( The Beast) جدیدترین اثر برتران بونللو، فیلمساز خلاق فرانسوی، تصویری ترسناک از آیندهای را به نمایش میگذارد که در آن هوش مصنوعی بر جهان چیره شده و احساسات انسانی دیگر جایی در آن ندارند. با سیمدخت همراه باشید.
جانور، ساختهی جدید برتران بونللو، فیلمساز تجربهگرایی است که پیش از این با فیلمهایی مانند ناکتوراما (۲۰۱۶) و بچهزامبی (۲۰۱۹) شهرت یافته بود. او در هر اثرش تلاش میکند تا به قلمروهای جدیدی قدم بگذارد، هرچند با ایدههای روایی نسبتاً مشابه. این فیلم اولین بار در جشنوارهی ونیز سال گذشته به نمایش درآمد و داستانی در سال ۲۰۴۴ در دنیایی پیشرفته و تکنولوژیک روایت میکند. زمانی که هوش مصنوعی به حدی پیشرفت کرده که تقریباً تمام جایگاههای انسان در دنیای توسعهیافته را اشغال کرده است. در این جهان، اگر بازماندهای از انسانها بخواهد شغلی “حساس” داشته باشد، باید از آزمونهای این هوشهای مصنوعی با موفقیت عبور کند. این ایده علمی ـ تخیلی با افزودن یک لایهی عاشقانه، یکی از جذابترین فیلمهای سال ۲۰۲۳ را رقم زده است.
در ادامهی متن، داستان فیلم فاش میشود
گفتیم که بونللو تا حدی از شیوههای روایی مشابهی در فیلمهای خود استفاده میکند. برای روشنتر شدن این موضوع و برای مخاطبانی که کمتر با این فیلمساز آشنا هستند، باید گفت که اولین کلید مواجهه با فیلمهای بونللو «صبر» است. این نه به این معناست که فیلمهای او لزوماً ریتم کندی دارند، بلکه به این معناست که داستان آنها معمولاً تا نزدیکی پایان بهطور کامل آشکار نمیشود. بونللو در فیلم بچهزامبی به شکلی رادیکال از این سبک روایی بهره برده بود، جایی که با دو خط داستانی موازی مواجه بودیم؛ یکی در زمان حال و دیگری در زمان و مکانی ناشناخته.
خط داستانی دوم بهقدری مبهم بود که تماشای آن بیشتر باعث سردرگمی میشد؛ بهویژه که این بخش از فیلم با دیالوگهای کم و در فضایی سرد و تاریک روایت میشد. اما در انتهای فیلم بود که مخاطب ارتباط بین این دو خط روایی را درمییافت و به معنای اصلی داستان پی میبرد. این شیوه باعث میشد که غافلگیری فیلم عمیقتر و لذت کشف برای بیننده دوچندان شود.
اولین نکتهای که برای مواجهه با فیلمهای بونللو باید در نظر داشت «صبر» است. این به آن معنا نیست که فیلمهای او لزوماً ریتم کندی دارند، بلکه داستانها معمولاً تا نزدیک به پایان بهطور کامل فاش نمیشوند
جانور نیز به شکلی مشابه عمل میکند. دیدن فضاهای مختلف فیلم، که از نظر زمانی و مکانی ارتباط مشخصی با یکدیگر ندارند، در ابتدای فیلم ممکن است تعجبآور و گیجکننده به نظر برسد. فیلم با سکانسی آغاز میشود که گابریل (با بازی لئا سیدو) را در اتاق سبز یک استودیو و در حال بازی در یک آگهی تبلیغاتی نشان میدهد. در نگاه اول، روشن نیست که این سکانس چه نقشی در داستان دارد و چه اطلاعاتی را آشکار میکند. تنها عنصر «ترس» بهعنوان یک نماد برای مبارزه در این سکانس مطرح میشود که بعداً متوجه میشویم کلید فهم کاراکتر گابریل است. این عنصر در سکانس بعدی بیشتر بسط پیدا میکند. سکانسی که در دنیایی کاملاً متفاوت از آغاز فیلم قرار دارد. در اینجا، با کاراکتری دیگر که باز هم توسط سیدو بازی میشود، مواجه میشویم. او با مردی (جورج مککی) ملاقات میکند که مدتی پیشتر در شهری دیگر با او آشنا شده بود. این دیدار مجدد بهانهای برای صحبت درباره همان ترسی میشود که به نظر میرسد همواره همراه این کاراکتر بوده است.
در سکانس بعدی، ارتباط بین این لایههای روایی آشکارتر میشود. این بار بونللو با اینکه همچنان ابهام زیادی را حفظ میکند، اما زودتر به مخاطب نشان میدهد که این لایهها چگونه به هم مرتبط هستند، تا بتواند تمرکز بیشتری بر داستان عاشقانهی خود داشته باشد. در سکانسی که در زمان حال رخ میدهد، کمکم درک میکنیم که اکنون سال ۲۰۴۴ است و دنیا تحت کنترل هوشهای مصنوعی قرار دارد. این هوشها هستند که مدیریت جهان را بر عهده دارند. جهانی که در میزانسن، بسیار خلوت، خاکستری، با خطوط افقی و عمودی فراوان و در فضایی کاملاً سرد و بیروح به تصویر کشیده شده است. قابهای بسته نیز به تقویت این حس کمک کردهاند. این دنیا جایی است که شور و حال انسانی تنها به فضاهای محدود و بسته منتقل شده است. دنیایی محدودتر که شخصیتها را بیروح میخواهد تا بتواند کارهای «حساس» را به آنها واگذار کند. انسانها در این دنیا نیاز به خالصسازی DNA خود دارند تا از احساسات رها شوند. این نکته نیز پالت رنگی خاکستری این دنیا را برای مخاطب توجیه میکند؛ هر چه احساسات کمتر، رنگها خاکستریتر!
