مجله سیمدخت
0

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین
بازدید 83

از دیوید لینچ تا چارلی چاپلین، همواره در عالم سینما کارگردان‌هایی حضور داشتند که به دنبال سوژه‌های نوآورانه بودند و فیلم‌هایی خلق می‌کردند که دنیای مخاطب را به چالش می‌کشاند. بسیاری از افراد معتقدند که سینما تنها به تقویت باورهای رایج مخاطب می‌پردازد، اما این دیدگاه بایستی باور نشود زیرا در جریان سینمایی مختلف، فیلم‌هایی وجود دارند که دیدگاه مخاطب را به طرز فراتر از انتظارات تغییر می‌دهند.

گاهی افراد فقط آثاری را که به شکلی خاص با جریان هنری متفاوت هستند به عنوان آثار معنی‌دار شناخته و ارزش‌گذاری می‌کنند. اما بایستی توجه داشت که بسیاری از فیلم‌های بزرگ سینما و هنر به عنوان آثاری معنی‌دار شناخته شده‌اند که ایده‌ها و ارزش‌های جدیدی را به مخاطب ارائه می‌دهند، حتی اگر به نظر معمولی نیایند.

تماشای آثاری مانند “مرد سیندرلا” می‌تواند نگاه ما را تغییر دهد، حتی اگر این آثار به صورت عمومی به جریان بازاری سینما وابسته باشند. بعضی از فیلم‌ها باعث می‌شوند ما نسبت به دنیای اطرافمان احساس متفاوتی داشته باشیم و ممکن است به ما کمک کنند تا مواجهه با مشکلات زندگی را بهتر بپذیریم.

در ضمن، فیلم‌هایی مانند “آگراندیسمان” و “۱۲ مرد خشمگین” پرسش‌هایی مهم را در مورد ارتباط فرد با جامعه مطرح می‌کنند و مخاطب را به فکر فرو برده و او را وادار به بررسی نگرش‌ها و رفتارهای خود می‌کنند.

از طرفی، فیلم‌هایی مانند “فیلم کوتاهی درباره عشق” و “درخشش ابدی یک ذهن پاک” به ما این امکان را می‌دهند که دوباره به زندگی خود نگاه کنیم و ممکن است باعث شوند تا زندگی خود را به شکلی متفاوت‌تر تجربه کنیم. همچنین فیلم “روشنایی شهر” نیز با مسائل انسانی مختلفی مانند سادگی و پیچیدگی انسانیت مواجه می‌کند و ما را به تأمل در موضوعات مختلف دعوت می‌کند.

در کل، فهرست فیلم‌های متنوعی وجود دارد که هر کدام از آن‌ها قابلیت ایجاد تأثیر مثبتی بر مخاطب را دارد، از عاشقانه‌ها و درام‌ها تا فیلم‌های تحریک‌کننده و تفکر‌انگیز. این آثار به ما نشان می‌دهند که همه‌ی انواع فیلم‌ها می‌توانند ارزشمند و تأثیرگذار باشند و ما را به فکر وا می‌اندازند.

۱. روشنایی‌های شهر (City Lights)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • ستارگان: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل و آل ارنست گارسیا
  • تولیدکننده: ۱۹۳۱، آمریکا
  • امتیاز IMDb: ۸.۵/۱۰
  • رتبه‌ی فیلم در راتن تومیتوز: ۹۸٪

قبل از بررسی فیلم “روشنایی‌های شهر”، باید به این نکته توجه داشت که این فیلم تنها نه تنها نگاه مخاطب سینما را نسبت به اطرافش تغییر نداد، بلکه دیدگاه فیلم‌سازان نسبت به سینما را نیز تغییر داد و از آثار کمدی رمانتیک سینمایی ساخت که مخاطب را با المان‌هایش به سالن جذب می‌کرد. این فیلم ما را با یک سوال اساسی مواجه می‌کند: حد و مرز انسانیت و سادگی کجاست؟ آیا هر لطف و محبتی با سادگی همراه است؟

وقتی به یکی از کمدین‌های بزرگ تاریخ سینما فکر می‌کنیم، اولین نامی که به ذهن می‌رسد، چارلی چاپلین است. اما در اینجا ما به دنبال چیز دیگری هستیم. در سینمای کمدی رمانتیک، بسیاری از کمدین‌های بزرگ کارهایی انجام داده‌اند که حتی پیش از چاپلین به کلیشه تبدیل شده‌اند و تا به امروز هم می‌توان این مولفه‌ها را در آثار دیگر دید. مکس لندر، که چاپلین نیز تحت تأثیر او بود، یکی از این کمدین‌هاست. اما چاپلین با “روشنایی‌های شهر” المان‌های سینمای رمانتیک و عاشقانه را به ژانر کمدی وارد کرد به گونه‌ای که هنوز هم به عنوان منبع الهام بسیاری شناخته می‌شود.

شاید بگویید باستر کیتون و فیلم “ژنرال” او قبل‌تر این کار را کردند. این درست است، اما تأثیرگذاری فیلم عاشقانه “روشنایی‌های شهر” بر مخاطب قطعاً بیشتر بود و پس شور بیشتری ایجاد کرد. از طرف دیگر، در هیچ اثری از چاپلین، این مرد واداده که انگار در یک تمدن رشد نیافته گرفتار شده تا این اندازه هوش‌ربا و خنده‌آفرین نبود، و این توانایی ایجاد خنده در مخاطب دیگر عاملی است که کمتر فیلمی در تاریخ سینما توانایی برابری با آن را دارد؛ عاملی که باید در انتخاب یک فیلم در زمینه ژانر کمدی و عاشقانه آن را تاثیرگذار دانست.

