ممکن است قوانین ناسازگار جادویی در داستانهای فیلمهای دیزنی باعث ایجاد حفره در خط داستانی شوند، اما به طور معمول این تناقضات جذابیت به داستان اضافه میکنند و تأثیر کلی را به خود جلب نمیکنند. برخی از این حفرههای داستانی، مانند عدم پیر شدن دیو در “دیو و دلبر” یا کفشهای شیشهای نشکن و ماندگاری سیندرلا در طول زمان، به عنوان چالشهایی بین طرفداران دیزنی باقی میمانند. با این حال، دوست داشتن جادوی انیمیشنهای دیزنی امکان پذیر است. این قوانین جادویی ممکن است مشکلات روایی را ایجاد کنند، اما قبول کردن این نقصها به تماشاگران این امکان را میدهد تا خلاقیت و تخیل را تحسین کنند که به خلق جهانهای جذاب منجر میشود.
تناقضهای جادویی در دنیای دیزنی
گفته میشود که در مقابل فیلمهای دیزنی باید جادو و خیال را قبول کرد، زیرا منطق روایی این فیلمها بر اساس حقیقت واقعی، آنچه که چشمان ما میبینند، نیست. با این حال، تکرار این قوانین جادویی متناقض ممکن است آشفتگی در داستان ایجاد کرده و تماشاگران را گیج کند. با وجود این ناسازگاریها، این هنوز هم جلب به سحر و جادو و فرو رفتن در دنیای خیالی دیزنی را مانع نمیشود. حتی این حفرههای روایی گاهی میتوانند عشق و علاقه تماشاگران به داستان را افزایش دهند و به جذابیت داستان کمک کنند.
در واقع، حفرههای روایی میتوانند به جاذبه داستان افزوده شوند. به یادآوری میشود که برای داستانها لازم نیست کاملاً بی نقص باشند تا جذاب باشند. پذیرفتن این رازها و معماها در داستانها اغلب ارتباط را عمیقتر میکند و به تماشاگران امکان میدهد خلاقیت و تخیل در این دنیاهای ناقص اما جذاب را تحسین کنند.
۱. در «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) طلسم دیو هیچ تأثیری روی سنش نداشت
«دیو و دلبر» همچنان یکی از محبوبترین قصههای پریان تمام دوران است. اما یک ایرادی که در داستان وجود دارد، این است که در طول سالهای طلسم، دیو پیر نمیشود و سن او ثابت میماند. دیو به یک هیولا تبدیل میشود و میبایست کسی را قانع کند تا قبل از تولد بیست و یک سالگی عاشق او شود تا طلسم جادوگر بشکند.
در حین زندگی در آن مخمصه، دیو تمام وسایل اتاق خود را، از جمله پرترهای از خود در زمانی که هنوز انسان بود، میشکند. این پرتره را بعداً در لحظاتی که بل در قصر پرسه میزند، مشاهده میکنیم. اما وقتی که طلسم در نهایت شکسته میشود و دیو به آن جوان زیبا که بود تبدیل میشود، به نظر میرسد که در طول این سالها، گذر زمان هیچ تأثیری بر روی ظاهر او نداشته و او جوان باقی مانده است.
۲. در «سیندرلا» (Cinderella) کفشهای شیشهای سیندرلا قاعدتاً باید ناپدید میشد
سیندرلا، با کمک جادوی یک فرشته، به یک زن زیبا با لباس و ظاهری فاخر تبدیل میشود تا بتواند در مهمانی پسر پادشاه شرکت کند. فرشته به او اعلام میکند که باید پیش از نیمهشب به خانه بازگردد، زیرا جادو تا آن زمان فعال است و پس از نیمهشب اثربخشی آن از بین میرود. این توصیه رعایت میشود و در بازگشت به خانه، هر آنچه که فرشته ساخته بود، از لباس سیندرلا گرفته تا کالسکه، به حالت اولیهاش باز میگردد. با این حال، کفش شیشهای، که عنصر حیاتی در داستان است، بیتغییر باقی میماند. یک لنگه از آن در دست سیندرلا باقی میماند و لنگه دیگر آن روی راهپله قصر.
این کفش شیشهای به عنوان یک علامت مهم در داستان نقش زیادی ایفا میکند. اگرچه این واقعه به نظر ممکن است در منطق جادوی فرشته جا نیفتد، اما میتوان فرض کرد که او این اقدامات را با هدف درست کردن یک سرنخ برای پیدا کردن سیندرلا انجام داده است. این رویکرد تنها در صورتی منطقی است که ماجرای کفش شیشهای به طور کامل تجزیه و تحلیل شود، در غیر این صورت، این کفش همچون دیگر عناصر جادویی، به سادگی از دست میرود.