در یکی از سکانسهای مرتبط با گذشته، گابریل و معشوقش را میبینیم که به بازدید از یک کارخانهی عروسکسازی رفتهاند. این کارخانه در حال تولید هزاران عروسک مشابه است، همان کاری که هوش مصنوعی قصد دارد روی انسانهای واقعی انجام دهد.
اینجا مشخص میشود که لایهی روایتی که به گذشته مربوط میشود، به چه چیزی اشاره دارد. در برنامهی خالصسازی، گابریل موظف است تجربههایی را پشت سر بگذارد تا احساسات ترسش را کنار بگذارد، احساساتی که مانع از دستیابی او به مشاغل مهم و حیاتی میشود. این برنامههای شبیهسازی و گردشهای زمانی، فضای بحث را برای بررسی مفاهیم دیگری مانند تناسخ نیز باز میگذارند و آنها را به تصویر میکشند. به این ترتیب، روند خالصسازی در فیلم با ایدهی تناسخ و زندگیهای متوالی برای رسیدن به تکامل یکی شده و به هم مرتبط میشود. این ایده زمانی بیشتر مورد تأکید قرار میگیرد که در یکی از سکانسهای مربوط به گذشته، گابریل و معشوقش، لویی (مککی)، به بازدید از کارخانهی عروسکسازی میروند. جایی که هزاران عروسک یکسان در حال تولید است؛ عملی که در سال ۲۰۴۴ هوش مصنوعی قصد دارد بر روی انسانهای واقعی انجام دهد.
گابریل همواره احساس میکند که چیزی هولناک در راه است. او به همین دلیل شوهرش را ترک میکند و در زندگیهای گذشته یا شبیهسازیهای برنامهی خالصسازی، همیشه با همین ترس دست و پنجه نرم کرده و در نهایت شکست خورده است. اما واقعاً ترس گابریل چیست؟ عشق؟ مرگ؟ یا شاید جانور به معنای انسان بیاحساس؟ سکانس پایانی که او به طور کامل از خالصسازی صرف نظر میکند، اهمیت زیادی دارد. او به بار برمیگردد تا لویی را ببیند. پیشتر مشاهده کرده بودیم که آنها در راهروهای بلند و سرد دفتر یکدیگر را ملاقات کرده بودند، بنابراین قابل تصور است که لویی نیز در حال گذراندن برنامهی خالصسازی است.
اگر سریال «توئین پیکس» روایت افسانهای از نبرد خیر و شر باشد و جیغ لورا نشاندهندهی پیروزی شر باشد، در اینجا جیغ گابریل نمایانگر شکست انسان در برابر هوش مصنوعی و دنیای بیروح آن است
این دیدار به آن صورتی که گابریل تصور میکرد، پیش نمیرود. اگرچه برنامهی خالصسازی او به شکست انجامیده، اما لویی موفق شده است که در وزارت دادگستری موقعیتی پیدا کند. حالا لویی تبدیل به همان نوع شخصیتی شده که هوش مصنوعیها برای انجام امور به آنها نیاز دارند: بیاحساس. کسی که گابریل را «دوست دارد» و «از دیدن او خوشحال» میشود، اما نمیداند «عشق» چیست. در این لحظه، گابریل جیغی بلند و پر از اندوه میکشد، که نشاندهندهی شکست بزرگتری است: از دست دادن انسان و عشق، همان چیزی که او از ابتدا از آن هراس داشت. این صحنه با استفاده از میزانسن هوشمندانهای از سوی فیلمساز به تصویر کشیده شده است. در سالنی که با پردههای بلند و قرمز پوشیده شده است، زنی بلوند به نشانهی ناتوانی و عجز جیغ میکشد. این جیغ نمایانگر از دست دادن انسانیت است، مشابه با صحنه و رویدادهایی که در اتاق قرمز توئین پیکس دیده میشود. اگر توئین پیکس داستانی افسانهای از مبارزهی خیر و شر را به تصویر میکشد و جیغ لورا به معنای پیروزی شر است، پس اینجا نیز جیغ گابریل نشاندهندهی شکست انسان از هوش مصنوعی و دنیای بیروح آن است.
بونللو به طور خاص به رویدادهای پیش رو واکنش نشان میدهد. او به نوعی هشدار میدهد که در آینده نزدیک شاهد هولوکاستی دیگر خواهیم بود، که از یک طرف به نسلکشی «انسان» و از سوی دیگر به تبدیل او به موجودی بیاحساس اشاره دارد. شوخی پایانی فیلم در تیتراژ نیز دقیقاً به همین دلیل طراحی شده است. به جای نمایش نامهای عوامل فیلم به شیوهی معمول، با یک QR کد مواجه میشویم که ما را به تیتراژ اصلی هدایت میکند. بونللو در مصاحبهای توضیح داده که این ایده به خاطر نمادین بودن آن در زمینه «انسانزدایی» شکل گرفته است؛ به این معنی که نام افرادی که چنین اثری را خلق کردهاند، به نوعی حذف میشود، موضوعی که فیلم نیز به وضوح به آن پرداخته است.
نظرات کاربران