بدون شک، هیچ کمدینی به اندازه چاپلین، بلکه هیچ سینماگری در تاریخ هنر هفتم قدرت تاثیرگذاری او را نداشته و هیچ بازیگری به پای این نابغه‌ی دوست‌داشتنی سینما نرسیده است. او به شکلی جدی بر نوع سینمای کمدی بعد از خود تأثیر گذاشت و تبدیل به معیاری برای سنجش فیلم‌ها و فیلم‌سازان کمدی‌ساز دیگر شد. وی جهان اطراف خود را از دریچه‌ای یگانه دید و سعی کرد در عین نقد انسان متمدن عصر حاضر، جهانی زیباتر را خلق کند که زندگی کمی در آن ساده‌تر و زیباتر است. چاپلین سعی کرد تأثیر هیاهوی جهان را بر تک تک انسان‌ها نشان دهد و از مشکلات شخصی آدم‌ها در این متروپلیس‌های بی‌در و پیکر بگوید.

فیلم “روشنایی‌های شهر” اوج ساختن یک فیلم کمدی رومانتیک درخشان در تاریخ سینما است. شخصیت ولگرد چاپلین با ذات بخشنده‌اش به دختر نابینایی دل می‌

بازد و سعی می‌کند به او کمک کند. اما مناسبات ظالمانه‌ای که توسط انسان در دل نظم جدید ایجاد و اعمال می‌شود، اجازه‌ی کمک کردن به ولگرد را نمی‌دهد مگر با دریافت پول. این نقد تند چاپلین به جهانی که همه‌ی ارزش‌هایش را به میزان دارایی افراد تعیین می‌کند، شروع می‌شود و تا پایان ادامه می‌یابد. اما او فراموش نمی‌کند که گاهی کنایه‌ای به ظواهر زندگی شهری بزند. به طور مثال، سکانس آغازین فیلم که ولگرد را در حال خوابیدن بر روی مجسمه‌ی مهم شهر نشان می‌دهد.

برخی در طول تاریخ سینما باور داشتند که فرم و تکنیک در سینمای چاپلین اهمیت بیشتری از مضمون داستان‌ها و پیام فیلم‌هایش دارد. با این حال، بررسی سکانس پایانی بی‌نقص این فیلم به ما نشان می‌دهد که محتوای درست از دل فرم درست بیرون می‌آید. همچنین لذت بردن از بازی معرکه‌ی چاپلین در آن سکانس‌ها، ما را به شهود کمال فرمی سینمای او می‌رساند. همچنین برخی از خنده‌دارترین سکانس‌های تاریخ سینما متعلق به این فیلم است، از جمله سکانسی که در آن شخصیت مرد پولدار به اشتباه تصور می‌کند که ولگرد یک مرد ثروتمند است و سعی می‌کند با وی دوست شود.

اما جواهراتی چون سکانسی که ولگرد در مسابقه‌ی بوکسی گرفتار می‌شود و نبوغ او باعث می‌شود یکی از بهترین سکانس‌های کمدی تاریخ سینما شود، نشان می‌دهد که خلاقیت چاپلین بی‌بدیل است.

داستان این فیلم درباره‌ی ولگردی ساده دل است که با دختر نابینایی که گل می‌فروشد، آشنا می‌شود. او از ابتدا به دختر دل می‌بازد و در حین خرید گل، دخترک به اشتباه فکر می‌کند که ولگرد یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در نقش دروغین خود باقی می‌ماند و مدام به دختر سر می‌زند و از او گل می‌خرد. در این میان، او با مردی ثروتمند آشنا می‌شود که قصد خودکشی دارد. پس از نجات مرد، ولگرد پیش او می‌ماند و سعی می‌کند از این موقعیت استفاده کند تا به دختر محبوبش نزدیک‌تر شود.

۲. زیستن (Ikiru)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • ستارگان: تاکاشی شیمورا، میکی اوداگیری و نوبو ناکامورا
  • تولیدکننده: ۱۹۵۲، ژاپن
  • امتیاز IMDb: ۸.۳/۱۰
  • رتبه‌ی فیلم در راتن تومیتوز: ۹۸٪

فیلم “زیستن” از بیننده‌ها خواسته است که کنار نشینند و عمل کنند. این فیلم یک اکتشاف و تمجید از آستین‌های بالا بردن و کمک به دیگران است؛ یک اثری که انسانیت و خیرخواهی را تحسین می‌کند. آکیرا کوروساوا با ساخت “زیستن”، آغازگر خود به سمت بالابردن آستین‌ها برای ایجاد یک جامعه بهتر بوده است. مانند سایر فیلم‌های مدرن او، شخصیت‌های فیلم اجازه‌ی ندارند که افراد با توانایی یا اراده برای رفع مشکلاتی که در شهر وجود دارند، گردآوری کنند. همواره نیاز به یک شخص است که خودش دست به کار شود. نقش این شخصیت را تاکاشی شیمورا بازی می‌کند، که در بسیاری از آثار کوروساوا، نقش آدمان خیرخواه را ایفا کرده است؛ از “فرشته مست” تا “هفت سامورایی”.

روند داستان در بسیاری از فیلم‌های کوروساوا مشابه “زیستن” است. یک نابسامانی در حال گسترش است و هیچ کس نمی‌تواند آن را رفع کند. همه به کارهای روزمره‌ی خود مشغول هستند و نیازی به ریسک کردن برای رفع مشکلات ندارند. به نظر می‌رسد که اینجا همان شهر تباه از “یوجیمبو” است، با این تفاوت که به جای خلافکاران، یک سیستم ناکارآمد وجود دارد که روحیه شهروندان را به آهستگی نابود می‌کند. اما همیشه یک شخصی وجود دارد که راه حلی پیدا می‌کند. در “زیستن”، مانند “فرشته مست”، این اراده در پیدا کردن یک بیماری درونی در شخص اصلی، شکل می‌گیرد و مانند “یوجیمبو” و “سانجورو”، قهرمان در پایان همه را ترک می‌کند، اما این ترک کردن تفاوت مهمی دارد.