۳. در «هرکول» (Hercules) هادس نمیداند هرکول زنده است
اگر حضرت حادس خدای جهان زیرین باشد، هیچ منطقی وجود ندارد که در کل داستان فیلم، اطلاعاتی از زندگی هرکول برای او نپیچد. در نسخه دیزنی از اسطورهی هرکول، حادس با اجرای یک کودتا به حاکمیت مطلق الیمپوس میرسد. اما او به اطلاع میرسد که تا زمانی که هرکول زنده است، قدرت و اثربخشی حکومت او در معرض خطر قرار دارد. حادس ارتباط مأموران خود را برقرار میکند تا هرکول را از بین ببرند.
با این حال، حتی با تلاشهای بیپایان، آنها نمیتوانند هرکول را به قتل برسانند، اما میتوانند از او خدایی را به دست آورند. برخلاف اینکه این اقدامات باعث حیرت حادس میشود زیرا او بعدها با شنیدن خبر زنده بودن هرکول متعجب میشود، اما همچنان باعث نگرانی و سوالات بیجواب باقی میماند.
۴. در «پیتر پن» (Peter Pan) کاپیتان هوک این امکان را داشت که هر لحظه میخواهد کشتیاش را به پرواز درآورد
اگرچه کاپیتان هوک مطلع است که چوب جادوی تینکربل قابلیت پرواز را به او میدهد، او هرگز از آن به عنوان یک ابزار مقابله با پیتر پن استفاده نمیکند. با وجود نفرت کاپیتان هوک از پیتر پن به خاطر اقداماتی که او انجام داده است، او از خود را در وضعیتی مشابه با دشمن قرار نمیدهد تا به شکلی مشابه او بتواند پرواز کند.
این امر، با وجود اینکه ما میدانیم این داستان برای کودکان ساخته شده و قرار نیست منطق جادویی آن را بسنجیم، اما استفاده از چوب جادو در قسمت دوم این داستان، منطق قسمت اول را به چالش میکشد. در بهترین حالت، میتوان این نقص را نتیجه غفلت کاپیتان هوک دانست. اما با توجه به آنچه در دنباله داستان اتفاق میافتد، نمیتوان این غفلت را به راحتی توجیه کرد.
۵. در «علاءالدین» (Aladdin) علاءالدین باید واقعاً شاهزاده میشد
وقتی که علاءالدین آرزو میکند غول چراغ جادویی داشته باشد که او را به یک شاهزاده تبدیل کند، فرض ما این است که آرزوی او برآورده شده و او حالا به یک شاهزاده تبدیل شده است. این تصور لحظاتی بعد توسط خود شاهزاده علی ثابت میشود که به قصر میرود تا جسمین را از سلطان خواستگاری کند. با این حال، در طول تمام فیلم، علاءالدین در یک دوراهی قرار دارد که آیا حقیقت خود را به جسمین بگوید یا خیر. این درونگرایی به یکی از موضوعات اصلی فیلم تبدیل میشود، اما پرسش اینکه چرا غول چراغ جادو، رفیق گرمابه و گلستان نتوانسته او را از دزد خیابانی به شاهزادهای مشروع تبدیل کند، در ذهن به وجود نمیآید.
۶. در «پری دریایی کوچک» (Little Mermaid) آریل باید میتوانست از طریق نوشتن با اریک ارتباط برقرار کند
آریل، بر خلاف اراده پدرش، با جادوگر دریا ارسلا قراردادی را امضا میکند که بر اساس آن، در ازای صدای زیبایش یک جفت پا از دست خواهد داد. یک نکته حائز اهمیت که اغلب نادیده گرفته میشود، این است که آریل این قرارداد را با نام خود امضا کرده است؛ به این معنا که او سواد خواندن و نوشتن دارد. این امر نشاندهنده توانمندی آریل در حوزه الفباست. با این وجود، وقتی که با اریک روبرو میشود، او نمیتواند به راحتی از طریق صدا با او ارتباط برقرار کند. اما، بدون شک، او میتوانست از طریق نوشتن این ارتباط را برقرار کند که به غیر از یک نکته مهم، در قصه به آن اشاره نمیشود.
احتمالاً این است که بر اساس قرارداد با ارسلا، توانایی خواندن و نوشتن نیز از آریل گرفته شده باشد. این احتمال به وجود میآورد که چرا آریل از این ابزار قدرتمند برای ارتباط با اریک، مردی که همهچیز خود را برای آن داده است، استفاده نمیکند. اما در قصه به این موضوع اشاره نشده است که باعث تعجب مخاطبان بزرگسال میشود که چرا آریل از این امکان استفاده نمیکند.
