکنون برای مینیمالیستها به یک تئوری مهم تبدیل شده است، چنین بود: «آنچه میبینید، همان چیزی است که میبینید.»
در کنار مسیر تکامل این سبک، مقالات انتقادی جالبی منتشر شد که به ماهیت آن پرداختهاند. در سال ۱۹۶۵، دونالد جاد، هنرمند مینیمالیست آمریکایی، با ارائه مقالهای، مینیمالیسم را به عنوان «اشیاء خاص» معرفی کرد. برخی از استدلالها نشان میدهند که هنرمندان مینیمالیست، هنر نقاشی و مجسمهسازی را به هم آمیخته و قراردادهای قدیمی اروپایی را کنار گذاشتند تا به جای آن به مفهوم پدیدارشناسی توجه کنند. در این راستا، آثار هنری مفهومی مانند نصبهنری «یک و سه صندلی» (One and Three Chairs) از جوزف کسوت به ظهور پرسشی مهم منجر شد: «آیا این هنر است، یک شی است، یا هیچکدام؟»
نمایشگاههای متعدد در این دوره، به درک بهتر و پذیرش مینیمالیسم کمک کردند. در اواخر دهه ۱۹۶۰، این سبک وارد مراحل مختلفی از نظریهپردازی شد که باعث انحراف موضوعات اصلی آن گردید. نقطهعطف این تحول از زمانی آغاز شد که رابرت موریس، یکی از بنیانگذاران اصلی مینیمالیسم، به بررسی مباحث جالبی پرداخت. مهمترین موضوعی که او مطرح کرد، ارزیابی روانشناسی گشتالت بود. نظریه بنیادین گشتالت این است که در ادراک انسانی، «کل» بر «جزء» اولویت دارد و این مفهوم بعدها وارد بحثهای زیباییشناسی نیز شد.
رابرت موریس این ایده را بهخوبی در برخی از آثار خود بیان کرد و توانست با یکی از مجسمههای بدون عنوانش، مفهومی جدید در دنیای پستمینیمالیسم معرفی کند. پس از این، هنرمندانی چون سول لویت، اندیشههای موریس را گسترش دادند. لویت در مقالهای که بهطور کلی به عنوان منشور اصلی این جنبش شناخته میشود، بر موضوعی مهم تأکید کرد: «اینکه اثر هنری چگونه به نظر میرسد، اهمیت چندانی ندارد»، و در ادامه افزود: «آنچه مهم است این است که اثر هنری باید با یک ایده ناب آغاز شود؛ بنابراین فرآیند تصور و عمل هنرمند است که در نهایت اهمیت دارد.»
نظرات کاربران