کوروساوا فیلم خود را با نمایش جزئیات و وسواس به روند فرسایش بوروکراسی اداری آغاز می‌کند. یک جا که هیچ کاری انجام نمی‌شود و هر دو طرف داستان، ارباب رجوع و کارمند، هر دو قربانی هستند. هر دو مانند دنده‌هایی در ماشینی فرسوده هستند که خوب کار نمی‌کند و باید تعمیر شود تا چیزی جدید به جایش بنشیند. سپس یک بیماری گره ماجرا را گسترش می‌دهد. سپس کوروساوا سراغ محله‌های شهر می‌رود و وحشت از زندگی م

صرف‌گرایانه و خوشی‌های کثیف و موقت مردم شهر را نشان می‌دهد. شخصیت اصلی باید چند صباح دیگر را زنده بماند، اما برای او، معنی خوش بودن و خوشبختی با آن توده‌ی غرق شده در زیر نور چراغ خیابان‌های شهر، متفاوت است.

پایان فیلم یکی از اوج‌های کار کارگردانی در تاریخ سینماست. مردانی جمع شده‌اند و هر کدام حرفی می‌زنند. اما کوروساوا هر حرکتی را زیر نظر دارد و با احساس بیدار خود، جان آن‌ها را به خطر می‌اندازد، که هیچ‌کدام توان بالا نگه داشتن سر خود را ندارند. هنر کارگردانی او و استتیک تصویر در این سکانس، درخشان است. از تمامی این موارد می‌توان فیلم “زیستن” را فیلمی با زاویه‌ی نگاه اگزیستانسیالیستی به حساب آورد. در این فیلم، زنده بودن به تنهایی کافی نیست، بلکه باید دلیلی برای زندگی پیدا کرد؛ دلیلی که آدمی با آن بتواند بگوید من هم وجود دارم.

۳. ۱۲ مرد خشمگین (۱۲ Angry Men)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

فیلمی به کارگردانی سیدنی لومت، با بازیگرانی همچون هنری فوندا، لی جی کاب، و جک واردن، در سال ۱۹۵۷ در آمریکا ساخته شد. این فیلم که امتیاز ۹ از ۱۰ از سایت IMDb و ۱۰۰٪ از سایت راتن تومیتوز را کسب کرده است، یکی از آثار برجستهٔ سینمای جهان محسوب می‌شود.

“۱۲ مرد خشمگین” از جمله فیلم‌هایی است که قهرمانش تصمیم می‌گیرد راه درست را انتخاب کند و به خواسته جمع تن ندهد. گرچه تصمیم او مانند تصمیم قهرمان فیلم “زیستن” آکیرا کوروساوا در خلوت گرفته نمی‌شود، اما سیدنی لومت همین ایستادن در برابر جمع را به نقطه قوت اثرش تبدیل می‌کند. داستان فیلم هم همین است؛ مردی روزی از خواب بیدار می‌شود و تصمیم گرفته که در نقش وجدان بیدار مردمانش عمل کند.

زمانی هنری فوندا به شمایل همیشگی مردان خوب و عدالت‌خواه تبدیل شده بود؛ مردانی اهل مبارزه برای برپایی نیکی و عدالت در محیط اطراف خود که وجود آن‌ها چند صباحی زندگی را برای همه بهتر می‌کرد. اما هیچ کدام از آن نقش‌ها به اندازه نقش آدم مخالف‌خوان فیلم “۱۲ مرد خشمگین” سیدنی لومت ماندگار نشده است. هنری فوندا در این جا نقشی را بازی می‌کند که کامل کنندهٔ با شکوهی برای آن شمایل ماندگار و آن کارنامهٔ درخشان بازیگری خود است.

سیدنی لومت به خوبی با ساختن فیلم “۱۲ مرد خشمگین” جهانی را مقابل چشمان مخاطب قرار می‌دهد که نهادهای مدنی آن بدون حس مسئولیت‌پذیری آدم‌هایش چیزی جز یک ظاهرسازی فریبکارنه و وجودی پوشالی نیست. او به راحتی به نتیجه‌ی مستقیم قضاوت کردن‌های اشتباه آدمی می‌پردازد و در اثری با شکوه به مخاطب نشان می‌دهد که قبول دربست ظواهر و هم‌چنین پذیرفتن هر چه که در نگاه اول به ذهن می‌رسد، تا چه اندازه می‌تواند خطرناک باشد. در واقع فیلم دربارهٔ فکر کردن قبل از قضاوت است نه آن چه که عموم آن را به معنای قضاوت نکردن می‌پندارند.

در برخورد با فیلم “۱۲ مرد خشمگین” با فیلمی طرف هستیم که مناسبات اخلاقی جامعهٔ خود را به چالش می‌کشد و آدمی را متوجه مسئولیت سنگین خود در قبال دیگران می‌کند. از ابتدای فیلم، ۱۱ نفر از اعضای هیئت منصفهٔ دادگاه به عنوان نمادی از اکثریت جامعه، فقط تا نوک دماغ خود را می‌بینند و از توان تفکر و تحلیل اوضاع بی‌بهره هستند. آن‌ها دربست هر چه را که در دادگاه شنیده‌اند، پذیرفته و از خود قدرت فکر کردن ندارند؛ به جز یک مرد: نفر دوازدهم با بازی هنری فوندا. او مجبور است تا به جای همه فکر کند و سعی کند تا ۱۱ فرد دیگر را در مسیر درست قرار دهد. از این منظر می‌توان او را نماد هنرمند یا روشنفکر یک جامعه در نظر گرفت که مسئولیتی انسانی در قبال توده‌ی مردم دارد.