۷. در «موآنا» (Moana) اقیانوس باید به موآنا کمک میکرد، نه آنکه جلویش را بگیرد
رابطه موآنا با اقیانوس در فیلم به نحوی است که او را همچون یک راهنما رفتار میکند، اما در نهایت، همین اقیانوس نه یک بار بلکه چندین بار مانعی بر سر راه موآنا قرار میدهد. وقتی موآنا سفرش را برای نجات مردم از یک فاجعه محیطزیستی آغاز میکند، انگیزههای اقیانوس به وضوح مشخص نیستند. هرچند او موآنا را در چندین موقعیت از خطر نجات داده است، اما در عدة موارد، مانعی بر سر راه او قرار گرفته است.
انگیزههای اقیانوس در نهایت در پایان داستان برای ما روشن میشود، اما هنوز این سؤال برایمان باقی میماند که چرا او بیشتر اوقات موآنا را از مسیرش منحرف کرده است. آیا این اقدامات به منظور تداوم داستان هستند؟ احتمالاً، اما با توجه به ارتباط موآنا با اقیانوس، این سناریو به نظر نمیآید که به طور کامل باعث جلب توجه بخشیده شود و به چشم یک عنصر جالب و مبهم از انیمیشنهای دیزنی تبدیل شود.
۸. در «یخزده» (Frozen) سرزمین آرندل نباید به یک استاد یخ نیاز میداشت
السا کریستف را به عنوان مقام استاد یخ رسمی در سرزمین آرندل منصوب میکند. این تصمیم ناقص و بیضرورت به نظر میرسد، زیرا السا بدون هیچ زحمتی میتواند با یک حرکت ساده برف و یخ تولید کند. این تناقض، زمانی که در هر دو فیلم از ابتدا تا انتها السا تواناییهای جادوییاش در ایجاد یخ و برف را اجرا میکند، در خط داستانی فیلم حفره ایجاد میشود، تا شاهد یک مسئله سوالبرانگیز دیگر در داستانهای انیمیشن دیزنی باشیم.
به جز این، آرندل به نظر نیازی به یک استاد یخ رسمی ندارد و در صورت وجود، دلیل آن در فیلم به ما مشخص نمیشود. السا با کمترین تلاش ممکن است این کار را به تنهایی انجام دهد و به نیاز به کمک دیگران نیاز ندارد.
۹. در «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs) شاهزاده هیچ دلیل منطقیای برای نزدیک شدن به سفیدبرفی نداشت
با اینکه مخاطبان میدانند که خواب سفیدبرفی نتیجه خوردن سیبی سمی است که پیرزنی عجیب و غریب به او داده است، شاهزاده قصه هیچ دلیل محکمی ندارد که خودش فکر کند با بوسیدن او میتواند طلسم جادوگر را بشکند. این نقطه تناقض، در خط داستانی قصه، پرسشهای زیادی را درباره عشق واقعی سفیدبرقی ایجاد میکند؛ پرسشهایی که بدون پاسخ مانده و تنها به این دلیل است که او زیباترین دوشیزه تمام سرزمین است.
در پایان، قصه نمیتواند دلیل انگیزههای شاهزاده را توضیح دهد و فقط احتمال آزاردهنده باقی میماند که او فقط ممکن است خواسته باشد زنی زیبا را ببوسد که در کماست. امروزه، تنها اگر کسی چنین قصدی داشته باشد، ممکن است با اتهامات ناجوری مواجه شود، چه برسد به اینکه واقعاً این کار را بکند.
۱۰. در «گیسو کمند» (Tangled) موهای راپونزل بعد از کوتاه شدن همچنان قدرت جادویی دارد
پیر شدن سریع مادر گاتل در انتهای «گیسو کمند» بدون شک راضیکننده است، اما در عین حال، به دلیل کوتاه شدن موهای راپونزل که گویا هیچکس دیگر در طول فیلم با آن مشکل نداشته است، کمی گیجکننده به نظر میآید. مادر گاتل به عنوان شخصیت شرور قصه، به نسبت سطحی و کممایه است، که این با توجه به اینکه او واقعاً یک آدمرباست، منطقی است.
او آشکارا به جوانیاش بیشتر از اخلاقیات اهمیت میدهد، بنابراین پیر شدن سریع او و تبدیل شدن به عجوز پیر و سپس ناپدید شدن از صحنه، بیشک پایان مناسبی برای او و اقناعکنندهای برای مخاطبان است. با این حال، موهای جادویی راپونزل طی فیلم به شکل چشمگیری تأثیرگذار بوده است، اما وقتی این موها کوتاه میشوند، قدرت جادویی آن همچنان باقی میماند، بدون آنکه هیچ توضیحی در این زمینه ارائه شود.
منبع: screenrant
نظرات کاربران