اما آن چه که فیلم را جذاب می‌کند و مخاطب را تا به انتها پای اثر می‌نشاند، هیچ کدام از این‌ها نیست. سیدنی لومت داستان خود را

چنان پر ضرباهنگ و البته پر تنش تعریف کرده است و روابط افراد را به درستی ترسیم کرده که مخاطب نمی‌تواند چشم از پرده‌ی سینما بردارد. هر لحظه اتفاقی در قاب فیلم‌ساز می‌افتد و با وجود این که همهٔ داستان در یک لوکیشن می‌گذرد، اما باز هم تصاویر تئاتری نمی‌شوند و چشمان مخاطب را خسته نمی‌کنند. از سوی دیگر کار گروه بازیگری فیلم درخشان است. همه در قالب نقش‌های خود به خوبی ظاهر شده‌اند و همین باعث شده تا بازی بی‌نظیر هنری فوندا هم بیشتر به چشم بیاید.

اکنون نزدیک به ۶۰ سال است که از ساخته شدن فیلم گذشته است اما “۱۲ مرد خشمگین” هنوز هم از فیلم‌های مورد علاقهٔ مخاطبان سینما است؛ چرا که پیام انسانی خود را با بیانی درخشان و در قالب داستانی گیرا تعریف می‌کند و شخصیت‌های می‌سازد که می‌توان آن‌ها را درک و حتی لمس کرد.

“جوانی هجده ساله به اتهام قتل پدرش دستگیر شده است و اگر گناهکار شناخته شود اعدام خواهد شد. همه‌ی شواهد بر علیه او است، به ویژه حضور چاقویی در صحنه‌ی جرم بیش از همه بر علیه او گواهی می‌دهد. حال اعضای ۱۲ نفرهٔ هیئت منصفه‌ی دادگاه دور هم جمع شده‌اند تا درباره‌ی سرنوشت این جوان بخت برگشته تصمیم بگیرند. ۱۱ نفر از همان ابتدا رأی به گناهکار بودن این فرد می‌دهند اما یک نفر با بقیه مخالف است …”

۴. فیلم کوتاهی درباره عشق (A Short Film About Love)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: کریستف کیشلفسکی
  • بازیگران: گراژینا شاپووفسکا، اولاف لوباشنکو و استفانیا ابووینیسکا
  • سال تولید: ۱۹۸۸
  • محصول: لهستان
  • امتیاز IMDb: ۸.۱/۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۵٪

نگاه کیشلوفسکی به مسائل عشق و دوست داشتن تلخانه بود. او نتوانست واقعیت جامعه را نادیده بگیرد و تاثیر آن را بر روی زندگی افراد نادیده بگیرد. برای او، عشق در یک محیط تنگ می‌توانست همان‌طور غریب و قدرتمند باشد که در قصه‌های پریان. اما تلخی و فاصله در این عشق نیز به همان اندازه مهم بود که در داستان‌های کلاسیک.

کریستف کیشلوفسکی در دهه ۱۹۸۰ مجموعه‌ای تلویزیونی به نام “۱۰ فرمان الهی” را در لهستان ساخت. این مجموعه به نحوی مدرن به تجزیه و تحلیل هر یک از ده فرمان الهی پرداخت و مفهوم آن‌ها را بازنویسی کرد. با کنار زدن لایه‌های سطحی زندگی مدرن، او به عمق موضوعات می‌پردازد و معانی بی‌زمان و بی‌مکانی را برجسته می‌کند که هر انسانی در هر زمان و مکانی می‌تواند درک کند.

اما نگاه کیشلوفسکی به زندگی انسان مدرن بسیار تاریک و پر از تفکر است. او به دنبال یافتن عمق در زندگی انسانی است ولی در عین حال احساسات انسانی را به چالش می‌کشد. زندگی در آپارتمان‌های کوچک، زمینه‌ای برای نزدیکی فیزیکی اما فاقد ارتباط انسانی و احساسی است.

“فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق” درباره‌ی تنهایی و اشتیاق انسان به ارتباط با دیگران است. این فیلم عاشقانه است اما با روایتی متفاوت؛ عشقی که یک‌طرفه است و در آن طرف دیگر اصلاً از وجود این عشق آگاه نیست. این عشق به طوری قدرتمند می‌شود که معشوق به طور ناخودآگاه از وجود محبوبش آگاه می‌شود، کسی که انگار محافظ اوست و در همه‌ی لحظات زندگی او حضور دارد.

کیشلوفسکی در این فیلم به عشق و احساسات انسانی بیشتر توجه می‌کند و از سبک خشک و مکانیکی‌اش فاصله می‌گیرد. او به تقدیس احساسات انسانی می‌پردازد و دوربینش به تمجید از این احساسات می‌پردازد. با این حال، تلخی همچنان حاکم است اما امیدی به آینده نیز در آنجا حضور دارد.

فیلم دو نسخه‌ی تلویزیونی و سینمایی دارد، با اختلافی در پایان‌بندی که در نسخه‌ی سینمایی بسیار عمیق‌تر و احساسی‌تر است. داستان درباره‌ی “تومک”، یک جوان ۱۹ ساله‌ی یتیم است که عاشق زنی به نام “ماگدا” می‌شود. اما مشکل اینجاست که ماگدا از این عشق خبر ندارد و تومک تصمیم مرگباری می‌گیرد…

۵. آگراندیسمان (Blow- Up)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی
  • بازیگران: دیوید همینگز، ونسا ردگریو و سارا مایلز
  • تولید کشور: ۱۹۶۶، ایتالیا، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز IMDb: ۷.۶/۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۸٪

فیلم “آگراندیسمان” بی شک یکی از فیلم‌های بسیار فلسفی است که در فهرست سینمایی به دلیل ارزش‌هایش جای دارد. کارگردان از ابتدا سعی دارد با یک رویکرد نوین، مخاطبان را به یک تجربه دیدنی ترغیب کند. به همین دلیل، اضافه شدن این فیلم به فهرست هیچ چیز عجیبی نیست.

آثار آنتونیونیونی به درستی به عنوان نمونه بارزی از سینمای مدرن محسوب می‌شوند. تلاش او برای مطرح کردن سوالاتی که هنوز جوابی برای آن‌ها پیدا نشده است، با استفاده از زبان سینما بسیار قابل تحسین است. دیدگاه او به جهان معاصر و مشکلاتی که در عصر تکنولوژی به آن برخورد می‌کنیم، هرگز تکرار نشده است. آنتونیونیونی به دنبال روایت داستان‌های خود به شکلی جدید و منحصر به فرد بود و این خصوصیت او را از زمان خودش جلوتر نشان می‌داد. بنابراین، منطقی است که سایر کارگردانانی با ویژگی‌های مشابه، مثل استنلی کوبریک، او را تحسین کنند و به اثراتش علاقه‌مند باشند. کوبریک به عنوان یکی از این کارگردان‌ها به شمار می‌آید که با سبک خودش، در دهه‌های مختلف، پیشرو بوده و تبدیل به یکی از محبوب‌ترین کارگردانان شده است.

در “آگراندیسمان”، قهرمان داستان یک عکاس حرفه‌ای است که احساس می‌کند شاهد وقوع جنایتی بوده، اما اطمینان ندارد. این فیلم به دور از یک فیلم جنایی معمولی، به جستجوی معنای واقعی حقیقت می‌پردازد. او نه تنها با عذاب وجدان مربوط به این مسئله روبرو است، بلکه با مفهوم حقیقت و واقعیت نیز دچار شک و تردید می‌شود.

مقایسه با قهرمانان جستجوگر سینمای آمریکا نشان می‌دهد که در “آگراندیسمان”، آنتونیونیونی قهرمان خود را در میان هیچ توطئه‌ای نمی‌بیند. او حتی جامعه را از داستان حذف می‌کند تا از شکل ذهنی کلاسیک هنرمند فاصله بگیرد و سوالات خود را ارائه دهد. بنابراین، “آگراندیسمان” به نوعی تصویری آرام از قهرمان خود ارائه می‌دهد، در حالی که قهرمانان جنایی آمریکایی به دنبال راهنمایی‌هایی برای حل مسائل خود هستند.

آنتونیونیونی همچنین به شیوه زندگی جوانان اروپایی نیز توجه می‌کند. او با نشان دادن رهایی و آزادی جوانان و استقبال از زندگی با رنگ‌های شاد، از دیدگاه مخالفان و بدبینان فاصله می‌گیرد. پایان فیلم نیز یکی از معروف‌ترین پایان‌های تاریخ سینما است و به نحو بهتری به جمع‌بندی فیلم کمک می‌کند.

“آگراندیسمان” اولین فیلم آنتونیونیونی به زبان انگلیسی است و داستان آن در لندن رخ می‌دهد. موضوع این فیلم به طور جهانی است و داستان آن می‌تواند به هر زمان و مکانی ارتباط داشته باشد. در هر صورت، با مخاطب خود ارتباط خواهد برقرار کرد.

“توماس، یک عکاس حرفه‌ای است که همواره احساسات متضادی نسبت به زندگی دارد. او به طور اتفاقی در یک پارک عکسی از یک زن و مرد می‌گیرد. در حین چاپ عکس‌ها، متوجه چیزی شوم می‌شود: یک جنازه در پس‌زمینه دیده می‌شود. حالا او در جستجوی پاسخ است که آیا واقعاً در آن روز عکاسی، مرگی رخ داده است یا نه…”

۶. یی یی (Yi Yi)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: ادوارد یانگ
  • بازیگران: وو نین جن، الین جین و ایسه اوگاتا
  • تولیدکننده: ۲۰۰۰، تایوان و ژاپن
  • امتیاز IMDb: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

“یی یی” از جمله فیلم‌هایی است که زندگی عادی را به شکل دراماتیکی نشان می‌دهد. این فیلم تاثیر تصمیمات هر فرد بر زندگی دیگران را به تصویر می‌کشد و سوالاتی از قبیل ماهیت چرخه زندگی را مطرح می‌کند. آیا زندگی روزمره با تمامی نوساناتش همان هدف نهایی ما در این دنیاست؟

ادوارد یانگ، کارگردان این فیلم، دو اثر بسیار معروف در کارنامه خود دارد. فیلم اول، “یک روز تابستانی درخشان‌تر”، در دهه ۱۹۹۰ ساخته شد و نام او را با آن برجسته کرد. اما “یی یی” به عنوان معروف‌ترین اثر او شناخته می‌شود و در بسیاری از نقدها و رتبه‌بندی‌ها به عنوان یکی از برترین آثار قرن بیست و یکم شناخته شده است.

این فیلم توانست جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره فیلم کن بدست آورد و از سوی دیگر، در بسیاری از نظرسنجی‌ها مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته است.

عنوان فیلم به آسانی قابل ترجمه نیست؛ “یی یی” در ظاهر به معنای “یک به یک” است، اما در زبان چینی، حروف آن به شکل ۲ متوالی خوانده می‌شوند. بنابراین بهتر است که معنای آن را تعیین نکنیم و اجازه دهیم که ابهام موجود در عنوان باقی بماند.

ادوارد یانگ به عنوان استاد فراگیری احساسات درونی انسان‌ها شناخته می‌شود و این را از طریق نمایش زندگی روزمره و شخصیت‌ها به تصویر می‌کشد. او به خوبی توانسته با استفاده از ایده‌های بصری، نویسندگی قوی، قاب‌های منحصر به فرد، بازی بازیگران و واقع‌گرایی، به این دستاوردها برسد. در “یک روز تابستانی درخشان‌تر” نیز می‌توان این نبوغ را مشاهده کرد، اما در “یی یی” به شکلی بیشتر به کمال رسیده است.

نمایش این احساسات درونی باعث می‌شود که مخاطبان احساس کنند که با تمامی شخصیت‌ها آشنا هستند؛ زیرا این شخصیت‌ها، مانند هر انسان دیگری، با تمامی احساسات مختلف انسانی آشنا می‌شوند. آن‌ها را می‌توان در حال تجربه غم و شادی، داشتن احساسات متفاوت درباره دیگران یا تصمیم‌گیری‌هایشان دید. از طریق فهم این احساسات، می‌توان به درک روانی آن‌ها پی برد.

فیلم‌های ادوارد یانگ درباره تجربه‌های زندگی انسانی هستند. شخصیت‌ها به طور مداوم درگیر اتفاقات روزمره می‌شوند، با شکست مواجه می‌شوند یا پیروز می‌شوند، حسرت می‌خورند یا خوشحال می‌شوند، پیش می‌روند یا در جایی می‌مانند، اما مهمترین نکته این است که گرچه انگار آن‌ها در جای خود قرار گرفته‌اند، اما به تدریج تغییر می‌کنند و رشد می‌کنند. به همین دلیل فیلم با یک مراسم عروسی شروع شده و با یک مراسم ختم به پایان می‌رسد تا به چرخه زندگی و آنچه زندگی برای ما تدارک دیده است، اشاره کند. این هنرمندانه به جزیات زندگی توجه می‌کند و آن‌ها را به شکلی زیبا و هنرمندانه به تصویر می‌کشد.

یکی از نقاط قوت این فیلم، بازیگرانش است. تیم بازیگری با توانایی خود، تمامی احساسات مورد نیاز را به خوبی نشان می‌دهند. این اجراها باعث شده تا “یی یی” به عنوان یکی از فیلم‌های تاثیرگذار شناخته شود. بعد از تماشای این فیلم، آدم حسرت می‌خورد که چرا صنعت سینما از این کارگردان با استعداد به سرعت خداحافظی کرد. ادوارد یانگ هنوز هم می‌توانسته فیلم‌های بیشتری بسازد و ما را با تصاویر جذاب‌تری تحت تأثیر قرار دهد.

یی یی، همراه با همسرش مین مین، دخترشان تینگ تینگ و پسرشان یانگ یانگ، در یک خانواده متوسط زندگی می‌کنند. زندگی آن‌ها در ظاهر آرام است، اما درگیری‌های بزرگی را تجربه می‌کنند؛ از جمله دامادی که در عروسی فرار می‌کند و مادری که به نظر می‌رسد دچار مشکلاتی است.

۷. داگویل (Dogville)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

کارگردان این فیلم لارس فون تریه است و بازیگران آن شامل نیکول کیدمن، پل بتانی، لورن باکال و جیمز کان می‌باشند. این فیلم در سال ۲۰۰۳ تولید شده است و کشورهای دانمارک، انگلستان، سوئد، فرانسه، آلمان و هلند در تولید آن همکاری کرده‌اند. امتیازی که سایت IMDb به این فیلم اختصاص داده است ۸ از ۱۰ است و امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز نیز به ۶۹٪ می‌رسد.

فیلم “داگویل” یک آثار بدبینانه است که بدون شک تاثیراتی روی مخاطب خوش بین نسبت به زندگی و جامعه می‌گذارد. در این فیلم، با جامعه‌ای به نظر آرام و مرتب سر و کار داریم، اما به تدریج همه چیز به هم می‌ریزد و هر فرد ظاهری از طبیعت شیطانی خود را نشان می‌دهد. در پایان، کارگردان به جای آن که محدود به جامعه مرسوم باشد، گروهی از گنگسترها را که در دهکده‌ای واقع در محل وقوع رویدادها زندگی می‌کنند، به تصویر می‌کشاند.

در دهه ۱۹۹۰ میلادی، نام لارس فون تریه به همراه توماس وینتربرگ، یکی از بزرگان سینمای اسکاندیناوی، به شهرت رسید. آن‌ها به عنوان بنیانگذاران مکتب سینمایی دگما ۹۵ شناخته می‌شدند و تئوری‌ها و نظریاتی دربارهٔ سینما و روش‌های ساخت فیلم ارائه می‌دادند. با این حال، جالب است که در زمان ساخت “داگویل”، لارس فون تریه به نظر می‌رسد که تمامی این اصول را فراموش کرده و یک فیلم کاملاً مخالف با مانیفست آن مکتب سینمایی ساخته است.

“داگویل” از لحاظ شیوه اجرا، کاملاً اثری متفاوت است. تمامی فیلم در استودیو فیلم‌برداری شده و دکوراسیون‌ها از دیوارهای خانه‌ها حذف شده‌اند. نام کوچه‌ها و مناطق مختلف با حروف درشت بر روی زمین نوشته شده‌اند و همه چیز به یک مجموعه تمرینی شبیه می‌ماند که کارگردان برای آموزش بازیگران و تیم فیلم‌سازی خود آن را تدارک دیده است. با این حال، مخاطب به سرعت این موضوع را فراموش می‌کند و قراردادی که فیلم‌ساز برایش قرار داده است را قبول می‌کند.

داستان “داگویل” تلخ و دل‌گیر است. این فیلم اولین قسمت از گروه سه‌گانه “آمریکا؛ سرزمین فرصت‌های طلایی” لارس فون تریه است و بسیاری باور دارند که این فیلم یکی از آثاری است که به طور کاملاً مخالف با ایدئولوژی آمریکایی است. شخصیت اصلی داستان یک زن فراری از سبک زندگی خود است، به دنبال پذیرش و محبت است، اما سیستم اجتماعی این امر را تایید نمی‌کند و هر فرد متفاوت را به شیطان مبدل می‌کند.

لارس فون تریه استاد صحنه‌های دل‌گرمی و تکان‌دهنده است، حتی اگر فیلمش به ژانر وحشت تعلق نداشته باشد. او بازی با احساسات مخاطب و تحریک آن را به خوبی انجام می‌دهد، که این را می‌توان از لیست فیلم‌هایش و صحنه‌های تلخی که ساخته است، مشاهده کرد.

بازیگری نیکول کیدمن در “داگویل” بی‌شک یکی از بهترین‌هاست. داستان فیلم دربارهٔ دختری است که از دست پدر گانگسترش فرار می‌کند و به دهکده‌ای به نام “داگویل” پناه می‌آورد. او تلاش می‌کند تا با مردم دهکده ارتباط برقرار کند، اما ابتدا آن‌ها نسبت به او سرد و بی‌توجه هستند. اما با کمک یکجوان، روابط او با مردم دهکده تغییر می‌کند، حتی اگر این جوان به نظر بدهکار به او باشد.

۸. درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine Of The Spotless Mind)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: میشل گوندری
  • بازیگران: جیم کری، کیت وینسلت، کریتسن دانست، و الایجا وود
  • تولید کننده: ۲۰۰۴، آمریکا
  • امتیاز IMDb: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲٪

این یک فیلم است که می‌تواند دیدگاه مخاطب به مفهوم عشق و روابط را تغییر دهد. میشل گوندری به همراه همکاری چارلی کافمن، فیلمنامه‌نویس، یکی از غریب‌ترین فیلم‌های عاشقانه در تاریخ سینما را آفریده است. این فیلم، با ادغام عناصر سینمای علمی-تخیلی، سوالات مهمی را مطرح می‌کند؛ اینکه چرا انسان‌ها عاشق می‌شوند و چه ارتباطی بین احساسات و منطق وجود دارد؟

داستان از آنجایی آغاز می‌شود که یک زن و یک مرد، پس از پایان یک رابطه عاشقانه، با درد و رنج دوری از یکدیگر روبرو هستند. اما آنها نمی‌توانند درد این دوری را تحمل کنند و تصمیم می‌گیرند خاطرات خود را پاک کنند، به امید آنکه این دوران بی‌رحمانه را فراموش کنند. این تصمیم باعث بروز سوالاتی عمیق می‌شود و با دوباره ملاقات دوباره، همه چیز را به چالش می‌کشاند.

سوالی که آیا با وجود فراموش کردن یکدیگر، این دو ممکن است دوباره عاشق شوند و به دوران قبلی بازگردند یا اینکه شرایط به شکلی متفاوت تجربه می‌شود، احساسات مخاطب را درگیر خود می‌کند. با این حال، سازندگان تلاش کرده‌اند تا فیلم را در فضایی ذهنی به نمایش بگذارند؛ به همین دلیل، نشانه‌هایی از سینمای سوررئالیستی و روایت غیرخطی در داستان دیده می‌شود. زمان‌بندی غیرخطی و نمایش مختلف مقاطع رابطه بدون ترتیب زمانی، تجربه تماشایی را به یک تجربه سیال و دلباخته تبدیل می‌کند.

در همان سال اکران، بازی‌های کیت وینسلت و جیم کری در نقش‌های اصلی بسیار درخشان بود و هر دو تحسین منتقدان را به دست آوردند. جیم کری با بازی قوی خود نقش مرد عاشق را به خوبی اجرا کرد و از پرسونایتهای آشنای خود در نقش‌های کمدی فاصله گرفت. همچنین کیت وینسلت با بازی بی‌نظیر خود همه را به شگفت زده کرد. اما اعتبار اصلی این فیلم را باید به فیلم‌نامه‌ی استثنایی آن نسبت داد. این فیلم‌نامه، محصول ذهن نابغه‌ای مانند چارلی کافمن است که به بررسی عمیق ذهنیات انسان‌ها می‌پردازد و رابطه میان عقل و احساس را بررسی می‌کند. به همین دلیل، این فیلم‌نامه اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی اوریجینال را در همان سال برد.

صحنه‌ها و محیط‌های فیلم نیز امروزه بسیار شناخته شده‌اند؛ از آن قطاری که دو عاشق در آن حرف می‌زنند، تا محیط‌های سرد و یخ‌زده که فضایی از رابطه زن و مرد را نمایان می‌سازند؛ همه اینها باعث می‌شود فیلم “درخشش ابدی یک ذهن پاک” به یک اثر کلاسیک تبدیل شود.

۹. جدا افتاده (Cast Away)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

کارگردان فیلم توسط رابرت زمکیس انجام شده است، و در این فیلم بازیگرانی همچون تام هنکس و هلن هانت حضور دارند. این فیلم در سال ۲۰۰۰ در آمریکا تولید شده است. امتیازی که سایت IMDb به این فیلم اختصاص داده است، ۷.۸ از ۱۰ است و امتیازی که سایت راتن تومیتوز به این فیلم داده است، ۸۹٪ می‌باشد.

تا چه اندازه توانایی بشر در تحمل آزمایشات و بلاهاست؟ وقتی که امید از زندگی آدمی کنار می‌رود و او دیگر هیچ راهی برای نجات خود نمی‌بیند، چگونه می‌تواند ادامه دهد؟ یک مرد بدون هیچ امیدی، چقدر می‌تواند زنده بماند؟ و تنهایی، چه اندازه می‌تواند قابل تحمل باشد؟ درد دوری از دوستان و خانواده، چقدر می‌تواند کسری بر جان انسان بگذارد؟

این همه سؤال و اندیشه در دل داستانی به‌نام “جداافتاده” جای گرفته‌اند. شخصیت اصلی این داستان باید ابتدا مسائل اساسی خود را حل کند، مثلاً باید راهی برای تأمین غذا و آب برای خودش پیدا کند، و سپس، در صورتی که فرصت باز شد، به مشکلات دیگر بپردازد.

این فیلم نه تنها یک داستان دراماتیک است بلکه می‌تواند جهان مخاطب را نیز متحول کند. داستان مردی را روایت می‌کند که تنها چیزی که دارد، جانش است. وی بدون هیچ چیز دیگری در جهان باقی می‌ماند. در مقابل فیلمی همچون “مرد سیندرلا”، که حتی برای نجات و حفظ زندگی اشخاص مهم در زندگی‌اش تلاش نمی‌کند. او بیشتر واکنش‌گرا و تنهاتر از آن است که حتی به چیزهای دیگری غیر از جانش اهمیت بدهد.

بازی تام هنکس در نقش اصلی این فیلم، عمیق و تأثیرگذار است. او توانسته است پرتره‌ای کامل از یک انسان بخت‌باز را به تصویر بکشد. داستان این فیلم، الهام گرفته از قصه‌ی معروف رابینسون کروزو، درباره‌ی آدمی تنها در جزیره‌ای وسط اقیانوس است، بدون هیچ دوستی یا مهارتی برای ادامه‌ی زندگی. هنکس با واکنش‌ها و عملکردش، روحیه‌ی مصیبت‌زده این شخصیت را به خوبی به تصویر می‌کشد.

این فیلم، با جزییات و رنگ‌آمیزی‌هایش، مخاطب را به فکر و غرق در داستان می‌کشاند. تمرکز اصلی سازندگان فیلم بر روی این بوده که مخاطبان با شخصیت اصلی ارتباط برقرار کنند و خود را در جای او بگذارند.

در کنار این، فیلم “جداافتاده” به سؤالات دیگری نیز می‌پردازد، مانند این که آیا افراد نزدیک به یک فردی که فرض می‌شود مرده است، چگونه او را به یاد می‌آورند؟ و اگر او بازگردد، آیا همه چیز به حالت قبل باز می‌گردد؟ یا آیا زندگی بدون او ادامه می‌یابد و او به عنوان یک مزاحم مورد نگاه قرار می‌گیرد؟

۱۰. مرد سیندرلایی (Cinderella Man)

دگرگونی با سینما: 10 فیلم تحول‌آفرین

  • کارگردان: ران هاوارد
  • بازیگران: راسل کرو، رنه زلوگر، پل جیاماتی و کرگ بیرکو
  • محصول: ۲۰۰۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪

“مرد سیندرلایی” یکی از آن فیلم‌هاست که قادر است انگیزش بخش باشد. این اثر درباره‌ی اراده و مبارزه با مشکلات زندگی است. شخصیت اصلی، روز به روز با چالش‌ها و موانع زندگی روبرو می‌شود و با شجاعت و اراده به مقابله با آن‌ها می‌پردازد. “مرد سیندرلایی” می‌تواند امید و انگیزه‌ای برای بیننده ایجاد کند.

ران هاوارد به عنوان یک کارگردان با تجربه شناخته می‌شود که می‌تواند از الگوهای قدیمی سینما به خوبی بهره ببرد. او در طول سال‌ها داستان‌های پر احساس و مفهومی را به تصویر کشیده که در آن‌ها شخصیت‌ها با چالش‌های بزرگی مواجه شده و پس از پشت سر گذاشتن موانع، به موفقیت دست یافته‌اند. ویژگی اصلی قهرمانان او، استفاده از قدرت‌ها و ضعف‌های انسانی برای غلبه بر مشکلات است.

در فیلم‌های ران هاوارد، احساسات بشری به شکل غلیظ به تصویر کشیده می‌شوند، اما این احساسات به دلیل پایبندی به الگوهای سینمایی ممکن است کمی مصنوعی به نظر برسند. او در دل فاجعه‌ها و دردناک‌ترین داستان‌ها هم عنصری از عشق و رابطه خانوادگی اضافه می‌کند تا تجربه‌ی مخاطب را واقعی‌تر کند.

در “مرد سیندرلایی”، این الگوها به خوبی بکار رفته است. داستان در زمان رکود اقتصادی دهه‌ی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ آمریکا روایت می‌شود. این زمینه امکان استفاده از بی‌پولی شخصیت اصلی و ایجاد درام را فراهم می‌کند. همچنین عشق بزرگی در داستان حضور دارد که به قهرمان انگیزه می‌دهد. در این فضا، مبارزه‌ی قهرمان به مبارزه‌ای برای بقا تبدیل می‌شود.

بازی بازیگران نیز تحسین‌برانگیز است. بازی راسل کرو و رنه زلوگر شایسته توجه است و شیمی بین آن‌ها بسیار موثر است. پل جیاماتی نیز در نقش مکمل داستان بسیار موفق عمل کرده است.

“جیمز براداک”، یک بوکسور حرفه‌ای است که پس از دست‌شکستن دستش، مجبور به کنار گذاشتن بوکس می‌شود. اما با بحران اقتصادی، مشکلات مالی برای او پیش می‌آید و او باید تصمیم سختی بگیرد…

این داستان یک داستان واقعی است که بازی پل جیاماتی در آن بسیار تحسین‌برانگیز است و در مراسم‌های مختلف قدردانی شده است.

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید